تبسم کردی و روزم ...
چه زیبا شد ...
دل افروزم ...
خوشا چشمی که روز او ...
به لبخند تو وا گردد ...
#سلام_روزتون_بخیر
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🕊شهید قربانعلی موری بازفتی @defae_moghadas2
🦋🕸🦋🕸🦋
زندگینامه
🕊عيد قربان سال ۱۳۳۰ه ش بود که در لالي متولد شد. با گذراندن دوره ي تحصيلات ابتدايي وراهنمايي، براي تحصيلات دبيرستاني راهي مسجد سليمان شد.
بعد از اخذ ديپلم به سربازي رفت. آن سالها همزمان با نهضت مردم عمان برعليه حکومت اين کشور بود. تعدادي از نيروهاي نظامي ايران به دستور شاه خائن براي سر کوبي مردم تحت ستم اين کشور به عمان اعزام شدند.
قربانعلي هم يکي از افرادي بود که براي شرکت در اين جنگ که به جنگ ظفار معروف شد، در نظر گرفته شد اما او با درايت و تيز هوشي خاصي از رفتن به ظفار امتناع کرد و مانع از اعزام جمعي از دوستانش شد .
ادامه دارد
@defae_moghadas2
🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
#ادامه 👇
بعد از اتمام خدمت در شرکت ملي حفاري، وابسته به شرکت ملي نفت ايران مشغول خدمت شد. سخت مقيّد به قرائت قرآن بود و مرتب نهج البلاغه را مي خواند.
با پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پيوست و فعاليت هاي شبانه روزي خود را در برقراري نظم و امنيت و سر کوب منافقين ضد مردم شدت بخشيد. با آغاز جنگ او به جنوب برگشت و در خطوط مرزي خرمشهر و شلمچه به دفاع از کشور پرداخت. او در مبارزه با دشمن هيچ ترسي نداشت، در يک عمليات رزمي پس از در هم کوبيدن دشمن بعثي در يک عمليات غافلگيري براي مدت کوتاهي به اسارت دشمن در آمد.
اما با نبوغ و هوش بي نظيري که داشت پس از چند ساعت از دست دشمن نجات پيدا کرد و به مواضع نيروهاي خودي برگشت. سر انجام آن سرو بلند پس از سالها تلاش و مجاهدت در حاليکه جانشين رئيس ستاد لشکر ۷ ولي عصر (عج) را به عهده داشت، در منطقه عملياتي نصر ۴ درجبهه بانه به شهادت رسيد.
پایان ......
برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
🦋🕸🦋🕸🦋
🌾🔵
🔹مرد هزار لبخند
ديده ايد کشاورز خسته اي را وقتي از سرکار برمي گردد؟ بيل را به کناري مي گذارد و دستهايش را به سر و صورت و لباسهايش مي کشد تا غبار خاک برگيرد. صورتش را با آب مي شويد و بلند مي شود تا راه خانه را در پيش گيرد. آن روز دقيقاً در همين حالات رضا را ديدم که داشت شهيد آياد شهر را ترک مي گفت.
چند ساعت پيش بود که خبردار شدم موشک هاي عراقي شهر دزفول را مورد اصابت قرار داده اند و تعداد زيادي از مردم به شهادت رسيده و خانه هاي فراواني تخريب شده بود که يکي از آن خانه ها مربوط به اقوام رضا بود.
با تعجب پرسيدم رضا چي شده؟ کي شهيد شده؟ چرا اين قدر خاکي هستي؟
خيلي عادي دستهايش را به لباسهايش زد و گفت: هيچي- خواهرم و دو تا بچه هايش شهيد شده اند و ما آنها را دفن کرديم.
اگرچه هيچ اثري از ناراحتي در چهره نداشت اما اين تنها روزي بود که نديدم رضا بخندد، قبل از آن او را ديده بودم که وقتي ترکش خمپاره اي نوک بيني اش را برده بود با خنده مي گفت: خدايا خودم خوشگل بودم که زدي و جلو چنبرم را به هم ريختي؟ و يا وقتي که در جبهه عنکوش به خاطر نزديکي نيروهاي خودي به دشمن براي جابه جايي مهمات جبهه از الاغي استفاده مي کرد او در بين خنده هاي بچه ها، دست و پاي الاغ را مي بوسيد و او را بغل مي کرد و مي گفت: احسنت به اين الاغ زرنگ خودت نمي داني که چه خدمتي به رزمنده ها مي کني. مردي که در سخت ترين شرايط هميشه لبخندي بر چهره داشت سردار شهيد«رضا پورعابد» بود.
@defae_moghadas2
🍂