eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
882 ویدیو
21 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
💠هر دفعه می آمد تعدادی از نیروهای بسیجی شهرستانی را همراه خودش می آورد و هر بار یکی از وقایع اتفاق افتاده را در میادین مین را تعریف می کرد، مثلا یک بار، دو نفر از عزیزان تخریب چی در یکی از میادین مجروح شده بودند، من از چند و چونش اطلاع ندارم، ولی احمد رضا تعریف می کرد که گروهی دیگه که برای پاکسازی همان میدان رفته بودند، به منظور راحت تر کار کردن، بوته هایی که روی مین ها روئیده بود را سوزاندند و متاسفانه آن دو رزمنده تخریب چی در آتش سوختند ⤵️
💠یک بار هم ، یک پنجشنبه شبی حدود هفت هشت نفر از بچه های تخریب چی که عموما شمالی بودن را همراه خود آورد ، بعد از خوردن شام و استحمام برای شنیدن و خواندن دعای کمیل به حسینیه اعظم رفتیم، که آن شب جمع کثیری از رزمندگان هم حضور داشتند و خواندن دعای کمیل توسط حاج صادق آهنگران سوز خاصی داشت معمولا مادرم لباس های بچه ها را می شست و رفو‌ می کرد، بعضی ها دکمه نیاز داشتن، یک نفرشان بند ساعتش خراب بود که با یک بند ساعتی که خراب بود در خانه عوض کردیم ⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠همانطور که گفتم احمد رضا فقط آخر هفته ها خونه می آمد، آن دفعه دوشنبه به خونه اومد و لباس هایش غرق خون بود ، مستقیم حمام رفت و برای اینکه مادرم نبینه، خودش لباس هایش را شست ولی معلوم بود حال خوبی نداره، مادرم ضمن اینکه چایی جلوی احمد گذاشت، گفت احمد جان چت شده مادر ، چرا اینقدر بهم ریخته ای، با بغض و اشک گفت ، مادر از بچه های چند روز پیش از هشت نفرشان فقط نصف گونی جمع کردم بنده های خدا ، یک میدان مین را جمع کرده بودند و پشت لندکروز گذاشته بودند، و خودشان نیز روی مین ها سوار وانت لندکروز شدند، احمد رضا گفت من با جیپ میول بودم همینکه حدود صد متر از آنها فاصله گرفتم صدای انفجار مهیبی ماشینم را از زمین بلند کرد، وقتی به سمت صدا برگشتم دیدم خمپاره ای دقیقا وسط وانت خورده ، و... ⤵️
💠از این اتفاقات متاسفانه در میدان مین برای تخریب چی های گمنام زیاد اتفاق می افتاد احمد رضا در بیمارستان اصفهان به مادرم گفت من دیگه میدان مین نمیرم پس بنابراین خیالت راحت که برای من هیچ اتفاقی نمی افتد ولی وقتی به اهواز آمد یک روز ماند و به قرارگاه تخریب در سوسنگرد رفت، آن موقع تازه سوسنگرد و روستاهای اطرافش آزاد شده بودند، و مردم شهر سوسنگرد و عشایر به شهر و دیار خودشان بر می گشتند ⤵️
💠وقتی احمد رضا وارد قرارگاه تخریب شد بچه ها برایش تعریف کردند، که تعدادی از عشایر و احشامشان به روی مین ها رفته و آسیب دیده اند، بچه ها تعریف می کردند، که احمد رضا خیلی متاثر شد، آن شب بعد از نماز مغرب و عشا به امامت خودش نیومد شام بخوره هر چه اصرار کردیم بی فایده بود و نماز مغرب را در اطاقش به نماز صبح در حال راز و نیاز با خدا وصل کرد، ⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صبح تعدادی از بچه های تخریب چی را صدا زد و گفت برای رفتن به میدان مین سریع آماده شوید، خودش قبل از حرکت به پشت آمبولانس نیسان مقر رفت و خوابید و به راننده آمبولانس گفت این فیت فیت منه( اندازه منه) من امروز در میدان مین شهید می شوم و تو من را تا گلخانه بیمارستان امام اهواز و سپس به بهشت آباد ببر. ⤵️
💠 وارد میدان مین جفیر شدند ۱۳۶۱٫۶٫۹ ، در حال پاکسازی و خنثی سازی میدان مین یکی از بچه های تخریب چی در حال نزدیک شدن به احمد رضا قبل از اینکه سیم تله را قطع کند پایش به سیم گرفته و مین منفجر ،نفر کمکی احمد پاسدار بهبهانی محمد خوش خواهش به شهادت می رسد، نفر سوم پاهاش قطع شد، و احمد رضا در آمبولانس در حالی که بچه ها را دلداری می داد با خنده بر لب به شهادت رسید. ⤵️
💠 و همان طوریکه احمد رضا به راننده آمبولانس گفته بود ، احمد رضا را به اهواز آورد و شب در بیمارستان بود که یکی از همسایه ها برادرم خداداد را بیمارستان برده بود و جسد مطهر احمد رضا به برادرم نشان داد اون موقع من ۱۵ سال بیشتر نداشتم و از نانوایی به طرف خونه می اومدم، دیدم جلو در خانه مان شلوغه، بچه ها تا من را دیدند آمدند و من را کنار کشیدند و یواش یواش قضایای شهادت احمد رضا را به من گفتند ⤵️
💠فردا به اتفاق مادرم برای دیدن احمد رضا به گلخانه بیمارستان امام اهواز رفتیم، این مطلب را کسی جایی نقل نکرده، شاید احمد رضا جزو اولین شهیدانی بود که وقتی مادر بالای سرش آمد چشمانش را باز کرد، و نظر آقای پورهادی این بود که شهید معرکه غسل و کفن نمی خواهد، ولی بعدا نطر به غسل و کفن شد، و احمد رضا بار دوم قبل از بستن گره های کفن و سومین بار در قبر وقتی مادرم وداع آخرش را با ذکر صلوات و ریختن گلاب بر سر و صورتش ، چشمانش را به روی مادرم باز کرد، و لبخندی از سر رضایت به مادرم زد. 🌷روح تمامی شهدا و مادران شهدا شاد🌷 راوی: حاج علی اصغر مولوی موضوع: تاریخ: 97 / 5/26 @defae_moghadas2
انسان خواه ناخواه می میرد وحساب و کتاب برایش است ؛ پس چه خوب است #بهترین راه را انتخاب کند که همان راه #حسین (ع) است. #شهید_احمدرضا_مولوی🕊🌹 تاریخ تولد: 1338/10/1 فرمانده گروهان تاریخ شهادت : 1361/6/9 @defae_moghadas2