📚داستانک🌹
#رمان_مذهبی_پناه #قسمت_چهلم چون اومد و تنهایی بابامو پر کرد.چون براش پسر آورد و حسودی من گل کرد.چون
#رمان_مذهبی_پناه
#قسمت_چهل_و_یکم
برام چادر سفید دوخت و شکوفه بارونش کرد،اما پرتش کردم کنار.من عاشق چادر گل گلی ای بودم که عزیز برام دوخته بود و مامان کش زده بود بهش…کوچیکم شده بود اما دوستش داشتم.یه روز که می خواستم عطرشو بو بکشم و نبود،فهمیدم قاطی لباس کهنه ها داده رفته…
انقدر جیغ زدم که بخاطر من بابا دعوای وحشتناک کرد باهاش…فکر می کرد اذیتم می کنه اما نمی کرد!فقط نصیحتم می کرد فرشته.ولی اون که مامانم نبود،از تمام فک و فامیلشم ،حتی از خواهرش بدم میومد…چون نمی ذاشت من با پسرش بازی کنم!
می گفت خوبیت نداره دختر بعد از سن تکلیف با پسرا همبازی بشه.ولی بعدا همون خاله ی ناتنی پسرشو فرستاد خواستگاریم!
تو چه می دونی که تک تک روزای من چجوری گذشت.
فرشته من تو همین خونه به دنیا اومدم.همینجا بزرگ شدم،بابای من بود که درختای این حیاط رو با دستای خودش کاشت،انجیر و انگور و یه عالمه گل های بنفشه و یاس… در و دیوار اینجا منو یاد دردای آخر عمر مامانم می ندازه.یاد گریه های سر نماز عزیزم برای شفای دخترش…
چرا خدا خوبش نکرد؟چرا تو جوونی عمرشو گرفت؟می دونی،عزیز دق دخترشو نکرد…بعد از اینکه رفتیم مشهد و افسانه شد زن بابام و خانوم خونه،گریه های یواشکی و سر نماز عزیز بیشتر شده بود.یه روز که از مدرسه اومدم هنوز داشت نماز می خوند،عادت داشتم یه راست برم پیشش و اون نازمو بکشه…بوی مامانمو می داد آخه
اما از سجده بلند نمی شد،گفتم حتما باز داره گریه می کنه و دعا می خونه.
کلافه شده بودم،دلم تنگش بود.دست زدم به شونه هاش و صداش زدم اما مثل یه تیکه سنگ به پهلو افتاد کنار سجاده…
سر سجده ی نماز عمرش تموم شده بود.
عمر منم همون روز تموم شد!بی پناه و بی کس شده بودم…حتی مرگ مادربزرگم رو هم انداختم گردن افسانه!
شده بودم ابلیس مقرر شده و از صبح تا شب بیخ گوش بابا می گفتم اگه این حواسش بود عزیز من اینجوری نمی مرد!افسانه از خداشه که ما تک تک بمیریم و اون جاش باز بشه…
بچه بودم ولی پر از کینه و درد و غم و رنج.
هنوزم پرم فرشته هنوزم!
دور باطل زدم تو زندگیم.اینو الان فهمیدم که اینجا کنار تو نشستم، نه یک ماه و یک سال و پنج سال پیش…
می دونی به یه جایی رسیده بودم که بالاخره طاقت نیاوردم هزارتا راه پیدا کردم واسه در رفتنو بیرون زدن از اون خونه.
می خواستم آینه ی دق بابا و داداشم نباشم.می خواستم رها باشم،بهم نگن این کارو بکن اون کارو نکن.اینو بپوش اونو نپوش!چادر خوبه رژ لب بده ،چرا با پسرا حرف می زنی،چرا بلند می خندی،چرا با پسرعمه هات شوخی می کنی،چرا چرا چرا….
دیگه بریده بودم،می تونی تصور کنی؟
اصلا حواسم نیست که چه می گویم و چرا مثل رگبار کلمات را از دهانم بیرون می ریزم
_اما نه تو از کجا می خوای بفهمی درد منو!تویی که سایه ی مادر و پدر هم قد و اندازه بالای سرت بوده…تویی که درس و دانشگاهت بجا بوده و عشق و خانوادت بجا…تویی که همیشه یه حامی داشتی،یکی حتی برادرت!یا پدری که کل محل به سرش قسم می خورن،مادری که مثل کوه پشتته و خیالت راحته بودنشه.
من اما از درد بی مادری و داغ زن بابا داشتن بود که با همه چپ افتادم.با همه حتی خدا!وقتی صدبار دستمو دراز کردم سمتشو یه بارم نگرفتش باید بازم دوستش می داشتم؟
فرشته وقتی همین چند وقت پیش از همه بریدمو زدم تهران به بهانه ی درس و مشق،فکر می کردم اول آوارگیمه.هیچ جایی رو نداشتم که برم،خوابگاهی نبودو آشنایی نداشتم.وسط میدون راه آهن درمونده بودم و لاله دختر عمم تنها کسی بود که از جیک و پیکم خبر داشتو غصم رو از راه دور می خورد.ترس افتاده بود به جونم،تازه فهمیده بودم چه بی عقلی کردم!اما باور کن یهو خیلی بی مقدمه به ذهنم زد بیام اینجا…تنها پناهی که توی این شهر بی سر و ته می شناختم از بچگی.
اصلا نمی خواستم اینجا موندگار بشم،نمی خواستم بیام که بمونم ولی همین که پشت بند تو پامو گذاشتم توی حیاط هری دلم ریخت.انگار یهو رفتم به دوران بچگیم.تو حال و هوای خودم نبودم اصلا،وقتی بابات عذرمو خواست حس آدمی رو داشتم که از روی کوه پرت میشه پایین.
می ترسیدم از بیرون رفتنو تنها موندن،از بیرون رفتنو بین آدمای هزار رنگ تهران گم شدن…بهت دروغ نمی گم تا همین چند روز پیش کینه ی شهاب رو دلم سنگینی می کرد،اما…
دوباره گریه ام شدت می گیرد و فرشته بی صدا فقط بغلم می کند.
_تو رو خدا بهم بگو،بگو چرا…چرا دارم یکی یکی باورامو خراب شده می بینم؟چرا دیگه نمی تونم خوش باشم و بی دغدغه؟چرا دلم هوای بابامو کرده؟چرا هر روز و مدام نصیحتای لاله و افسانه است که مثل زیرنویس از جلوی چشمم رد میشه؟
من اصلا آدم درددل کردن نبودم،آدم حرف زدنو گریه کردنم نیستم!چرا این روزا مثل هیچ وقتی نیستم. آخه کجای کارم گره افتاده؟
_شایدم داره گره از کارت باز میشه
به لبخند مهربانش نگاه می کنم و می پرسم:
+یعنی چی؟
_یعنی می خوای چندتا چرای درست و حسابی هم من بذارم تو بساطت؟
@dastankm
📚داستانک🌹
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق👏 #قسمت_چهلم:تمرین شرافت ✔️🔵💠🔰🔰 استاد پناهیان: 🔰د
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#خانواده موفق 👏
#قسمت_چهل_و_یکم: لبخندت برای چیه؟!
✔️💖👌
استاد پناهیان:
تلقی ما از ازدواج چیه ؟؟؟💍💍
در جلسه قبل من خدمت شما عرض کردم
✌روابط اجباری داریم و روابط اختیاری داریم
✳️همه ی کمال انسان در «روابط اجباری» هست
در روابط اختیاری اصلش اینه که نمیشه رو این زیاد حساب باز کرد!
❌❗️
آقا چقدر لبخند میزنه به غریبه ها!!!؟
😏
بله معلومه :
لبخند میزنی میخوای دل ببری! ❌
لبخند میزنی میخوای کلاس بزاری برا خودت! ❌
میخوای بگی من آدم حسابی هستم! ❌
❌همش نفاقه
به کسی لبخند میزنه ، باید نیت لبخندش برا اون باشه ،نه برای خودش
✅💠👆
نه اینکه لبخند بزنه که بگه من خوش اخلاقم ....من آدم حسابیم
😐👈آقا تو داری به خودت میپردازی !❌
یکمی به ما نگاه کن 👀
تو داری به ما لبخند میزنی مثلا دلت برای ما بتپه....
💓
آدم پیش غریبه ها لبخند بزنه ...معلوم نیست برای خودش میتپه که خودشو عزیزکنه یا دیگران براش مهم هستند که داره لبخند میزنه !
😊💓
اما برای همسرت ،اهل بیتت لبخند بزنی دیگه پیش اینا نمیخوای عزیز بشی که....
(خیلی خیلی مهم!)
👌نفاق و تظاهر نیست .. دیگه واقعا داری محبت میکنی.
😍
لبخند تو خونه اجرش خیلی بالاتره از بیرونه.
😊👆
💠طبع ازدواج اینه ،اثر وضعیش اینه
هرکی که ازدواج مهربانش نکرد «آدم درستی نیست »
🔴
🔵باید بره خودشو اصلاح کنه
بعضی ها دو قورت و نیم که نمیدونم تو بازاره چجوری وچند کیلو میشه ....
دو قورت ونیم باقیه بعد ازدواجش ؛
👈تازه طلبکار میشن !
معلومه یه عقده هایی رو جمع کرده اینجا
👆
زورش به هیچکی نرسیده 👇
حالا میخواد توقعی برخورد کنه واز اطرافیانش این توقع رو داره !!!
آدم ازدواج میکنه
برای پرداخت
برای مهربانی کردن
برای کوتاه اومدن
ازدواج میکنه برای اینکه به کسی محبت کنه .
💥
هر کدوم از آقایون و خانم ها در مورد این مفاهیم رابطه خاصی دارن که باید بهش پرداخت
️ولی شیرینی ازدواج اینه که آدم به یه کسی محبت کنه...
❌نه اینکه ازدواج کنه که محبت ببینه
مگه تو عقده ی محبت داری ❓
مگه کمبود محبت داری ❓
مامانت بهت محبت نکرده؟؟؟؟ بابات تو سرت زده؟؟؟؟
مدرسه آدم حقیری بودی و معلمت ضایعت کرده که دق دلیاتو تو خونه دربیاری ؟؟؟
😒
سرشار از محبت باش ؛ لبریز باش
👌بگو محبت تو سینه ی من مونده میخوام مهربانی کنم
من چه کسی رو ببخشم ...☺️
مگه باید کسی خطایی کنه که من ببخشم ...
میخوام مروت داشته باشم ...
بزرگواری کنم....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@dastankm