فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ فیلم لحظه ی گلوله خوردن شهید مصطفی صدر زاده
گفته بود : روز تاسوعا شهید میشوم
مادرش هم اتفاقا او را تاسوعا نذر علمدار کرده بود
این همان لحظه است، همان روز...
#سالروز_شهادت
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_و_شهدا_صلوات
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣وصیت نامه صوتی شهید علی حیدری
صدا و پیام یک شهید را باهم بشنويم...
🌷انتشار برای اولین بار
@defae_moghadas2
❣
14.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلندشو علمدار...😭😭😭
شب و روز تاسوعا که میشود، برای حضرتآقا کمی آرامتر روضهی عباس(ع) بخوانید...😭
#السلام_علیک_یا_اباالفضل_العباس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنهای
❣شهدای عصر عاشورای تیپ ۳۳ المهدی
🌹🍃 مهر ماه سال ۶۲ شمسی در ایران را میتوان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال ۶۱ قمری امام حسین علیه السلام در کربلا می باشد.🌹🍃 عصر عاشورای سال ۶۲، ۱۳ نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل میدادند توسط ضد انقلاب دستگیر و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت رسیدند
🌹🍃غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و -راننده اتوبوس - این روز حادثه را این چنین روایت میکند:
اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچهها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی مینوشتند.
شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.
بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله میکردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن میشد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز میشد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن میکرد.
روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش میرسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچهها میگرداند تا بنوشند اما عاشورا بود.
@defae_moghadas2
❣
❣شهدای عصر عاشورای تیپ ۳۳ المهدی
ادامه👇
کسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود
فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظهای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان با آن جثه کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند.
سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و میگفت خیلی دلم شور میزند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم
* عصر عاشورا – مهاباد
آخرین پیچ جاده را که رد کردیم دیدم یک مینیبوس و چند ماشین کنارجاده ایستادهاند. فکر کردیم تصادف شده. پا از روی گاز برداشتم و سرعت را کم کردم تا از کنار ماشینها با احتیاط رد شوم، ناگهان یک نفر با لباس کردی، آرپیجی بر روی دوش به وسط جاده پرید. مصطفی رهایی دست به اسلحه برد گفت کومله کومله!!
ترمز محکمی گرفتم، بچه ها از شیشه اتوبوس دیدن دو نفر دیگر کلاشهایشان را به سمت اتوبوس نشانه بردند، یکی بچها داد زد کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . .
* پنچ کیلومتری مهاباد
فرمانده کوملهها بچه ها را از اتوبوس پیاده میکند. پلاک اتوبوس شخصی بود. یک نفر بالا میرود و اتوبوس را میگردد یک نفر دیگر هم جعبههای بغل را باز کرده و وسایل بچهها را بیرون میریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچهها پیدا میکند. کارتها را به فرمانده خود میدهند و او دستور میدهد همه را لا به لای درختهای اطراف جاده ببرند.
فرمانده کوملهها دستور قتل مرا میدهد به او گفتم یک راننده شخصی هستم زن و بچه دارم، مرا برگردانند… صدای تیراندازی از زیر پل به گوش رسید، آنها مصطفی رهایی را زیر پل به شهادت رسانند و بقیه بچهها را داخل درختها بردند و دقایقی بعد صدای رگبار کلاش به گوش رسد به من هم گفتند با اتوبوس برگردد . . .
در برگشت، تویوتای سپاه که بالای آن دوشیکا نصب بود از روبرو میآمد پشت سرش ماشین های سپاه، پر از نیرو در حال حرکت بودن، تویوتا را که دیدم چراغ زدم و ایستاد، سراسیمه پایین پریدم و تند تند ماجرا را تعریف کردم. راننده تویوتا گازش را چسباند که سریعتر به صحنه برسد. منم پشت سرش برگشتم. در صحنه جنایت خبری از کوملهها نبود فرمانده که کنار راننده تویوتا نشسته به من گفت: اینها برای ما کمین گذاشته بودند شما پیش مرگ یک گردان شدهاید وگرنه تلفات زیادی از ما میگرفتند . . .
شب یازدهم محرم – کربلای ایران
اجساد مطهر شهدای عصر عاشورای جهرم، تیر باران شده و بی سر، لا به لای درختها بر خاک افتاده، ماه کم فروغ و غمگین میتابد.
در جهرم شام غریبان ابا عبداله گرفتند و مردم در حسینه و مساجد بعضی هم در گلزار شهدا شمع روشن کرده و بر غربت عاشورائیان گریه میکنند…
شهیدان پاسدار🕊🌹
#مصطفی_رهایی
#غلامعباس_کارگرفرد
شهیدان بسیجی کم و سن سال نوجوان 🕊🌹
#سیدمسعود_مروج
#ابراهیم_یاعلی
#حمیدرضا_یثربی
#اسدالله_رزمدیده
#محمدحسن_مصطفی_زاده
#بمانعلی_ناصری
#سعید_اعظمی
#حمید_مقرب
#محمود_زارعیان
#کرامت_الله_اقناعی
#سیدمهدی_صحرائیان
شادی روح همه شهدا صلوات...
@defae_moghadas2
❣
❣مقتل عشق
🌾 روایت های عاشورایی از شهدای فارس
🌷 گفت تو چرا همیشه روی این مهر نماز می خونی؟
گفتم خاک تربته امام حسینه,از کربلا برام آوردن.
از آن به بعد, قبل از هر نماز مهر را می گرفت,می بویید,می بوسید و اشک می ریخت بعدش روی آن نماز می خواند.
کسی که التماسش می کردند تا به او مقام دولتی و نظامی بدهند و رد می کرد,برای داشتن یک تکه خاک کربلا,التماس می کرد!
☝راوی سردار سعید لقمانی
🌷قرار بود برای نصب رادار یک گودال حفر کنیم. کمال, فرمانده قرارگاه تطبیق آتش توپخانه بود. آستین بالا زد, بیل دست گرفت و همراه ما شروع کرد به حفر زمین.
هوا گرم بود و عرق تمام وجود ما را گرفت. یک لحظه چشمم افتاد به آقا کمال. وسط گودال ایستاده بود. صورتش خیس بود, نه از عرق که از اشک!
گفتم چی شد آقا کمال؟
گفت محسن تو.کربلا رفتی؟
گفتم نه!
با اشک گفت عموی من کربلا رفته, شنیده بود اگر خاک گودال قتلگاه را در آب حل کنند, خونابه می شود, این کار کرده بود و آب شده بود رنگ, خون...
نمی دانم کمال آنجا در آن گودال در فاو چه می دید, فقط می دانم وسط آن گودال ساعتی به یاد گودال قتلگاه اشک ریخت!
☝ راوی دکتر محسن چهرزادی
🌷سالها از شهادت پدر می گذشت. به خاطر بیماری سینوس هایم عمل شدم. در اتاق ریکاوری که به هوش می آمدم, مرتب امام حسین را صدا میزدم و می گفتم کاش بودم و کمکت می دادم.
روز بعد در خانه بستری بودم. اتاق خالی بود. دیدم صدای در بلند شد. نیم خیز شدم. دیدم, پدرم آقا کمال است. کنارم نشست, دو شانه ام را با دست هایش گرفت و لب هایش را بین دو ابرویم گذاشت و بوسید!
گفت بابا, این همه جا, چرا اینجا را بوس می کنی!
خندید و گفت:همان که دیروز صدایش می زدی, سفارش کرد بین دو ابرویت را بوسه بزنم!
بعد هم رفت و صدای بسته شدن در آمد. همسرم آمد گفت:کسی اینجا بود؟
گفتم چطور؟
گفت اخه صدای در آمد!
☝راوی حسین ظل انوار
📚منبع:سهمی برای خدا(جلد ۱۱ از مجموعه شمع صراط)
💐💐🌾💐💐
هدیه به سردار بسیجی, معلم شهید مهندس کمال ظل انوار صلوات,,شهدای فارس
↘
تولد:۱۳۳۲/شیراز
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۱۹شلمچه
@defae_moghadas2
❣
❣ای محبوب دلهای جهانیان، گواه باشید که در این دنیا بظاهر، در تنهایی زیستم اما تو را بهترین دوست و نهایت آرزوهایم یافتم. پس مرا بسوی خود فراخوان و شاهد باش که تمام مظاهر مادی را به سویی نهادم تا به تو بپیوندم. خدایا شاهد باش که با عشق تو در مسیر تو حرکت کردم و اینک انتظار پیوستن به تو را دارم. خدایا من خواهان شهادتم. نه برای اینکه از زندگی خسته شدهام و خواسته باشم از این دنیا بگریزم بلکه میخواهم گناهانم با رنج کشیدن در راه تو و ریختن خونم پاک شود. میخواهم شهید شوم تا اگر در زنده بودنم نتوانستم موجب رشد دیگران شوم، شهادتم اثری داشته باشد. میخواهم شهید شوم تا خونم به علی(ع) و فرزندش حسین(ع) گواهی دهد که رهرو راهشان بودهام. من با آگاهی و عشق و علاقه به اسلام به پیام امام لبیک گفتم و به خاطر خدا و با نیتی خالص به سوی جبهه شتافتم. و آمدهام تا آخرین قطره خونم از انقلاب دفاع کنم...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: رحمت الله مواساتی
تاریخ ولادت: دی ماه ۱۳۴۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۲
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
علت شهادت: بمباران شیمیایی
@defae_moghadas2
❣
👆👆
❣ فحش دادن به شهید حسین خرازی
👈 *این روایتگری زیبا رو از دست ندید*
*رزمنده ای که شرمنده ی* *#حاج_حسین_خرازی شد*
👈 *مدیران با اخلاق و انصاف جنگ را با مدیریت در این چند دهه کشور را باهم مقایسه کنیم*
👈 *امروز اگر به یک مدیر حتی نقد منصفانه و دلسوز آنه کنیم با پنبه و سیاسی کاری ریشه شما را به هر طریقی می خشکاند
@defae_moghadas2
❣
❣پشتیبان جمهوری اسلامی و روحانیت متعهد باشید که اگر از آنها جدا شوید از اسلام و امام جدا شدهاید و آن روز، روز نابودی شماست. ما نباید تنها به فکر مال و زندگی خود باشیم و باید به دیگران هم کمک نماییم که همه اینها میگذرد. ما باید تا آخرین نفر و آخرین نفسمان بایستیم و از کشور و اسلام دفاع کنیم. مسجدها را محکم نگهدارید که مسجد سنگر است و منافقین از پرشدن مساجد میترسند.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: محمد پاپی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۷/۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۳
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
علت شهادت: جراحات شیمیایی
@defae_moghadas2
❣
❣من این راه را با چشم باز و با شناخت و ایمانی کامل انتخاب کردهام و چون شناختم، خواستم، و چون خواستم برایش بها دادم، و به آن عشق میورزم و در راه معشوقم همه چیز را مایه گذاشتم و از همه چیز گذشتم. باید به جبهه آمد و با چشم دل مشاهده و احساس و لمس کرد و فهمید اینجا کجاست. اینجا دیار عاشقان و سالکان سیدالشهدا'ع'است. اینجا مدرسه عشق و چشمه جوشان محبت و صمیمیت و ایثار و گذشت است. اینجا جز صفا و گذشت چیزی مشاهده نمیشود. چگونه میشود اینها را رها کرد و در دنیا ماند. دنیایی که هیچکدام از اینها را نمیتوان دید و همه اش صحبت از شکم و هوا و هوس و پول است. چون ما خواستیم انسان باشیم به اینجا آمدیم و ما دیگر خود را یافتهایم و بر نمیگردیم...خدایا تو شاهدی که با قلبی آشنا به تو در این راه قدم برداشتهام و آمدهام که در راه تو جهاد کنم راهی که سرور و سالار شهیدان در آن قدم برداشت...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: حسن (مرتضی)رضایی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۹/۶/۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۶
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
علت شهادت: جراحات شیمیایی
@defae_moghadas2
❣