هدایت شده از عماد
شهید بابایی هر ساله هنگام تاسوعا و عاشورای حسینی برای اجرای #تعزیه به زادگاهش قزوین می رفت، او که این هنر را از پدرش حاج اسماعيل به ارث برده بود، نقش امیر و وزیر را نمی پذیرفت.
🔺فرزند شهید می گوید:
« پدرم چند روز مانده به محرم به پدربزرگم تلفن می کرد و می گفت یک نقش برایش در نظر بگیرد، اگر ماموریت نظامی نداشت به قزوین می رفت.یک بار در دوران جوانی گویا به او نقش یکی از امیران عرب را می دهند. سوار بر اسب می شود با لباس فاخر و کلاهخود وارد صحنه که می شود گشتی در میدان می زند و از اسب پیاده می شود لگام را به دست می گیرد و رجز خوانی می کند. این کارش نظم تعزیه را به هم می ریزد. به خصوص که حریفش سوار بر اسب بوده است. بعد از تعزیه پدربزرگ به او می گوید : این چه کاری بود که کردی؟ همه چیز را به هم ریختی. پدرم می گوید: یک لحظه غرور مرا گرفت، لذا از اسب پیاده شدم. او تا لحظه ای که زنده بود همین رویه را داشت، هر چه بیشتر ترفیع درجه می گرفت،متواضع تر می شد»
📔منبع: هنر تعزیه، مرتضی رمضانی،انتشارات بحر قلم، ١۴٠٣ص ۴۴
https://eitaa.com/joinchat/2700804115Cb7c056390