فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سکانسی عاشقانه و عارفانه از سریال شوق پرواز
🖤 خاطره ای از همسر شهید بابایی :
در دوره عقدمان در دانشسرای مقدماتی تحصیل میکردم. مدت کمی مانده بود تا ازدواجمان. عباس به من یک پالتو پوست هدیه داد که خیلی زیبا و گرانقیمت بود. طبیعی بود که از این هدیه خوشحال شوم اما از این کارش تعجب کردم و به او گفتم: «عباس، این پالتو پوست خیلی زیبا و گران است. شما که به دنبال این چیزها نیستی، پس چرا برای من خریدی؟».
چند روزی گذشت. عباس مرا به خانوادهای فقیر معرفی کرد. وقتی با آن خانواده صحبت کردم، با خود گفتم باید این پالتو را به این خانواده بدهم. اما چون هدیه بود و برای من ارزشمند، با عباس مشورت کردم و گفتم: «عباس، یک چیزی بگم؟» او لبخندی زد و گفت: «خب بگو چیه؟» گفتم: «من که میدانم تو متوجه شدی؛ اما چون احساس کردم هدیهای که به من دادی خیلی ارزشمند است، میخواهم آن را به خانواده فقیری که معرفی کردی، بدهم». اشک از چشمهای عباس جاری شد، خدا رو شکر کرد و گفت: «ممنونم از تو ... »
#معرفی_فیلم #معرفی_سریال
#شاید_عاشقانه
#سالروز_شهادت
@deeldadeh_shohada