6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 شهادت مظلومانه امام حسن عسگری (ع) به پیشگاه امام زمان (عج) و شیعیان آن حضرت تسلیت باد.
✾•┈••✦🕊✦••┈•✾
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹سوسنگرد
روز جمعه ۲۳ آبان ۱۳۵۹ مصادف با دهه محرم در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آنکه بروم جلسه از ستاد، سرهنگ سلیمی با من تماس گرفت.
سرهنگ سلیمی، رئیس ستاد جنگهای نامنظم بود و چمران فرمانده این ستاد. ایشان با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچهها استمداد میکنند، کاری هم که قرار بود انجام بگیرد، نگرفته است.
با لشکر ۹۲ و سرهنگی که فرمانده لشکر بود توافق کرده بودیم حرکتی انجام بگیرد و به کمک بچهها بروند، اما هیچ مقدماتی برای آن فراهم نشده بود. اندکی بعد جلسه شورا تشکیل شد بنی صدر سه ربع، نیم ساعتی دیر آمد .
وقتی وارد جلسه شد متوجه شدیم از جریان مطلع است و در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی مسئله سوسنگرد را بررسی میکردند.
تاکید کردیم باید زودتر به داد بچهها برسیم.
میدانستم چه بچههای خوبی هم هستند .
در جلسه شورای دفاع مطرح کردم که اگر
شهر را بگیرند این بچهها شهید خواهند شد.
خسارت شهادت بچهها از خسارت گرفتن شهر بیشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهیم گرفت اما بچهها را بدست نمیآوریم. بنیصدر گفت من دنبال این قضیه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطیل کردیم که بنی صدر برود دنبال این کار و من دیگر خاطرم جمع شد.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹چمران
حدود ساعت یک به اهواز برگشتم. میخواستم بیایم تهران. اهواز که رسیدم خبردادند که چمران مجروح شده ، خیلی نگران شدم. چمران را آوردند .
قضیه از این قرار بود که چمران و دو محافظش مشغول جنگیدن بودند که تنها میمانند و عراقیها آنها را به رگبار میبندند.
چمران بعدا گفت که من آنروز مثل ماهی بودم، در جنگ انفرادی قوی بود. یکی از محافظان جای امنی پیدا کرده بود که رگبارها به او نخورد اما یکی از محافظانش به نام اکبر جایی پیدا نکرده بود و شهید شده بود. پای چمران هم زخمی شده بود.
همان لحظه کامیون عراقی از آنجا رد میشود و چمران هم میبیند که چیز خوبی است و کامیون را به رگبار میبندد.
راننده عراقی تیر میخورد و چمران به کمک محافظش وارد کامیون میشود و میافتد عقب کامیون. چمران مجروح را با یک کامیون عراقی از جنگ میآورند اهواز. ساعت ۲ بود که رفتم بیمارستان. دیدم که حالش خوب است اما جراحت رانش نسبتا کاری است و ۴۰-۳۰ روزی هم او را انداخت. او را از اتاق عمل بیرون آوردند و تمام سفارشاش این بود که نگذارید حمله از دور بیافتد و هی به من و سرهنگ سلیمی التماس میکرد که نگذارید حمله از دور بیافتد. همینطور هم بود و ساعت ۲:۳۰ بچه ها پیروز و مظفر وارد سوسنگرد شدند.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#آغاز_امامت_حضرت_صاحب
اعجاز رسالتت مبارک باشد
ایام عنایتت مبارک باشد
در عرش خدا فرشتگان میگویند
آغاز امامتت مبارک باشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_یعنی...
ڪوچه ے خلوتے را میخواهم
بی انتها،براے رفتن
بے واژه،براے سرودن
و آسمانے براے
پـرواز ڪردن
عاشقانہ اوج گرفتن
رها شدن...
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃
💠 #چشم_به_راه
✔️ مادر شهید بزرگوار #احمد_موچانی می گفت:
♦️ اراک زندگی میکردیم، همسرم راهآهنی بود، بهخاطر همین آمدیم #اندیمشک. احمد فرزند دومم و متولد سال ۱۳۴۶ بود.خیلی صبور و با اخلاق بود و همیشه شوخی میکرد. تنهاسرگرمیاش فوتبال بود.
🔹هر روز نماز ظهر و مغربش را در #مسجد_امام_رضا(ع) اندیمشک میخواند.با شروع جنگ از من اجازه گرفت و رفت جبهه. یکبار اعزام شد خرمشهر و آنجا دو تیر به پایش خورد. ده، پانزده روزی دنبالش گشتیم. هیچ خبری ازش نداشتیم. بعد از چند روز به ما خبر رسید در بیمارستان نورافشان تهران بستری شده. حدود شش ماه روی ویلچر بود.
🔹بعد از مجروحیتش خیلی برایش ناراحت بودم. یک روز بهش گفتم: «اگه بخوای بری جبهه، میام ناحیه شهری بسیج و میگم که نذارنت بری جبهه.»
بهم گفت: «اگه این کارو بکنی، میرم و دیگه نمیام.»
🔹سال ۶۵ احمد در #عملیات_کربلای۵ شرکت کرد و دیگر برنگشت.خیلی چشم به راهش بودم. ۳۰ سال #انتظار کشیدم. هر بار کسی در میزد یا به خانه تلفن میکرد با خودم میگفتم: «حتما احمدِ.»
💥یکبار خوابش را دیدم و بهم گفت: «برام ناراحت نباش. جام خوبه.» من هم رفتم و جایش را از نزدیک دیدم. بعد از آن به بعد هر بار گریه میکردم با خودم میگفتم: «برا امام حسین(ع) گریه میکنم، نه برا احمد.»
🔴#دو_سال_پیش_در_سفر_کربلا_حاجتم_را_گرفتم_و_احمد_بعد_از_سی_سال_به_خانه_برگشت.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🌱🔰🌱🔰🌱🔰
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید مهدی خندان
به روایت از حاج آقا پروازی
خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچهها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جملهای بود که از دهان همه شنیده میشد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»
#حماسه_جنوب_شهدا
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
ما تجربہ ڪردیم
ڪہ در لحظۂ ی فتنہ
تا رهبرِ ما سیدعلی هست غمی نیست
#با_ولایت_زندهایـم
#تا_زندهایـم_رزمندهایـم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1