سردار شهید حاج اسماعیل دقایقی
فرمانده لشکر ۹ بدر
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۱۱/۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۸
محل شهادت: شلمچه - عملیات: کربلای پنج
فرازی ازوصیتنامه: خدایا از تو میخواهم در هنگامی که شیطان سستی به سراغم میآید او را دور سازی و مرا قوت و آرامش عطا فرمایی که لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. آرزوی صبر و استقامت در پیگیری اهداف اسلامی دارم. ان شاء الله که بتوانید با کار و فعالیت، خود را بیش از پیش وقف در راه خدا و اسلام کنید. پیش بردن اسلام در جهانی که پر از فسق و فجور و خیانت ابر قدرتها است، تلاش و ایثار می خواهد در راه سید الشهداء (ع) رفتن، حسینی شدن را می خواهد. ان شاء الله در پیروی از راه امام امت که همان راه خدا و قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت است موفق باشید. دیدن برادران رزمنده در خط اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت نیروها و تانکهای او را میبینند و با سلاح مختصر با آنان مقابله میکنند از تجلیات حسینی شدن این امت است.
@defae_moghadas2
❣
❣نکتهای از خاطرات همسر سردار شهید حاج اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
صبح شهادت
گفتم:
کاش دستی، پایی میدادی تا پیشم میماندی!
لبخندی زد و گفت:
اگر سر بدهم چه؟
ما فقط سر بدهیم تا از پای بنشینیم!
و رفت.....
@defae_moghadas2
❣
❣پدر ما را هم برای زندگی به اهواز می برد. یک بار پدر بزرگ به پدر گفت: «حسین چرا محسن و سعید را هم با خود به منطقه می بری، خودت مجبوری آنها چه گناهی دارند؟»
پدر در جواب گفته بود: «پدر جان شما خودت اسم مرا حسین گذاشتی، من هم باید پیرو امام حسین(ع) باشم و فرزندانم هم مثل علی اصغر امام حسین!
پدر بزرگ دیگر جوابی برای پدر نداشت.
🔹 اما بار آخر، با اینکه همه وسایل را آماده کرده، چمدان ها را بسته بودیم دو دل بود. مرتب جلو درب حیاط راه می رفت و با خود آرام حرف می زد. من آن روز ها 9 سال داشتم شاید همین کوچکی ام باعث شده بود که از من خجالت نکشد و به کارهای عجیبش ادامه دهد. وقت نماز که شد مرا به نمازخانه برد. دستی به سر من و موهای کوتاه من کشید و گفت: «پسرم این سفر، سفر آخر من است و دیگر پیش شما نمی آیم. مواظب مادر و خواهرانت باش.»
ما را گذاشت و رفت و شهید شد...
#سردار شهید حسین دریابار
@defae_moghadas2
❣
❣به مناسبت سالروز شهادت حضرت شاهچراغ (ع)
🔹با عباس برای ماموریتی به شیراز آمدیم. گفتم عباس اگر فرصت شد با هم یه سر بریم شاهچراغ زیارت.
قبول کرد. رفتیم حرم. با هم به سمت ورودی رفتیم. من از دو لنگه در ورودی وارد شدم و به سمت ضریح آقا شاهچراغ رفتم که حس کردم کنارم خالی است.
دنبال عباس گشتم، دیدم قبل از درب ورودی، دست به سینه با سر کج و خم، قبل درب ایستاده است.
گفتم عباس بیا.
گفت :بی سلام که وارد نمیشن!
اذن دخول خواند و وارد شد.
من به سمت ضریح رفتم.
زیارت که کردم دنبال عباس بودم. دیدم گوشه ای با ادب روبروی ضریح ایستاده، زیارتنامه به دست زیارت می خواند. نزدیکش شدم، چشمانش پر اشک بود...
چقدر قشنگ با آقا شاهچراغ مناجات میکرد...
🔹امیر خلبان سرلشکر شهید عباس دوران
@defae_moghadas2
❣
❣وصیتنامه سردارشهید
سیدجمشیدصفویان
👈عزیزان من، بر امواج دریا و ابرهای آسمان، خانه نسازید و فریب خروش و بزرگی این بلندی و تندی را نخورید،
که تا اَسفلَ السافِلینْ به سقوطتان می کشاند و ازمرتبه بلند احسنُ التّقویم محرومتان می سازند!!!
🔹مردم! عزت واقعی آن است که سر تسلیم و رضا، به آستان مقدس حضرت حق فرود آورده و وجود او دانسته و در اوج درد و رنج از عمق جان حمد و سپاس او را بجای آورده و فریاد بزنید که 👈«اِللهی کَفی بی عِزّ اً اَن اَکوُنَ لک و کَفی بی فَخْراً اَن تَکوُن لی رَبّاً» و بدانید که جز این،هرکس بجوید در فنا و ضلال است.
🔹پس، مَنِ اعْتَزَّ عِزِ الله اَهْلُکُه عِزَّه.
به هر حال اقامه نماز کنید تا یکتا پرستتان خوانند و روزه بگیرید تا از عذاب و آتش قهر خدا در امانتان گیرد
و صدقه بپردازید تا سپر بلایتان گردد
و در راه خدا با مال و جان خود به جنگ و جهاد برخیزد تا از خاصّان محبوب او شوید و از دروازه بزرگ شهادت وارد بهشت گردید.
شهادت : عملیات کربلا ۴
مزار : گلزار شهیدآباد دزفول
📡 گروه شهدای بی سیم چی و
پیشکسوتان مخابرات ل۷ولی عصر
@defae_moghadas2
❣
❣إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
همسر گرامی شهید برونسی آسمانی شد
خانواده محترم شهید برونسی
همه ما همسایه ها و همه رزمندگان و بسیجیان " مادرمان " را از دست دادیم
رحمت خدا بر این شیر زن مومن . صبور . مقاوم . زحمت کش . سخت کوش . ساده زیست . خاکی و بی آلایش .... خدایش بیامرزد که آمرزیده هست
خدایا ما را مشمول شفاعت این مادر عزیز و مهربان قرار بده
به شما عزیزان
تسلیت عرض میکنیم ، سربلند و پاینده باشید
غم فراق مادر ، یادگار پدر ، بسیار سخت و طاقت فرساست
از خداوند منان و متعال درخواست میکنیم درجات آن مرحومه را رفیع و صبر و اجر به شما عزیزان و بزرگواران محترم ، عنایت فرماید.
@defae_moghadas2
❣
❣همسر شهید برونسی درگذشت
🔹 «معصومه سبکخیز» همسر سردار شهید «عبدالحسین برونسی»، پس از تحمل یک دوره بیماری، در یکی از بیمارستانهای مشهد دار فانی را وداع گفت.
مرحومه سبک خیز در سال ۱۳۴۷، با شهید برونسی ازدواج میکند که حاصل آن ۸ فرزند بود.
سردار شهید عبدالحسین برونسی از شهدای بزرگ دوران دفاع مقدس بود که در عملیاتهای متعددی، چون عاشورا، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر ۳، خیبر و بدر حضور فعال داشت و سرانجام در حالی که فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) را بر عهده داشت، در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ در شرق رودخانه دجله به فیض شهادت رسید.
رهبر انقلابِ شهید برونسی را یک شخصیت جامعالاطراف خوانده و وی را از عجایب و استثنائات انقلاب دانستهاند، شخصیتی که نماد استعداد برای پرورش افکار بوده است.
@defae_moghadas2
❣
❣در سی و هشتمین سالروز شهادت برادرعزیزمان، آقا علی، با قلبی از افتخار و احترام،یادو خاطره ایشان را گرامی میداریم.
آقا علی عزیز، با دلی مملو از عشق و اخلاص و بدنی مقاوم، پس از ده روز مبارزه باجراحات، به اصرار خود از بیمارستان شهیدچمران تهران، مرخص شدی تا بار دیگر با توکل به خدای مهربان، راهی جبهه شوی و کار نیمهتمامت را به پایان برسانی.
معلم عزیزمان،ای نماد اخلاص و مقاومت، پس از چند روز استراحت درخانه و دیدار با عزیزان رزمنده، با اصرار فراوان خواستی به جبهه بازگردی. هرچند که پزشکان و فرماندهان با اعزامت موافق نبودند، اما روحیه قوی و ایمان به خدا، تو را از پای ننشاند.
علی جان، با وجود جراحات شدید که درکربلای۴ بر تو وارد شده بود،با ایمان و ارادهات ثابت کردی که به فرمایش شهیدبزرگوار سردار سلیمانی شهیدپیش ازشهادتش،شهید زندگی میکند. به جبهه بازگشتی و خداوند توفیق داد تا درعملیات کربلای۵، با رمز یا زهرا سلاماللهعلیه،شرکت کنی.
آقا علی عزیز، پس از عملیات، با عشق و اخلاص به تشکر از دوستان رزمنده دلیر خود پرداختی. وسپس، به سنگر دیگری آمدی و آخرین نماز صبح خود را با تیمم ادا کردی و به خواب رفتی.
در سحرگاه ۱۳۶۵/۱۱/۱، در کنار دیگر شهیدان عزیز، به فیض بزرگ الهی نائل شدی و به شهادت رسیدی. تو که به معنای واقعی کلمه مومن بودی، توانستی کار ناتمام خود را به پایان برسانی و با افتخار به ملاقات پروردگاربروی.
علی عزیزم، امیدواریم دردنیا و آخرت،دعاگوی ما باشی و پذیرای دیدار ما در آخرت. عزیز دنیا و آخرت ما، سلام مارابه امام راحل ره،شهدا و پدر و مادر عزیزمان برسان.
@defae_moghadas2
❣
❣«شهید علی بهزادی» در عملیات کربلای 4 جراحت شدیدی پیدا کرده بود.
جراحت سر «اقا علی» در حدی بود که می بایست 8 ماه تا یک سال را استراحت کند. اما به محض اطلاع از عملیات کربلای 5 که حدود ده روز بعد از عملیات کربلای 4 برای غافگیری دشمن بعثی آغاز شده بود به پادگان کرخه آمد تا کنار بچه های گردان باشد. «سید مجید شاه حسینی» از فرماندهان گردان کربلا می گوید: "«شهید علی بهزادی» فرمانده گروهان نجف اشرف بود و ما از بچگی با یکدیگر دوست بودیم، با وجود زخم شدید سرش طاقت نیاورد و آمده بود تا در عملیات کربلای 5 شرکت کند، حتی داروهای خود را هم نیاورده بود. اصرار شدیدش باعث شد که من به او اجازه حضور در جبهه را بدهم. چرا که نمی توانستم جلوی او را بگیرم و فقط شرط کردم مراقب خودش باشد و داروهای خود را نیز بیاورد و او نیز قبول کرد، او صدای دلنشینی داشت و همیشه دعاهای گردان کربلا را می خواند."
قبل از عملیات کربلای4 بود که مجروح شدم و درخانه بودم. شهید بهزادی با2 و3 تا از بچه های دیگر آمدند منزل پیش من. بعد با همان حالت که من را مجروح و در رختخواب دیدند، خیلی اصرار داشتند که بیایم برای عملیات. می گفتم: بابا من این وضعیت را دارم. ولی می گفت: نه. سعی کن برای عملیات بیایی. و بعد مجروحیتم را که برایش گفتم: دیدم که اشک درچشمانش حلقه زد. (برای من خیلی عجیب بود) به او گفتم: چی شده است علی؟ چرا گریه می کنی؟ چرا بغض کردی ؟ گفت :از این ناراحتم که برای عملیات با ما نیستی! حالا من نمی دانم علتش چه بود؟! ولی من احساس کردم که دوست داشت موقعی که شهید می شود،یک تعداد از بچه ها هم با او باشند.
@defae_moghadas2
❣
❣برای کربلای5 ما در گردان مجروحین زیادی داشتیم؛ از جمله علی بهزادی (فرمانده گروهان نجف) که در کربلای4 شدیداً مجروح شده بود و تازه از بیمارستان تهران مرخص شده بود و برای ملاقات با بچه ها به خانه اش رفتیم. که دیدیم سر و صورتش پانسمان شده و بدنش ترکش خورده است و در حال استراحت است. بعد از دقایقی که کنارش بودیم از اوضاع گردان و منطقه سئوال کرد و ما گفتیم: که لشکر، گردان ها را خواسته تا خود را معرفی کنند و عملیات هم شروع شده است و آماده حضور در منطقه هستیم.
ایشان گفتند: یادت باشد بعداً یک مطلب خصوصی دارم که می خواهم با شما در میان بگذارم.
در فرصتی که پیدا کرد کنار گوشم گفت: اگر برای جمع آوری بچه ها خواستید به پادگان بروید، من هم با شما خواهم آمد. و این برای روحیه بچه های گروهان بد نیست. من هم گفتم: باید مسئله را بررسی کنم،تا ببینم چه پیش می آید. او هم این جواب من را برای خودش مثبت فرض کرده بود. لذا پیگیری می کرد ، چه زمانی به پادگان خواهیم رفت. تا یک روز قبل از حرکت با من تماس گرفت. من گفتم: موقع حرکت به سراغت می آییم.
@defae_moghadas2
❣