.
❣فرهاد
🔹 عبدالمهدی میگفت:
«من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم.
🔹وقتی به حضور آیتالله بهجت رسید ایشان دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟
گفت: طلبه هستم.
آیتالله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️
دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقا گفت: «حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذار.
✅ شما در شب امامت امام زمان(عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع میکنید.»
🌷 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣یوسف
اولین کتابی که به زهرا داد بخواند، «سووشون» اثر سیمین دانشور بود. چند روزی بیشتر از ازدواجشان نمیگذشت. خندید و به زهرا گفت: «شخصیتهای این داستان هم مثل من و تو اسمشان یوسف و زهراست.» زهرا کتاب را گرفت.
دو سه مرتبه اسمش را تکرار کرد «سووشون...».
به نظرش اسم عجیبی بود. بعد آن را کنار گذاشت و گفت: «کتاب خواندن، نقاشی، عکاسی و زبان! چقدر عجیب است! با این همه استعداد و روحیه هنرمندانه نمیتوانم بفهمم تو چطور یک نظامی شدهای؟!»
🔸 یوسف لبخند زد و او ادامه داد: «حالا نقاشی و کتاب قابل قبول. اینها زندگی تو را از یکنواختی درمیآورند. اما کلاس زبان چرا میروی، آن هم در سطح پیشرفته؟ شبها تا دیر وقت باید بیدار بمانی، سخت است. زبان به چه دردت میخورد.»
👈 یوسف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «هر وقت میخواهی کاری را شروع کنی، نگذار چراها و فایدهها بیایند جلو. چون آن وقت حتماً تو میروی عقب و یک کار خوب هیچ وقت شروع نمیشود.»
🔸سال آخر دانشگاه، زهرا یک تحقیق راجع به شیمی کریستالی داشت که باید بخشی از یک کتاب علمی را ترجمه میکرد. برای او کار خیلی سخت و وقتگیری بود. یوسف گفت نگران نباشد و کتاب را با خودش به شیراز آورد. یک هفته بعد متن ترجمهشده مقاله را پست کرد اصفهان.
🔸زهرا وقتی متن را خواند، دستهایش را در هم گره کرد، چانهاش را روی انگشتانش گذاشت و به جزوه ترجمه شده خیره شد و گفت:
«تو فوقالعادهای یوسف».
📚 برگرفته از کتاب« تیک تاک زندگی»
زندگینامه #شهید_یوسف_کلاهدوز
گلستان جعفریان
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
از راست
شهید عبدالکریم سیاهکارزاده
...
فرشاد فروغی
شهید بهمن دلروشن
...
سمت چپ جلو شهید محمود رشیدیان
و پشت سر شهید رشیدیان،
علیرضا انجیلی هستند که از سلامت یا شهادتش بی خبرم
#ارسالی_مخاطب
@defae_moghadas2
❣
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام 96 - شور - همه دنیامو بگیر-1501066716.mp3
8.49M
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام - شور - همه دنیامو بگیر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
❣ پنهان در برف
در بحبوحه عملیات «بیت المقدس ۲» در ساعات ابتدایی اولین روز از بهمن ماه ۶۶، طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق، این دو شهید بزرگوار و تعدادی از نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تاریکی شب توسط تیربار عراقی به شهادت میرسند.
به جهت گره خوردن کار و لزوم عقب نشینی سریع نیروها، ابتدا پیکر مطهر این عزیزان رو در همان منطقه، زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا (نفر وسط) و چند نفر دیگه می مانند تا به هر شکلی شده پیکر جامانده دوستانشون رو برگردونن.
در طی روشنی روز حرکتی نداشتند چون دشمن نسبت به منطقه تسلط و دید کاملی پیداکرده بود، لذا با بهرهگیری از تاریکی شب و در اوج برف و سرمای کوهستانی منطقه، ابدان مطهر شهدا رو با مشکلات بسیاری روی دوششون حمل کرده و به عقب منتقل میکنند
سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن، که اونجا این عکس به یادگار می ماند.
«هدیه کنیم به روح مطهر همه ی شهدا
صلوات بر محمد و آل محمد (ص)»
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣دلیل آمدن
گفتند دلیل آمدنت به جبهه چیست؟
گفت فریاد هل من ناصر امامم شنیدم ترسیدم شمر روی سینهاش بنشیند.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣«مشق شهادت»
مرحله سوم عملیات بیتالمقدس بود در شبی مهتابی به سمت جاده اهواز خرمشهر در حرکت بودیم!
در بین راه اسماعیل شهیدزاده صدایم زد: رضا رضا؛
از دسته جدا شدم و به سمتش رفتم؛
گفت:
من امشب شهید میشوم!
گفتم:
اسماعیل مگر علم غیب داری؟
گفت:
دیشب خواب برادر شهیدم مصطفی را دیدم، میدانم امشب مهمانش خواهم بود، جنازهام را برای پدرو مادرم به عقب برگردان!
گفتم:
اسماعیل شاید من زودتر از تو شهید شدم؟
گفت:
نه تو شهید نمیشوی!
خواسته دیگری هم از تو دارم؛
ذکری یادم بده تا در هنگام شهادت زمزمه کنم!
یاد ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت افتادم و گفتم:
ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت این بود:
الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين
تو هم همین رو بگو!!
نگاهش به مهتاب افتاد و در آن گره خورد و در آسمانها سیر کرد!
@defae_moghadas2
❣
❣مشق شهادت
ادامه👇
به داخل دسته برگشتم که داریوش کاظمی صدایم کرد و گفت:
رضا بیا کارت دارم؛
به سراغش رفتم و گفت:
من امشب شهید میشوم بیا و ذکری یادم بده تا لحظه شهادت زمزمه کنم!
گفتم:
ای بابا! تو و اسماعیل امشب با هم تبانی کردید؟
گفت:
چطور مگه؟
گفتم:
او هم حرف تو را میزد؛
گفت:
هر ذکری به او گفتی به من هم بگو!
همان ذکر امام حسین (ع)را برایش گفتم:
خوشحال شد و به میان دسته برگشتیم؛
عملیات شروع شد، درگیری شدید بود، تیربار دشمن بر ما باریدن گرفت، تیری بر قلب داریوش نشست و در بغلم افتاد، او را بر زمین خواباندم؛
شروع کرد به زمزمه ذکر امام حسین (ع)
الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين!
چشمانش را بست و آسمانی شد!
در بین راه شنیدم که اسماعیل هم آسمانی شده است و حتماً او هم آخرین کلامش ذکر امام حسین (ع) بوده است.
مانده بودم اینها در کدامین مدرسه مشق شهادت کرده بودند که این چنین بیپروا آن را در آغوش کشیدند!!
✍ رضا زکیپور
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که داروی نایاب خواهرش را فراهم کرد
مرداد ماه سال ۹۸ بود؛
خواهر بزرگم سخت بیمار شده بود؛
او را برای درمان به شیراز بردم؛
دکتر خواهرم را معاینه کرد و دارویی برایش نوشت که هم کمیاب بود و هم پنج میلیون و سیصد هزار تومان قیمت داشت؛
تمام داروخانههای شیراز را گشتیم اما دارو پیدا نمیشد؛
شخصی به ما گفت شاید داروخانه بیمارستان امیر داشته باشد، با داروخانه بیمارستان امیر تماس گرفتیم اما آنجا هم جواب منفی دادند؛
خواهرم که دلشکسته شده بود خطاب به برادر شهیدمان گفت:
آقا سعید مگر تو شهید نیستی؟ مگر تو برادر من نیستی؟ مگر نمیگویند شهدا زنده و شاهدند؟
پس چرا کمک نمیکنی داروی خواهرت پیدا شود؟
تصمیم گرفتیم که حضوری به سراغ داروخانه بیمارستان امیر برویم؛
وقتی به داروخانه رسیدیم نسخه دکتر را به مسئول داروخانه دادیم!
دکتر داروخانه داروی مورد نظر را آورد و به ما داد!
پرسیدم قیمتش چقدر میشود؟
مسئول داروخانه گفت هیچ، هدیه است!!!
وقتی علت را جویا شدیم گفت: راستش ما این دارو رو نداشتیم اما قبل از آمدن شما آقایی آمد و گفت این دارو مورد نیاز ما نشده لطفاً به اولین کسی که مراجعه میکند رایگان بدهید!!!
خواهرم هاج و واج ماند و یاد حرفی که به برادر شهیدمان زده بود افتاد و به شاهد و زنده بودن شهدا یقین پیدا میکند و آن را عنایت شهید به خواهرش میداند؛؛
خدا را شکر می گفتیم و صلواتی به روح برادر شهیدمان فرستادیم!!
راوی: خواهر شهید سعید کرمیمقدم
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
@defae_moghadas2
❣
❣شهید
گفت:
چقدر شهید شهید میکنید؟ چهل ساله حرف از شهید میزنید بس نیست ؟
گفتم:
ما ۱۴۰۰ ساله به خاطر زنده نگهداشتن یاد ۷۲ شهید عزاداری میکنیم، حال چهل سال برای زنده نگهداشتن یاد حدود ۲۰۰۰۰۰ شهید حرف زدن، کار زیادیه؟
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
🌷 #شهیدانه
❁ اوایل جنگ بود .
↫ در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن
❊ نوبت به صیاد رسید
↫ به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود گفت :
« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »
📚 خاطرات ناب شهدا،
شهید صیاد شیرازی
@defae_moghadas2
❣