1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پندانه
هنر نزد ایرانیان است و بس.😂
تاکسی خنده سده کانالی شاد و پر انرژی را به دوستان خودتان معرفی کنید
👇☯😜😂
https://eitaa.com/joinchat/422379730C1efe1be59a
✨﷽✨
#پندانه
🔴به عواقب تصمیمهایت فکر کن
✍پیرمردی نارنجیپوش در حالیکه کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت: خواهش میکنم به داد این بچه برسید. یک ماشین بهش زد و فرار کرد.
بلافاصله پرستار گفت: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد گفت: اما من پولی ندارم. پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید من هرجور شده پول رو تا شب براتون میارم.
پرستار گفت: با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.پیرمرد پيش دكتر رفت اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش میاندیشید. گاهی اوقات تا اتفاقی برای خودمان پیش نیاید، به فکر ابعاد مختلف آن نیستیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/1284702208C7c11ed722e
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅#پندانه
✍ چه بسیار بلاهایی که خدا از ما دور میکند
🔹روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانهای داشت و زندگی میکرد.
🔸گنجشک هر روز با خدا رازونیاز و درددل میکرد و فرشتگان هم به این رازونیاز هرروزه خو گرفته بودند.
🔹تا اینکه بعد از مدت زمانی، طوفانی رخ داد و بعد از آن، روزها گذشت و گنجشک با خدا هيچ نگفت!
🔸فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اينگونه میگفت:
میآيد، من تنها گوشی هستم كه غصههايش را میشنود و يگانهقلبیام كه دردهايش را در خود نگه میدارد.
🔹و سرانجام گنجشک روی شاخهای از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لبهايش دوختند.
🔸گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه سنگينی سينه توست.
🔹گنجشک گفت:
لانه كوچكی داشتم. آرامگاه خستگیهايم بود و سرپناه بیكسیام. تو همان را هم از من گرفتی. اين طوفان بیموقع چه بود؟ چه میخواستی از لانه محقرم؟ كجای دنيا را گرفته بود؟
🔸و سنگينی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنينانداز شد. فرشتگان همه سربهزير انداختند.
🔹خدا گفت:
ماری در راه لانهات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانهات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودی.
🔸گنجشک خيره در خدايی خدا مانده بود.
🔹خدا ادامه داد:
و چه بسيار بلاها كه بهواسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنیام برخاستی.
🔸اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزی در درونش فروريخت و هایهای گريههايش ملكوت خدا را پر كرد.
☑️ @Masaf