eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
864 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
مقاومت ۴۵ روزه در زمان فرماندهی ایشان در سپاه پاسداران امیدیه یعنی از فروردین ماه سال 59 اولین نیروهای سپاه امیدیه و آغاجاری با هماهنگی سردار شهید محمد جهان آرا به مرز خرمشهر، پاسگاه خَیِّن منتقل می شوند و تا 31 شهریور این پاسگاه تحت حفاظت و کنترل بچه های سپاه امیدیه قرار می گیرد و از 20 شهریور روز شهادت شهید ایرج دستیاری اولین شهید جنگ از نیروهای سپاه امیدیه تا 4 آبان 59 که خرمشهر سقوط می کند و به مقاومت 45 روزه معروف است نیروهای سپاه امیدیه و آغاجاری در کنار نیروهای سپاه خرمشهر و سایر نیروها افتخارات بزرگی را می آفرینند و سردار دقایقی اولین فرمانده ای بود که به همراه نیروهایش در کنار سردار شهید جهان آرا در مقاومت 45 روزه خرمشهر بوده است. @defae_moghadas2
خاطراتی از سردار شهید حاج اسماعیل دقایقی 🌷آن اوايل همه را در سوسنگرد دور هم جمع كرد. تعداد بسيار محدود بود. به تك تك بچه ها نگاه كرد انگار افراد را از تمام وجود تشخيص مي داد، يك مرتبه گفت برادر عزيز جعفري واحد خمپاره راه اندازي كند، برادر عندليب واحد آموزش تشكيل دهد، برادر امين شریعتی واحد ديده باني، برادر صفايي مقدم جانشين من هستند، برادر غلامپور عمليات و غيره و غيره، خلاصه همينطور كارها را شكل داد و مجددا سپاه تشكيل شد، شهيد حميد تقويي را بعنوان مسئول اطلاعات و شهيد زین الدين را بعنوان معاون اطلاعات معرفي كرد و بعداً شهيد علم الهدي را به فرماندهی سپاه هويزه معرفي كرد. خيلي از فرماندهان دفاع مقدس را از اول شهيد دقايقي شناسايي كرد و كارهاي بزرگ به آنها واگذار كرد، شهيدان مجید بقايي، صدرالله فني، مهدی زين الدين، حميد تقويي ، سردار عزيز جعفري ، علی رضا عندلیب و غيره و غيره... 🌷بعد از آزادسازي سوسنگرد در محاصره دوم تمامي تشكيلات سپاه سوسنگرد بدليل تلفات سنگين منحل شده بود و هـيچ چيزي از سپاه باقي نمانده بود. ايشان با توانائي هاي وسيعي كه داشت بخصوص آن روش اخلاق مداري و تواضع و بخصوص ديد وسيع و عميقي كه داشت با همان نيروهاي موجود باقي مانده در سوسنگرد مجدداً سپاه سوسنگرد را راه اندازي كرد و بگونه اي نيروها را دور هم جمع كرد كه پس از شكست هاي پي در پي اوايل جنگ نيروهاي خودي در ساير مناطق، سپاه سوسنگرد با اقدامات عملياتي كه انجام داد باعث افتخار براي نظام شدند. با كمترين امكانات و نيرو سپاه سوسنگرد را شكل داد كه پس از انجام چندين عمليات نتيجه اقدامات شهيد دقايقي منجر به تشكيل اولين يگان رزمي سپاه بعنوان تيپ عاشورا شد، البته شهيد دقايقي در آن زمان در سوسنگرد حضور نداشت ولي نيروهايي كه ايشان شناسايي كرد و مسئوليت داد منجر به ايجاد چنين كار بزرگي شد. 🌷ابلاغ كرد واحد ديدباني در سوسنگرد تشكيل بده، گفتم اسماعيل واحد ديدباني ؟؟؟ گفت بله شما فقط با خمپاره هاي خودمان ديده باني مي كنيد، بايد كاري كنيد كه از همه امكانات ارتش كه دور تا دور ما هستند استفاده كنيد. گفتم اسماعيل نيرو نداريم، آموزش بايد بدهيم. گفت: از همين بچه ها كه در سوسنگرد هستند افرادي را شناسايي كنید و خودتون آموزش بدید. خلاصه با پيگيري كه شد و تلاشي كه ايشان داشت بگونه ايي سازماندهي و آموزش ديده باني صورت گرفت كه بعدها از ساير مناطق عملياتي از سوسنگرد ديده بان درخواست ميكردند. اين نمونه ايي از كارهاي بزرگ ايشان بود كه از كمترين نيرو و امكانات كارهاي بزرگي را انجام مي داد. راوی: سردار حاج امین شریعتی @defae_moghadas2
❣یکی از آشنایان نامه ای بدست فرزند سربازش داده بود تا به تیپ اسماعیل مراجعه کرده و به دست اسماعیل بدهد تا او را جای راحتی قرار دهد. فرزند پرسان پرسان می رود و دفتر فرماندهی تیپ را پیدا می کند اما اسماعیل را نمی بیند و از دیگران سراغش را می گیرد تا بالاخره به آشپزخانه می رسد و سراغ فرمانده تیپ را می گیرد ولی اسماعیل را در حال تِی کشیدن و نظافت آشپزخانه می بیند، وقتی خود را معرفی می کند اسماعیل او را در بغل می گیرد و خوش آمد می گوید و از او خواسته اش را می پرسد اما سرباز از بیان خواسته اش خجالت می کشد و با خود می گوید وقتی فرمانده تیپ اینگونه زحمت می کشد من دنبال جای راحت بگردم و دست خالی برمی گردد. @defae_moghadas2
اگر سرمان برود چه؟ 🌷چه بسیار تشنه دیدارش بودیم اما این توفیق کمتر نصیب ما می شد. به این خاطر هرگاه بیمار می شد خوشحال بودیم که یکی دو روزی درکنار او هستیم. صبح شهادت و هنگام خداحافظی اش حدود ۲۰ دقیقه جلوی درب منزل با هم صحبت کردیم، به او گفتم: کاش دست و پایت و یا عضوی دیگر از اعضای بدنت را می دادی تا دیگر راحت شویم و تو را در منزل بیش از پیش ببینیم. اسماعیل درحالی که گل لبخند برلبانش نشسته بود چنین پاسخ داد: اگر سرمان برود چه؟ ما فقط سرمان برود که دست برداریم و آسوده یک جا بنشینیم...اسماعیل ساعت ۶ صبح از ما خداحافظی کرد، راننده پا روی گاز نهاد و حرکت کرد. در طول ۲۰۰-۳۰۰ متر کوچه، دستش را از طرف شیشه خودرو بیرون آورده بود و به علامت خداحافظی تکان می داد. خودرو که به سمت چپ پیچید پیچ کوچه بین چشمان بارانی ما و دست نوازش گر او جدایی افکند. دمادم ظهر در مشهد شلمچه، سر پرشور خویش را به معشوق سپرد و جاودانه شد. راوی: همسر شهید @defae_moghadas2
❣هر انسانی برای سرای ابدی و آخرت آفریده شده است نه برای دنیای فانی. او برای نیستی خلق نشده بلکه برای هستی و زندگانی جاوید و همیشگی و آخرت خلق شده است. پس به ناچار مرگ او را در می‌یابد. پس ای خدای من، اینقدر به جبهه می‌روم و می‌جنگم تا به شهادت برسم...دوستان مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که امام حسین و علی‌اکبر(ع) در میدان نبرد و با هدف شهید شدند...در قیامت فرشتگان مرحباگویان به استقبال مجاهدین در راه خدا آمده و آنها از درب مخصوص باب المجاهدین وارد بهشت می‌شوند...با خداوند پیمان می‌بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: جعفر عاکف تاریخ ولادت: دی ماه ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۸ محل شهادت: ارتفاعات قِشِن نام عملیات:نصر چهار @defae_moghadas2
❣ به یاد لباس خاکی بسیجی ها 🌷دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟ گفت: آره همین جور! گفتم: زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو! گفت: نه، من باید همین جور برم. حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود. با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟ گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند: با چه کسی کار داری؟ گفتم: آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر! گفتند: نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی! گفتم: آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم. وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر. آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت: حاج اسکندر مگه کجا بودی؟ گفتم: آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم! گفت: چند لحظه بشین. سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت: ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد! حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت: دیدی این لباس خاکی من چه کرد! 📚منبع و خاطرات بیشتر، « بابا اسکندر» 🌷🌸🌹🌸🌷 هدیه به بسیجی شهید حاج اسکندر اسکندری صلوات،، شهدای فارس ↙️ تولد: ۱۳۲۶/۱۰/۱۷- روستای قلعه فرنگی( ولیعصر)، کوار شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹- شلمچه @defae_moghadas2
سردار شهید حاج اسکندر اسکندری
❣ بعد از شهادت مظلومانه اش، خبردار شدیم بچه های واحد تعاون، موقع جمع آوری وسایل شخصی بجا مانده از او در چادر فرماندهی، دفترچه کوچکی با جلد آبی رنگ داخل ساک برزنتی اش پیدا کرده‌اند. 📘 حسین در صفحات این دفترچه، ضمن نوشتن رخدادهای روزمره و نکات مربوط به شرح وظایف اش در گردان سلمان، برای هر روز صفحه ای را به ظرایف رفتاری خودش اختصاص داده بود؛ این که مثلاً «امروز در جمعی نشستم و به مدت نیم ساعت وقت من به بطالت و یا گوش دادن به حرف هایی گذشت که هیچ بار اخلاقی و معرفتی نداشت.» 👈 بعد هم بابت این قضیه، خودش را سرزنش کرده و به درگاه خدا استغفار میکرد. راوی: شهید حاج حسین همدانی 📚 پهلوان گودِ گرمدشت / گلعلی بابایی زندگینامه ای فرمانده گردان سلمان فارسی لشگر حضرت رسول (ص) @defae_moghadas2