#سعی_کن_ببخشی_نه....
استاد با شاگردش از باغى می گذشت.
چشم آنها به يک #کفش_کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار ميکند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفش ها را پس بدهيم و کمى شاد شويم
استاد گفت چرا براى خنده خود او را #ناراحت کنيم ؛ بيا کارى که می گويم انجام بده و عکس العملش را ببين! برو مقدارى پول درون آن قرار بده ..
قبول کرد و بعد از قرار دادن پول، هر دو مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود #مراجعه کرد و همين که پای خود را درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد
با گريه فرياد زد: خدايا شکرت. خدايی که هيچ وقت بندگان خود را فراموش نمی کنى. ميدانى که همسر #مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت. استاد به شاگرد خود گفت: هميشه سعى کن براى خوشحال شدنت ببخشى نه بستانی ..
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist