┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
۱۹ شهریور سال ۹۴ وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم تا ما از سوریه برگردیم آقا مصطفی حلقه نقره ای که تازه خریده بودم نگاه کرد و گفت این ست هم داره ؟
گفتم بله حلقه رو از دستم درآورد گذاشت دست خودش و با لبخند همیشگی و پر از محبت گفت رفتی ایران ستش رو برای خودت بخر .
گفتم خب دوباره مثل ۷ یا ۸ حلقه قبلی گم میشه گفت نه قول میدم مراقبش باشم .
چند روز بعد از برگشت ما به ایران پیام داد و از من پرسید رفتی ست حلقه رو بخری؟
گفتم بله
بعد این عکس رو برام فرستاد و نوشت دقت کردی حلقه رو هنوز دارم ،گم نکردم.
این عکس برای همه فقط یه عکسه ولی برای من یه نشونه از یه خوش قولی از خوش قولی های همیشه آقا مصطفی ست
آقا مصطفی عادت نداشت خیلی قول بده اما
اگر میگفت قول میدم من مطمئن بودم۱۰۰ در۱۰۰ انجام میده
و اوج خوش قولی آقا مصطفی آنجا بود که بعد از شهادتش
وقتی شهید عطایی ساک آقا مصطفی رو آوردند
ساک رو که باز کردم
دیدم حلقه آقا مصطفی کج شده اما لای وسایل پیچیده شده بود
شهید عطایی تعریف کردند شب عملیات حلقه رو از دستش در آورده که نکنه تو عملیات حلقه گم بشه 😭
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سردار معینی ( فرمانده آقا مصطفی) تعریف می کردند:
سید ابراهیم میگفت:
بعد از شهادت از خدا میخوام که اول برم جهنم با قاتلین حضرت زهرا {سلام الله علیها} رو برو بشم
انتقام اون سیلی و لگد و تازیانه ها رو بگیرم
بعد وارد بهشت بشم...
سردار معینی بعد از سالها مجاهدت در جنگ تحمیلی
و دفاع از حریم حرم ال الله
چند ماه پیش به دوستان شهیدش پیوست
برای شادی روح شان صلواتی هدیه کنیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند وقت پیش برای خودم و فاطمه دوتا چادر سفارش دادم برامون بدوزن .
چادرها آماده شد .
با دوست عزیزی که زحمت دوختش رو کشیده بودن داشتم هماهنگ میکردم که اگه ممکنه چادر ها رو به دستم برسونن ؛ خودم شرایط تحویل گرفتنش رو نداشتم.
ایشون قبول کردن و گفتن اسنپ میگیرن و برامون میفرستن .شب چهارشنبه سوری بود ؛ بعد از چند دقیقه تماس گرفتن که هر چقدر تلاش کردم هیچ راننده ای درخواستم رو قبول نمیکنه ، اگه امکانش هست اسنپ رو شما بگیرین .
درخواست اسنپ دادم هیچ راننده ای قبول نکرد .
دوباره هم اسنپ و هم تپسی رو همزمان گرفتم .
بعد از ۲۰ دقیقه اسنپ پیدا شد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا میخواستم
یک بسته ای رو به دستم برسونید .
راننده قبول نکرد و سفر رو لغو کردم .
و مجدد هم درخواست اسنپ و تپسی ...
دیر وقت شده بود و من هم خیلی عجله داشتم .
بعد از چند دقیقه در ناامیدی تمام راننده ای قبول کرد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا امکانش هست بسته ای رو به دستم برسونید ؟
بعد از چند دقیقه مکث گفتند: داخل بستتون چیه ؟
گفتم :لباس.
ایشون قبول کردند .
نگرانی بعدی این بود که خودم خونه نبودم و مونده بودم چطوری بهشون بگم بسته رو به نگهبانی تحویل بدن .
چون معمولا کسی قبول نمیکنه و باید کسی باشه که بسته رو تحویل بگیره .
راننده رسید و تماس گرفت : ببخشید خانم من رسیدم .
گفتم اگه امکانش هست بسته رو به نگهبانی تحویل بدید .
گفتند: همون آقایی که داخل ساختمون نشستند؟
گفتم بله ، بهشون بگین که بسته برای ...۱۱_۱۸.
دیدم اون آقا ادامه داد .
۱۸_۱۱_۵
خیلی تعجب کردم اما اصلا توجه نکردم و دوباره تکرار کردم بفرمایید بسته برای ...
دوباره گفتند: خانم من این شماره رو از دیشب حفظم ۵_۱۱_۱۸
ساکت و مبهوت مونده بودم .
_ببخشید خانم تو بسته چادره؟
دوتا چادر ؟
+بله
_شما تو خانوادتون شهید دارین ؟
شهید گمنام ؟
+شهید داریم ولی گمنام نه.
راننده با حس و حال عجیبی گفت :
من دیشب خواب دیدم ،خواب دیدم شهیدتون بهم دوتا چادر داد و گفت :
اینارو تحویل نگهبانی بده .
بگو برای ۵_۱۱_۱۸
من از دیشب این شماره رو حفظم .
شهید شما دیشب منو تا اینجا آورد که چادرها رو به شما برسونم .
نمیدونم حکمتش چیه...🌿🤍
۱۴۰۲/۱۲/۲۲
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa