نبودنت سخت است...!
مثل تكليف رياضى برای انسانی ها
و حفظ مكالمه عربی برای تجربی ها
بيا
حالمان را زنگ هنر كن...
#سيدطه_صداقت
🖇@del_tangiha❗️
جانِ دل!
باور كن من هم دوست دارم جمعه ها آرام تر نفس بكشم؛
چای زعفران دم كنم با چند دانه هِل
و با خيالی آسوده تكيه كنم به ديوارِ خيالت!
فكر كنم،
فكر كنم،
فكر كنم...
و لا به لایِ دريايِ دلتنگیی هايم ؛
ناگهان بيایی و بگویی:
هفتهی بدون منِ سختی بود جانم،
"جمعهمان"بخير ....!
#سيدطه_صداقت
🖇@del_tangiha❗️
جانِ دل!
باور كن من هم دوست دارم جمعه ها آرام تر نفس بكشم؛
چای زعفران دم كنم با چند دانه هِل
و با خيالی آسوده تكيه كنم به ديوارِ خيالت!
فكر كنم،
فكر كنم،
فكر كنم...
و لا به لایِ دريایِ دلتنگیهايم ؛
ناگهان بيایی و بگویی:
هفتهی بدون منِ سختی بود جانم،
"جمعهمان"بخير ....!
#سيدطه_صداقت
🖇@del_tangiha❗️
شناختی ؟ منم...برایت اشک هدیه آورده ام تا معصومیت چشم هات دوباره آن چرخشِ رنگارنگ ماهی های سرخِ نگاه دریایی ات را به جریان بیندازد و خدا یک بار دیگر ابرها را روی آسمان روستای شرجیِ پِلک هات نازل کند که بعد از باران همیشه در هوا دوست داشتن است و دلتنگی.
#سیدطه_صداقت
🖇@del_tangiha❗️
عینک درشت قهوه ای رنگش را برداشت و روی کله کچلش دستی کشید و دوباره با صدای گرمِ خش دارش که آدم را یاد قدم زدن بین برگ های زرد پاییزی می انداخت
ادامه داد :« لیلا همه قشنگی های دنیا بود . چشم هاش من رو غرق میکرد توی عمق دریاها ، ابروهاش یادم رو می کشید لابلای کشیدگیِ ابرها ، حرف زدنش ، حرف زدنش صدای برف پاک کن بود زیر قطره ها ، راه رفتنش ، راه رفتنش...»...حرفش را قطع کردم ، پرسیدم با این همه دوست داشتن وقتی همه چیز نشد چطور هنوز هوا
توی ریه هات می پیچد ؟
جواب داد :« وقتی از همه جا بُریدم فقط به خدا گفتم خدایا! لیلا همه قشنگی های دنیا بود ، اما تو قشنگ تری.»
اشک هاش انگار که خجالت بکشند سُر بخورند روی گونه هاش آرام می آمدند پایین . دستش را گرفتم ، گفتم :«حق با تو بود ، خدا از همه قشنگی های بی نهایتِ دنیا قشنگ تره»..
#سیدطه_صداقت
🖇@del_tangiha❗️
دلتنگ که باشی حتی الاغ نفهمِ بسته شده تویِ باغچه پدرِ کاظم هم می شود هم صحبت تنهایی هایت!
دلسرد که باشی این بار علاوه بر الاغ، سفیدیِ دوده گرفته دیوارها هم به همصحبت هایِ شبانه آدم اضافه می شوند. بعد کم کم در خیالت آنها را در آغوش می گیری و فکر می کنی لیلا هنوز شب ها کنار میز کار کوچکت، کرسیِ چوبیِ جهزیه اش را می آورد و می نشیند و نگاهت می کند و برایت چای می ریزد ! آرام می گویم؛"پس قندون کو ؟! " بلند می گوید : "تو روبروم نشستی دیگه قندون میخوام؟ " بعد هر دو می خندیم و شروع می کنیم به صحبت های بی مزه ای که کنار هم بودنمان باعث می شود فکر کنیم خنده دار ترین حرف های دنیا هستند...
#سیدطه_صداقت
🖇@del_tangiha🍁
امروز وقتی دنبالت می گشتم، اندوه رفته بود توی حرف به حرفِ شمال و جنوب و شرق و غرب. توی جغرافیا.
من دنبالت می گشتم، اندوه زودتر رفته بود توی باد و ابر و رعد و برق، توی هواشناسی.
امروز وقتی دنبالت می گشتم و نمی یافتمت اندوه ساختمان شده بود بین خیابان ها، برگ شده بود زیر درخت ها، مردمک شده بود، نشسته بود لابلای پلک ها.
امروز وقتی دنبالت می گشتم اندوه رفته بود توی دنیا. توی همه چیز، همه چیز، بین لحظه ها...
#سیدطه_صداقت
قلب کسی برای تو در شهر میتپد
ای خوبِ بینهایتِ شبهای من بیا...
#سیدطه_صداقت
🖇@del_tangiha🍁