عطرش كه پيچيد،
برگشتم...
هيچكس نبود.
كسی چه میداند
شايد به من فكر میكرد.
#پویا_جمشیدی
🖇@del_tangiha❗️
من برای دوست داشتنت، به دليل احتياج ندارم.
همينكه بارون میزنه.. همينكه يه جايی توی دلم خالی میشه.. همينكه يه زخم كهنه روی قلبم دهن باز میكنه.. يعنی به تو فكر میكنم.
وقتی هوا میگيره، وقتی بارون میباره.. آدم چه میدونه، شايد خدا دلش واسه كسی تنگ شده...
#پویا_جمشیدی
🖇@del_tangiha🍁
دلتنگۍها..♡
دعا در زیر باران مستجاب است... اللهم عجل لولیک الفرج
من برای دوست داشتنت، به دليل احتياج ندارم.
همينكه بارون میزنه..
همينكه يه جايی توی دلم خالی میشه..
همينكه يه زخم كهنه روی قلبم دهن باز میكنه.. يعنی به تو فكر میكنم.
وقتی هوا میگيره، وقتی بارون میباره.. آدم چه میدونه، شايد خدا دلش واسه كسی تنگ شده...
#پویا_جمشیدی
🖇@del_tangiha🍁
🖇♥️
بنظرم آدم، بیدلیل به کسی فکر نمیکنه، بیدلیل کسی رو دوست نداره، بیدلیل کسی رو فراموش نمیکنه.
بعضی از آدما، بدون اینکه خودشون بدونن خوبان، بدون اینکه حرف بزنی، حالت رو میفهمن، بدون اینکه لمسشون کنی، حست میکنن.
بعضیا مرز آدم بودن رو رد میکنن، واسه همینه که ابدی میشن.
گاهی وقتا که دلم میگیره، به تو فکر میکنم؛ به خودم. به اينكه چرا دلتنگی هیچ راه درمانی نداره.
بعضی وقتا که دلم میگیره، پشت پنجره میشینم، بغض میکنم، به آسمون خیره میشم، شاید اونجا دوباره پیدات کنم.
میگن خدا بزرگه؟ نه!؟
هروقت بیهوا یه یادت میافتم، به این فکر میکنم که شاید...
شايد دلت برام تنگ شده باشه.
بعضی از آدما همیشه هستن، حتی اگه رفته باشن. :)
#پویا_جمشیدی
🖇@del_tangiha🍁
#داستان_کوتاه
سالها پیش،خونه ی ما یه اتاق پشتی داشت که تقریبا متروکه بود.
داخل اتاق،یه سِری خِرت و پِرتِ خاک گرفته ی قدیمی روی هم ،تلمبار شده بود.
از اونجایی که خیلی خُنک بود، پشت پنجره ، ردیف به ردیف ،تُرشی و مربا چیده شده بود.توی اتاق ،یه کمددیواریِ نسبتا بزرگ بود که رختخوابِ مهمون رو توش چیده بودیم. پُر بود از بالش و ملافه و تُشک و پتو .کمد ، تنها جای اتاق بود که نظم داشت ؛البته غیر از وقتایی که من بهش حمله میکردم و لای رختخوابا قایم می شدم.
اون روزا هروقت از کسی دلخور بودم ،هر وقت با کسی حرفم میشد ،هر وقت بغض داشتم ،هر وقت قهر میکردم ، خودم رو به اتاق پشتی میرسوندم ، درِ کمد رو باز می کردم و سَرم رو می بُردم لای رختخوابا و با صدای بلند ،زار زار ، گریه میکردم.
یه وقتا دو زانو گوشه ی کمد می نِشَستم ،بالشِ سلطنتی که مامان بزرگ دوخته بود رو بغل می کردم و سَرم رو میذاشتم روش.
گاهی درِ کمد رو کامل نمی بستم و از لای دو لِنگه ی در ، یواشکی بیرون رو نگاه می کردم که ببینم کسی میاد سراغم یا نه؟
گاهی وقتا از لای در ،چشم میدوختم به پنجره و غروب خورشید رو تماشا میکردم.
گاهی وقتا اونقدر منتظر می نشستم که خوابم می برد.
میخواستم با پناه بردن به داخل کمد ،به همه بگم تنهام ! بگم کسی رو ندارم .بگم بیاین دنبالم.اون وقتا مطمئن بودم که بالاخره یکی دلش برام میسوزه. مطمئن بودم که بالاخره یکی به یاد من میفته .مطمئن بودم که بالاخره یکی میاد دنبالم .
انتظار ، توی بچگی با انتظار توی جوونی ،با انتظار توی میانسالی ، با انتظار توی پیری هیچ فرقی نداره.تنها چیزی که میتونه آدم رو سرپا نگه داره اینه که تهِ دلش ، امیدوار باشه هنوز ،فراموش نشده.
" بهم زنگ بزن !
من ،بی تو ،منتظرترین آدمِ دنیام "!
#پویا_جمشیدی
@del_tangiha🦋
🌹🌹
جمعه يعنی دلم از غصه بگيرد اما
به همين بودنت از دور قناعت بكنم
#پویا_جمشیدی
@del_tangiha🦋