eitaa logo
تالار همگرایی دهسرخ
1.6هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
98 فایل
اخبار دهسرخ/ اطلاع رسانی/ دانش افزایی ارتباط با مدیر👈👇👇👇 @Aboo_mahdy محمد جمعه‌پور
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 فیض_زیارت_امام 🔹پیرمرد نورانی داخل حرم به جوانی که در کنارش نشسته بود گفت: سواد ندارم ، زیارتنامه را برام میخوانی تا گوش بدم؟ جوان پذیرفت و شروع کرد به خواندن زیارت نامه : السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ و سلام داد به معصومین تا امام عسکری علیه السلام. جوان با لبخندی سوال کرد: پیرمرد امام زمانت را می شناسی؟ پیرمرد گفت بله چرا نشناسم؟ جوان گفت‌ پس ‌سلام کن. پیرمرد دستش را روی سینه‌ گذاشت و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسن العسکری. جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود را روی شانه پیرمرد گذاشت و گفت: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته. 🔸مبادا امام عجل‌ الله تعالی فرجه الشریف در کنارمان باشند و ایشان را نشناسیم. آقای من عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی. برای من این که مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است ... 🕊اللّـہم ؏جل لـــولـــیک الــــفرج🕊 ┄┅═✼✿‍✵❤️✵✿‍✼┅┄ 🦋💚 @dehsorkhiha 💚🦋
روزی مرد ثروتمندی، پسر بچه کوچکش را به دِهی برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقّر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجّه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فوّاره داریم و آنها رودخانه‌ای دارند که نهایت ندارد، ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند، حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود امّا باغ آنها بی‌انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. 📚 مجموعه شهر حکایات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻رعیت و سلطان یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد. رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت. سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی ! رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی ! پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان خواسته اش را برآورده ساخت . 👇 https://eitaa.com/dehsorkhiha