eitaa logo
دعوت به نماز🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
663 ویدیو
206 فایل
بسم الله النور مطالب کانال: 🔰 شنبه: دعوت به نماز 🔰 ۱شنبه: نماز در دوره اول رشد 🔰 ۲شنبه: نماز در دوره دوم رشد 🔰 ۳شنبه: نماز در دوره سوم رشد 🔰 ۴شنبه: موانع نماز 🔰 ۵شنبه: اسرار نماز 🔰 جمعه: راهکارهای جذب به مسجد شناسه ارتباط: @namaznor
مشاهده در ایتا
دانلود
☎️ *تماسی از طرف خدا! * بحث ‌ها حسابی داغ شده بود و با قدرت و جدیت ادامه داشت. ناگهان شهید رجایی رو کرد به حاضران و برای آنکه اهمیت موضوع مورد نظرش را اثبات کند، پرسشی را طرح کرد: 💭 اگر الان به من اعلام کنند که از طرف مقامات بالا تماس گرفته ‌اند و من برای کار مهمی باید بیست دقیقه با آنان مکالمه کنم، شما اجازه می دهید جلسه را موقّتاً ترک کنم و دوباره برگردم؟ 💬 همه با تعجب جواب دادند: این چه فرمایشی است جناب نخست‌ وزیر! شما اختیار دارید. خوب کار مهمی است لابد، بروید جواب تماس را بدهید؛ بعد ما در خدمت شما هستیم. 😇 شهید رجایی لبخندی زد و گفت: الان دستگاه *بیسیم الهی* (اذان) خبر داده وقت ادای *فریضة ظهر* است. *ما الان باید این مأموریت را انجام بدهیم و آن را مهم‌ترین کار خود بدانیم* . رجایی این حرف را زد و بلند شد و به نماز ایستاد. دیگران هم پشت سر او به نماز ایستادند. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص @davat_namaz
... داشتم به پیشرفت و شکوفا شدن استعداد ها فکر میکردم... نه امروز! چند ماه و چند سالی بود! چند وقت است مدام به محصول کارها و برنامه هایم فکر میکنم. اینکه کارهایم بالاخره نتیجه دهد و ثمره اش را ببینم! بالاخره ثمره دیدن به آدم نشاط می دهد!!! تا اینکه دیروز مطلبی خواندم که مثل پتک افکارم را در هم کوبید! هنوز آثار ضربه اش روی ذهنم مانده!!! این یک قانون است: *کسی که ظلم می کند، رشد و پیشرفتی برایش وجود ندارد! * فکر اینجایش را نکرده بودم... حواسم جمع نیست که برای رسیدن به هدفم چه کسانی را زیرپا لِه میکنم؟! به چه کسانی آزار می رسانم؟! پنجه خشم ام روح لطیف چه کسانی را می خراشد؟ دلم می خواهد هایم چند نفر را افسرده و بدحال کرده؟! آیا با این حساب باید پیشرفت کنم؟ باید شکوفا بشوم؟ نه! این قانون زندگی است! ... إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ...! آیه ۲۱ و ۱۲۵ سوره مبارکه انعام! خدا رو شکر آن روز بعد از خواندن ۳ جزء از قرآن ، چشمم به این آیه افتاد! مگر نه این است که من هر بار در نمازم از پرورش دهنده ی همه ی عالم، درخواست رشد و پیشرفت میکنم! * الحمدلله رب العالمین... اهدنا الصراط المستقیم* @davat_namaz
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏 *ببین مدیر مدرسه ی دبیرستانی در یزد چه طور دانش آموزان مدرسه رو به سمت نماز سوق داده! 💪 احسنت به این مرد بزرگ! * 🌐 برگرفته از کانال namaz_ir @davat_namaz
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر! *نوجوان عزیزم که دنبال موفقیتی! درسته درس خوندن خوبه ولی علاوه بر اون راز و رمز های زیادی برای موفقیت وجود داره* 😉 @davat_namaz
دشمن باید هم از این دخترای دهه هشتادی و نودی ایرانی بترسه! فاطمه نظری دانش‌آموزی که در انفجار کرمان به شهادت رسید تازه نمازخون شده بوده و با دوستاش یک گروه میزنن که نماز اول وقت رو یاد هم بندازند! بچه ها مث فاطمه توبه کنیم پنج هفته ای بارمونو بستیم @davat_namaz
🤔 اشکال نمازهای ما چیست؟ علی رضا از نماز خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علی رضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علی رضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. 🌱 طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست😔😔 @davat_namaz
 آقا مهدی به نماز اول وقت اهمیت ویژه ای می داد و اصلا توی خونش بود که نماز را اول وقت بخواند؛ اما اصلا این طور نبود که اگر کسی نماز خود را اول وقت نخواند با او برخورد کند او سعی می کرد با رفتار و کردار خود به همه بفهماند که *نماز اول وقت* چه درجه و ارزش و مقامی دارد. *در این راه هم کارهای فرهنگی زیادی انجام می داد اعم از نوشتن احادیث درمورد نماز و دادن آن به بسیجی ها یا حضور به موقع خودش در نماز جماعت اول وقت و غیره..* بعد از عملیات رمضان، در اهواز بودیم که موقع نماز ظهر شد رفتیم برای اقامه نماز به جماعت. آقا مهدی هم بود. کسانی که برای نماز آمده بودند زیاد نبودند پیش نماز که مردی روحانی بود میکروفن را گرفت و گفت: «این چه تیپ و لشکریه که این قدر معنویات توی اون کمه؟ چرا برادرا برای نماز شرکت نمی کنن؟ مگه شماها مسلمون نیستین؟» از حرف های او کمی تعجب کرده بودیم نگاهی به آقا مهدی انداختم، دیدم حالش عوض شده و با ناراحتی سرش را تکان می دهد، اما سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. یکی از رزمندگان بلند شد و انگار که به غیرتش برخورده باشد، میکروفن را از دست روحانی گرفت و گفت: «حاج آقا! این جا بچه های ما، هم معنویت دارن و هم با اخلاص و با صداقتن .» بالاخره نماز را خواندیم، پس از اتمام نماز، آقا مهدی رفت سمت آن برادر روحانی و گفت: «حاج آقا، نماز اول وقت ارزش زیادی داره، اما بعضی از این بچه بسیجی ها مقتضیات سنشون ایجاب می کنه که فوتبال هم بازی کنن و تفریح هم بکنن. حالا اگه این تفریحشون موقع نماز باشه، من و شما باید دونه به دونه، با اخلاق و برخورد خوب، اینا رو قانع کنیم که نماز ارجح بر همه کار ها و اعماله، نه با توپ و تشر و نهیب زدن.» 📚برگرفته از نمی توانست زنده بماند @davat_namaz
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*خواندن نماز و قرآن در بین بچه ها* یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت: *«این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین!؟»* قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان­ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می­نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می­گرفتم و خط به خط با او می­خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. @davat_namaz
همیشه قبل از پرواز وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن نماز خیلی ناراحت بود. بالاخره با ذوق و شوق  در رادیو گفت: راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ گفتم: گل گفتی. من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. @davat_namaz
*شهید ابراهیم هادی – شهید اذان گو* در یکی از عملیات‌ها که زمان زیادی به سپیده نمانده بود و ارتفاعات باید فتح می‌شده و ابراهیم هادی مسئول بازپس‌گیری ارتفاعات بوده، تیر می‌خورد، وقتی بالای سر او می‌روند می‌گویند که هنگام اذان صبح روی بلندی ایستاده و رو به دشمن اذان گفته است که در همین حین تیری رها می‌شود و به کتف شهید ابراهیم هادی برخورد می‌کند که آسیبی نمی‌بیند، اما در همین لحظات می‌بینند که ۱۸ نفر عراقی خودشان را تحویل داده و اسیر می‌شوند. وقتی علت این کار را از آنها سوال کردند، می‌گویند که به ما گفته بودند ایرانی‌ها مجوس هستند، اما *با شنیدن صدای اذان فهمیدیم که ایرانی‌ها اهل نماز هستند*، در حالی که فرماندهان ما اهل خوردن مشروبات و کارهای ناپسند هستند. راوی نقل می‌کند که سالها بعد حین یک عملیات، یک نفر جلوی او را می‌گیرد و می‌گوید من را شناختی؟ من فرمانده آن ۱۸ نفری هستم که با *اذان ابراهیم هادی* خود را تحویل دادیم و آیت‌الله حکیم ضمانت ما را کرد و اکنون در گردان توابین لشگر بدر با عراق می‌جنگیم. شما نگاه کنید، یک اذان شهید ابراهیم هادی ۱۸ نفر را نجات داد و آنها را آزادکرد. 📝محسن عمادی،مسئول نشر شهید ابراهیم هادی @davat_namaz
*نماز اول وقت شهید بهشتی در ایستگاه قطار آلمان* وقتی شهید بهشتی در آلمان بودند در سفری با ایشان از هامبورگ به شهر دیگری می رفتیم. اول ظهر به یک ایستگاه راه آهن رسیدیم چون وقت نماز شده بود نشان قبله نما گذاشتند، قبله را مشخص کرده و روی همان سکویی که مسافران سوار قطار می‌شدند به نماز ایستادند. مردم هم که نمی دانستند ایشان چه کار دارد می کنند، پلیس را خبر کردند. پلیس آمد و به ایشان گفت: باید بیایید در مرکز پلیس، در مورد این کاری که می کردید توضیح بدهید. *ایشان همان جا توضیح دادند که من مسلمانم و داشتم نماز می خواندم. نماز یکی از عبادت های مسلمانان است که در شبانه روز چند وقت دارد و چون الان یکی از وقت های رسیده بود ایستادم و نماز خواندم.* 📚*کتاب عبای سوخته* @davat_namaz
نماز در زندگی شهید محمدعلی رجائی شهید محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور مردمی ایران، نه تنها در عرصه سیاست و مدیریت اسلامی الگویی ماندگار شد، بلکه در زندگی فردی و معنوی نیز نمونه‌ای روشن برای همه مسلمانان بود. یکی از ویژگی‌های برجسته او، پایبندی عمیق به نماز و عبادت بود؛ نمازی که نه‌تنها یک عمل عبادی، بلکه چراغ راه و پشتوانه‌ای برای تمام تصمیم‌ها و مسئولیت‌های سنگین او به شمار می‌آمد. 🔔🕐 نماز اول وقت؛ اولویت شهید رجائی شهید رجایی به نماز اول وقت اهمیت ویژه‌ای می‌داد. او هیچ جلسه یا برنامه کاری را مهم‌تر از نماز نمی‌دانست و بارها جلسات حساس دولتی را به خاطر رسیدن وقت نماز متوقف می‌کرد. او می‌دانست که اگر نماز اول وقت اقامه شود، خداوند نیز در کارها برکت و گشایش قرار می‌دهد. 📿 نماز، سرچشمه آرامش رجایی در سال‌های دشوار پس از انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی، فشارها و مشکلات فراوانی را تحمل می‌کرد. با این حال، او همواره نماز را وسیله آرامش روح و روان می‌دانست. خودش گفته بود: «هر وقت کارها به گره می‌رسد، بهترین راه‌حل این است که دو رکعت نماز بخوانم.» نماز بدون تجمل و بی ریا ساده‌زیستی رجایی در نماز نیز نمود داشت. او در هر جا که وقت نماز می‌رسید، همان‌جا در نهایت سادگی می‌ایستاد و با خشوع و اخلاص به عبادت می‌پرداخت. چه در خانه، چه در اداره، چه در سفر، هیچ‌گاه به دنبال تشریفات نبود. 📝یكی از دوستان نزدیك شهید رجائی چنین می‌گوید: روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی كه ایشان از جایشان حركتی كرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی نماز آماده كنند، یكی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت:غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند:‌خیربعدازنماز.وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد كرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمان ناهار را قبل از نماز بخورم. یك روز روزه می‌گیرم. @davat_namaz