🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#ادامه👇👇
❣وقتی که به سن بلوغ رسید شور و حال و هوای دیگری به خود گرفت و ازخصوصیت ایشان کمک و یاری به افرادی که نیازمند امرار ومعاش زندگی بودند .👌
ایشان درسن شانزده سالگی باهمسری مهربان در روستای زادگاه خود ازدواج کرد💍 تا در این زندگی مشترک صاحب دو فرزند پسر👦 ودوفرزند دختر👧 شود که یکی از دخترهای او هنوز در شکم مادر بود و به دنیا نیامده بود که از وجود دیدن سیمای زیبای پدر محروم شد.😔
🗓ما بین سالهای 56تا 57با گروهی از مردم منطقه و شهید طباطبایی برای مبارزه با سرنگونی رژیم شاهنشاهی به شهر ایذه رفتند ✊و باشهروندان ایذه ای به شهربانی آن هجوم بردند وآن را به تسخیرخود درآوردندوافراد ظالم آن اداره را دستگیرویا متواری نمودند✌️ که ایشان نقش بسزایی را در این بین ایفا نمودند واولین کسی بود که با سلاح سرد درب شهربانی را ازجا کَند و زندانیهای آن را آزاد کرد،✌️
#ادامه_دارد 👇👇
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
باحمله متجاوزگرحکومت بعث عراق به ایران ایشان که نوزده سال بیشتر نداشتند بسیج عشایری به راه انداخته و بسیاری از روستاییان وعشایر غیور را ثبت نام و همراه خود راهی جبهه نبرد کرد.
در خیلی از عملیاتها حضور داشت تا اینکه درعملیات خیبر از ناحیه کمر و در عملیات بدر از ناحیه دست مجروح 🚑و در آزادسازی خرمشهر دچار موج گرفتگی شد💥 که تا سالها ازلحاظ روحی تحت فشاربود اوبه عنوان یک آرپیجی زن درخط مقدم انجام وظیفه می کرد.
👈بسیاری از دوستان اومی گویند وقتی که گلوله های او تمام می شدخودرابه تانکها می رساند و با نارنجک آنهارا منهدم می کرد💥 ولی دشمنان اسلام درعملیات کربلای 5 در شلمچه او را به شهادت رساندند وهمان طور که علاقه مند بود در سن بیست پنج سالگی شربت شهادت را نوشید آرامگاه ایشان در روستای بختکان می باشد.🌷
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 📿
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دیگر آن خندهی
زیبا به لب مولا نیست ؛
همـــــه هستند
ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی
همچو علی تنها نیست
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_سی_و_نهم: برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_چهلم: خون و ناموس
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
🔵پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ..
#ادامه_دارد...
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃
قسمتی از وصیتنامه شهیدعلی رحمتی🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
از خداوند متعال خواهانم
من از همه مومنین و مسلمانان بخصوص از همشهریانی که با من بودند و می شناسند ویا اینکه از من بدی وخوبی دیده اند میخواهم که مرا ببخشند. امیدوارم پدر ومادرم نیز مرا که با هزاران زحمت بزرگ کرده اند وبه این مرتبه از انسانیت رسانیده اند مرا ببخشند و از همسرم نیز طلب مغفرت دارم و امیدوارم از فاطمه به حرمت فاطمه زهرا(ع) خوب مواظبت بکنند.
چون دختران دل شکسته هستند مخصوصا دخترانی که بی پدرند و مظلوم از همه کسانی که در تشیع جنازه بنده حقیر شرکت کرده اند تشکر میکنم. واز خداوند متعال خواستارم
تا همه شماها را در کارهایتان موفق بدارند .
ان شاء الله
خدا حافظ و نگهدار شما
۱۳۶۵/۱۰/۱علی رحمتی
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃