💔
ماجراي شهادت شهيد رضا رضائيان ( شهيد بي سر)
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_سوم
افسر عراقی مجددا به سمت رضا رفت.
سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:
"هديه ي خوبي است براي فرمانده. اين پاسدار ها دار خويئن را فلج کرده اند."
افسر عراقي بدن بي سر رضا را برگرداند. چشمش به آرم سپاه که به سينه اش چسبيده بود، افتاد. خم شد و گوشه آرم پارچه اي را گرفت وآن را دريد.
پارچه کوچک را روي سر رضا گذاشت و گفت:
"حالا پرونده ما تکميل شد" و با خشم گفت: "حرکت کنيد"!
گروهبان گفت: "پس تکليف آن يکي چه مي شود؟"
- با او کاري نداريم، فرصت نداريم بايد حرکت کنيم!
افسر عراقي سر رضا را گرفت و به سمت خاک ريز عراق حرکت کرد. گشتي هاي خودي که رسيدند عراقي ها آنجا را ترک کرده بودند. بچه ها با بدن بي سر رضا که مواجه شدند،کمي اطراف را جستجو کردند.
صداي محسن آن ها را متوجه خود کرد. محسن که هنوز نفس مي کشيد به سختي گفت: "سرش را بردند.
"بر گرفته شده از کتاب عقيق "
خبرگزاری دفاع مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#ما_ملت_امام_حسینیم
#کپےبدونتغییردرعکس
🕊@ghasemiun.🏴
💔
یه استادے میگفت:
اڪثر اونایـے ڪه از
#شهــــــــــادتجــــامیمونن...
مقدمه جاموندشون
چشـــــــــــــماےناپاڪشونھ...
#پروفایل #استوری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#کپےبدونتغییردرعکس