❣عید غدیر، عید ولایت مولا علی علیه السلام
همه از پیروزی بزرگ فتح مکه میگفتند. پیروزی که با تدبیر پیامبر و یاری خداوند بدست آمده بود.
ابوسفیان و سایر مشرکین مکه جرئت قد علم کردن جلوی پیامبر را نداشتند و همه در خانههای خود پنهان شده بودند و اگر پیامبر به آنها امان نداده بود مردم آنها را تکهپاره میکردند.
بانگ اذان بلال بر بالای خانه کعبه، بانگ پایان شرک و بت پرستی بود، با شکستن بتها توسط پیامبر و پاکیزه شدن خانه کعبه از بتها جشن پیروزی مسلمانان نواخته شد.
روز هجدهم ذالحجه بود، حاجیان بسوی مدینه باز میگشتند که پیامبر دستور داد همه در وادی غدیر توقف کنند تا همه حجاج برسند و به آنهایی که جلوتر رفته بودند هم دستور بازگشت داد.
همه منتظر بودند تا بفهمند چه پیام مهمی از سوی خداوند به پیامبر رسیده که در همینجا باید به مردم برساند.
وقتی همه رسیدند جهاز شتران را روی هم گذاشتند و پیامبر بر بالای آن قرار گرفت، پیامبر پس از حمد و ثنای خداوند علی را به نزد خود فرا خواند، همه پیامبر و علی را میدیدند، پیامبر دست علی را بالا برد و فرمودند:
من کنت مولا و هذا علی مولا، هرکس من مولای او هستم پس بداند که این علی مولای اوست، مثل او نسبت به من مثل هارون به موسی است، خداوندا دوست بدار هرکس او را دوست بدارد و دشمن بدار هرکس او را دشمن بدارد، یاری کن هرکس او را یاری کند، خوار کن هرکس قصد خوار کردن او را داشته باشد.
پس از پایان خطبه از همه حاضران برای علی بیعت گرفت و فرمود حاضران به غایبان اطلاع بدهند.
اما بعداز وفات پیامبر همه این پیمان را شکستند و علی را خانه نشین کردند.
عید غدیر، عید ولایت مولا امیرالمومنین علیهالسلام برهمه شما مبارک باد.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
۵ تیر ۱۴۰۳
۵ تیر ۱۴۰۳
❣سالروز شهادت
سردار گمنام هور، سردار گمنام خیبر و بدر
🔻شهید سیدعلی هاشمی:
🔅 مرگ می آید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلت بمیریم
یادهمه شهدا گرامی وراهشان پررهر
شهید#سیدعلی_هاشمی
@defae_moghadas2
❣
۵ تیر ۱۴۰۳
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣گزارشی از سردار هور(شهید علی هاشمی)
@defae_moghadas2
❣
۵ تیر ۱۴۰۳
۵ تیر ۱۴۰۳
❣ من غدیری ام!
🌷یک ماهی از شروع جنگ تحمیلی میگذشت. شبها بهخاطر احتمال بمباران، شهر در خاموشی بود. عروسی را روز عید غدیر در منزل خواهر علی گرفتیم. وقت ناهار شد. من و علی برای خوردن ناهار به اتاقی رفتیم. علی در را بست. لقمهای برایم گرفت و در دهان من گذاشت. گفتم: خودت!
گفت: من روزهام!
با چشمانی متحیر و متعجب نگاهش کردم و با دلخوری گفتم: آخه کی روز عروسیاش روزه میگیرد!
تبسمی کرد و گفت: یادت هست کنار بیت امام گفتم انشاالله عروسی ما عید غدیر باشد، همان جا نیت کردم اگر این اتفاق افتاد، روز عروسی ام روزه بگیرم.
چیزی نگفتم. گفت: خانم امروز دعای ما مستجاب است، من یک آرزو دارم. آن را میگویم. شما برای اجابتش آمین بگو.
دستهایم را به حالت دعا بالا گرفتم. گفت: من همانطور که عید غدیر به دنیا آمدم و خدا توفیق داد عید غدیر عروسی بگیرم، دوست دارم شهید شوم و شهادت من هم در روز عید غدیر باشد!
جا خوردم. این چه آرزویی بود، در روز "وصل" و آمین گفتن به دعایی که اجابتش "فراق" بود!
تلخترین آمین را در شیرین ترین روز زندگیام از من می خواست. چه سخت بود. نگاهم به سمت چشمان منتظر علی کشیده شد. در چشم هایش هیچ نشانه ای از ریا و دروغ نبود، این کلام را از صدق و از قلب میگفت و از من برای اجابتش آمین میخواست. دستانم را بالا تر از سر کشیدم و از ته قلب "آمین" گفتم تا لبخند به لبانش بنشیند و نشست.
... بهخاطر دعايي كه در روز عروسیمان كرده بود و ازخداخواسته بود كه در روز عيد غدير به شهادت برسد، هر سال از روز عرفه يعني نهم ذیالحجه تا روز عيد غدير،يعني 18 ذیالحجه، جان من به لبم میآمد و منتظر بودم كه خبر شهادتش را برايم بياورند...
تا عید غدیر سال 1366 رسید وعلی به آرزویش رسید. تابوت علی را آوردند. روی زمین گذاشتند و دربش را باز کردند. بیاختیار بلند صدایش میزدم. مردها، متوجه من شدند و راهی برایم باز کردند. قدمهایم سنگین شده بود، پایم جلو نمی رفت. تا بالای سرش برسم؛ کم مانده بود قلبم از سینهام بیرون بیفتد. تا صورتش را ديدم، تا تبسم روی لبش را دیدم، آرامشي وجودم را گرفت و قلبم آرامش عجیبی پیدا کرد.
حاج آقا فاطمي نزدیک بود. گفت: حاجخانم چه حسي داريد؟
گفتم: حاج علي اصلاً آرامش نداشت، آرام و قرار نداشت، حالا که میبینم آرام و بیدغدغه خوابیده، من هم آرام شدم!
راوی همسر شهید
🌷🌾🌷
هدیه به شهید حاج علی کسایی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
۵ تیر ۱۴۰۳
۵ تیر ۱۴۰۳
۵ تیر ۱۴۰۳
❣شهید حسن مختارزاده همیشه میگفت:
فقط تهش حواست باشه سربلند باشی . . .
پیش اونی که باید،
حرفی واسه گفتن داشته باشی🥺🌱
شهید#حسن_مختارزاده
@defae_moghadas2
❣
۶ تیر ۱۴۰۳
❤️🍃
❣ جشن عروسےشان مصادف با عید غدیر خم بود ...
براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره
با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند
که سه روز،روزه بگیرند
که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد
🔰📚 که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند.
♥️🌸____مبارکا باشه ____🌸♥️
شهید حمید سیاهکلی مرادی
#از_شهدا_بیاموزیم
@defae_moghadas2
❣
۶ تیر ۱۴۰۳
❣بنزین ماشینم تموم شده بود؛ از مهدے خواستم چند لیتر بنزین بده تا به پمپ بنزین برسم.
گفت: بنزین ماشین من از بیت الماله، اگه ذره اے از اونو به تو بدم نه تو خیر مے بینے و نه من!
شهید#مهدی_طیاری🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
۶ تیر ۱۴۰۳
❣اذان ظهر تاسوعا به دنیا آمد. پدرش شیراز بود. عمه اش پیش یکی از ملا های محل رفت و گفت پسر برادرم به دنیا آمده، برایش اسم انتخاب کنید. ایشان گفته بود: علی اکبر.
فرزند اولم بود هنوز به حال خودم نیامده بودم. در همان حال گفتم: انگشت دست راستش نذر ابوالفضل.
وقتی به حال خودم آمدم، نگاه کردم دیدم همه انگشت ها هست. یکی را فرستادم پیش یکی از خانم های مؤمن محل که بپرسد تکلیف من با این نذر چیست. گفت: نگران نباش. وقتی بزرگ شد، سر کار رفت، ده یک درامدش را برای حضرت ابوالفضل(ع) خرج کنید. که دیگر علی اکبر به کار کردن نرسید. وقتی جنازه اش آمد، رفتم بالای سرش. چشمم رفت به دست راستش، دیدم سه تا انگشت های دست راستش قطع شده، نذرم ادا شده بود.
🌷بار اخر که امد، جورابش را که در آورد. پایش پر از طاول بود. شیمیایی شده بود. گفتم: پاشو بریم بیمارستان مسلمین پاتو درمان کنیم!
سرخ شد و گفت: من برم مسلمین که برام پرونده تشکیل بدن!
گفتم: دیگه نمی زارم برگردی؟
گفت: من باید برم اسلحه برادرم را از زمین بردارم.
پسر برادرم، محمد عزت حقیقی پنج شش ماهی بود که شهید شده بود. گفت: می خواهم برم اسلحه برادرم را بردارم!
گفتم: دیگران هستند که اسلحه او را بردارند.
گفت: نه، تا من هستم که دیگران نباید اسلحه برادرم را بردارند.
بار آخرش بود. خود پدرش بند پوتینش را بست و راهی اش کرد. وقتی از خانه بیرون رفت، عده ای در خیابان در حال کار بودند. تا علی اکبر از جلو آن ها رد شد و رفت، گفتند: خدا به فریاد شما برسد، این شهید است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید اکبر ممسنی صلوات،
@defae_moghadas2
❣
۶ تیر ۱۴۰۳