🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
از فرزند شهيد ميخواهيم از روزهاي جانبازي و همراهياش با پدر بگويد: باور كنيد پدرم در همان جبهه سوريه شهيد شده بود. فقط يك دليل براي بازگشتش به ايران و گذراندن جانبازياش وجودداشت، آن هم روحيه قوي و دگرخواهياش بود. آمد كه من و مادر را هم در اين ضيافت الهي مهمان كند. آمد تا به قول خودماني تك خوري نكرده باشد. آمد تا من هم شريك ثوابش شوم. آمد كه پرستارياش را كنيم و اجري از اين كارنصيب من و مادرهم شود. آمد تا همراهي جانباز مدافع حرم شدن بهانهاي شود تا ما فيضي از سفره ايثار و خط سرخ شهادت ببريم.
اول رفيق بود بعد پدر
محمد از رفاقت و صميميتش با پدر هم برايمان ميگويد و از او ميپرسيم با اين همه رفاقت و دوستي چطور حاضر شد همه داشتهاش در دنيا را راهي ميدان نبرد كند. فرزند شهيد پاسخ ميدهد: پدر من كسي نبود كه بتواند آزار و اذيت مسلمانان سوريه، عراق و لبنان را تاب بياورد. نميتوانست غارت مال و ناموس مسلمانان را تحمل كند. هميشه ميگفت دوست دارم بروم تا بتوانم قدمي در اين راه بردارم و من به خاطر علاقهام به پدر سكوت ميكردم. پدر را درك ميكردم ميدانستم كه پدرم مرد ميدان جنگ است. آنجاست كه ميتواند به خوبي استعدادها و تواناييهايش را بروز دهد و شكوفا كند. ولي خب از آنطرف هم در دلم غوغا بود و ميدانستم اگر پدرم برود چنين روزي ممكن است پيش آيد. ميدانستم روزي خواهد رسيد كه ديگر پدرم در كنارم نخواهد بود و نميتواند با دستهاي گرمش پيشاني و سرم را نوازش كند. من ابتدا رفيق و بعد پدرم را از دست دادم اما پدر به هر دري ميزد تا اعزام شود.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
پدر بسيجي بود و همانطور كه ميدانيد اعزام بسيجيها مشكل بود. در نهايت 6 خرداد 1394 بود كه پدر براي مدتي به عراق رفت و وقتي پرسيدم براي چه ميخواهي به عراق بروي؟ گفت براي زيارت. هرچند كمي شك داشتم. خلاصه ايشان به عراق رفت و از آنجا براي من از حرم امام حسين (ع) و امام علي(ع) تصوير فرستاد، كمي خيالم راحت شد. اما بعد از شهادتش متوجه شدم كه براي شناسايي به عراق رفته بود.
در عراق همراه يكي از دوستان مشهدياش بود كه ايشان با اصابت تركش به گلويش به شهادت ميرسد و پدر هم تركشي به پهلويش ميخورد. اين مجروحيتش را هم بعد از شهادتش متوجه شديم. اين را بگويم كه پدر هميشه دوست داشت به سوريه اعزام شود تا اينكه به عراق برود. بعد از دو هفته پدر از عراق برگشت و بار بعدي به سوريه اعزام شد.
فرمانده اطلاعات وعمليات قرارگاه زينب(س)
فرزند شهيد در ادامه ميگويد: پدرم بعد از بازگشت از عراق مصرانه از دوستانش ميخواهد كه همراه آنها به سوريه اعزام شود. خلاصه به هر شكل و سختي بود پدر به سوريه اعزام شد
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
بعد از سه، چهار روز كه بسيار نگران شده بوديم تماس گرفت و خيال همه را راحت كرد. در آن تماس تلفني از پدر پرسيدم كجايي؟ جواب داد: دمشق هستم، دمشق... صدايش خيلي واضح نبود. اما بسيار خوشحال بودم كه صداي دلنشين پدرم را ميشنيدم.
پدر به ما گفته بود در جبهه مقاومت كارهاي پشتيباني انجام ميدهد اما خوب ميدانستم پدرم كسي نيست كه امور پشتيباني جبهه را به او بسپارند. مدتي كه سوريه بود خيلي عكس، تصوير و فيلم برايم ارسال ميكرد. در يكي از فيلمها و تصاوير كه در شهر شيخ مسكين بود متوجه شدم با دشمن فاصله چنداني ندارند. آن زمان كه پدر تازه به سوريه رفته بود يكي از دوستانش از سوريه برگشت و گفت پدرت فرمانده اطلاعات و عمليات قرارگاه زينب(س) است. با خودم گفتم عجب مسئوليت سنگين، مهم و خطرناكي به عهده پدر گذاشتهاند.
پدر شجاعتي خاص داشت. شجاعتي كه ايشان را تا چند قدمي دشمن ميكشاند.
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
بهار آمده ..
ولی ؛
هوا ،
هوای شما نیست ..
#گویی_بهار_در_نفس_مهربان_شما_بود
شبتون شهدایی 👋👋😔
برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌿🌿🌷🌿🌿🌷🌿🌿🌷
🍂
🔻 شهید ابوجمال
در عملیات بدر شهید ابوجمال ظاهراً با گردان کربلا عازم شده بود.
در یکی از روزها که برای کاری با قایق به عقب می آمدیم تعدادی مجروح که یکی از آنها ابوجمال بود، سوار کردیم و به راه افتادیم.
بعد از ورود به یک آبراه کم کم مسیر باریک شد و خود را در بین انبوه نیزار تنها دیدیم.
گم شده بودیم و در شدت آتش دشمن نمیدانستیم به کدام طرف باید برویم. یکی می گفت به چپ برویم، دیگری می گفت آنطرف دشمنه به راست برویم. در این حین ابوجمال همچنان آرام و بی صدا فقط نگاه می کرد و هیچ اظهار نظری نمی کرد.
مقداری توقف می کردیم و موتور را از کار می انداختیم تا شاید صدای موتور قایق بچه های خودی را بشنویم، ولی هیچ صدایی جز انفجار بگوش نمی رسید و ابوجمال همچون هور، سکوت کرده بود و با آرامش خود را در تصمیم گیری به ما که از او کوچکتر بودیم سپرده بود.
آنقدر آمدیم تا به ده یا بیست متری آبراهی رسیدیم که بسیجی ها با سربند و سروصدا در رفت و آمد بودند. نی های زیادی دور پروانه موتور گیر کرده بود. در بالا آوردن موتور و هندل زدن های مکرر شمع موتور هم شکسته شد و دیگر ما بودیم و نیزار بود و تعدادی مجروح که صدایمان به کسی نمی رسید.
به پیشنهاد ابوجمال هر کس تعدادی نی را در دست می گرفت و قایق به آن سنگینی را رو به جلو حرکت می داد تا بالاخره به آبراه رسیدیم و با گرفتن قطعه ای، موتور را راه انداختیم و به درمانگاه پد هشت رسیدیم و مجروحین را منتقل کردیم.
و هیچگاه چهره مصمم، معنوی و آرام شهید ابوجمال در آن شرایط سخت از ذهنم پاک نشد.
جهانی مقدم
@defae_moghadas2
🍃🌺
کاش اسم تو
آخرین کلامم باشد
پروانه شدن
حُسن ختامم باشد..
مانند کبوترانِ
در خون خفته
عنوان شهید
قبل نامم باشد..
شهيد مصطفی رشیدپور
@defae_moghadas2
🕊🍂 🍂🕊
#تلنگر
به دو چیز دل خوشم...
یکی این که با این همه گناه ، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند ؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد ؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم ؛ اگر چنین نبود ، پس چرا مرا به این جا آورد؟!
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم ، بسیار دلسوزم لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم ؛
بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام...
🌹 #شهیدامیر_حاج_امینی