باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد،
عاشق برگ خزان و اینهمه زیبایی؛
من و تنهایی و آوارگیِ برگ خزان،همرنگیم،
خالی از نیرنگیم .
روی گلبرگ پریشان،در باد ،
می نویسم از عشق ،
می روم تنهایی ، در شبی بارانی ،
تا که سیراب شوم از مِیِ ناب پائیز؛
باده را تا به سحر می نوشم، از تب عشق!
عشق را در قدحی می بینم ،
که دلش بارانی ست ؛
می نویسم روی هر برگ خزان،
از غم دل ،
که چرا پنهانی ست؟
که چرا این دل غمدیده ی من ،
شده لبریز ز عشق پاییز؟
غم من،تنهاییست،
دل من بارانی ست !
#نسرین_جهاندیده
@del_tangiha🕊