7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شعر و اونموقع وقتی آقای عصمتی توی سرزمین شعر خوندن بغض کردم و..
و امروز باز یادش افتادم...🖤
پدرم را خدا بیامرزد
مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را
کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغالها در کوه
عصرها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره
او که خود قلهای فروتن بود
بارهایی که نانش آجر شد
از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود
دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوههای پابرجا
از درون مخوف تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
پدرم که خودش تهمتن بود
پدرم مثل واگنی خسته
از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود
در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران
مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد
کارگر بود، اهل معدن بود
#موسی_عصمتی
#معدن_طبس🖤
@del_tangiha🕊
🌹🌹
تویی نماز و منم مست،مانده ام چه کنم
که هم اقامه خطا ، هم سبک شمردن تُ
#حسین_زحمتکش
@del_tangiha🕊
باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد،
عاشق برگ خزان و اینهمه زیبایی؛
من و تنهایی و آوارگیِ برگ خزان،همرنگیم،
خالی از نیرنگیم .
روی گلبرگ پریشان،در باد ،
می نویسم از عشق ،
می روم تنهایی ، در شبی بارانی ،
تا که سیراب شوم از مِیِ ناب پائیز؛
باده را تا به سحر می نوشم، از تب عشق!
عشق را در قدحی می بینم ،
که دلش بارانی ست ؛
می نویسم روی هر برگ خزان،
از غم دل ،
که چرا پنهانی ست؟
که چرا این دل غمدیده ی من ،
شده لبریز ز عشق پاییز؟
غم من،تنهاییست،
دل من بارانی ست !
#نسرین_جهاندیده
@del_tangiha🕊