#داستان
#فیروزهی_خاکستری36
#تیرِخلاص
امید اینبار، یک پیراهن آستین کوتاه سفید دو جیب با یک شلوار جین مشکی پوشیده بود. بوی تند و تلخ ادکلنش خم به ابروهایم آورد. امید رو به من سلام کرد. امیر ابرو در هم برد و با نگاهش به من فهماند که زود بروم. سینه جلو داد و با دست در را سفت چسبید. در تمام بدنم لرز افتاد. جوری مامان را صدا زدم که فرانک و فهیمه هم از اتاق بیرون پریدند.
_اُ امید... اَ امیر... او مَد... اُ امید
با چشمان گشاد و دستانی که به پهلو باز کرده بود پرسید:
_چـ چی شده؟!
به سختی توانستم داد بزنم:
_بـُ بـُ بــرو
مامان با چادر گلدارش درافتاد. یکبار سر و ته و یکبار پشت و رویش کرد. قبل از اینکه پا به حیاط بگذارد، امیر آمد. نگاه همه روی او ساکن ماند. هنوز اخم داشت:
_خاله میگن با شما کار دارن.
مامان آب دهانش را قورت داد. پلههای حیاط را یکی درمیان پایین رفت. ما از دم هال گوش ایستادیم.
_خانم با چه زبونی باید با شما حرف بزنم آخه؟! این جوون رعنا هم که دیدین نامزدشه باورتون شد؟!
امیر طاقت نیاورد و رفت. خواستم جلویش را بگیرم. در را با یک حرکت سریع، کامل باز کرد. صورتش را به صورت امید نزدیک کرد. با قد بلندش فقط تا دماغ کشیده امید رسید.
_بفرما امرتون؟!
مادر امید او را عقب کشید. دستش را روی سینه پسرش حائل کرد. با همان لبخند همیشگی و خستهکنندهاش گفت:
_مبارکه چشمم زیر پاشون چقدم در و تخته به هم میان.
نگاهش را روی مامان برد و با لحنی سرزنش گونه ادامه داد:
_حاج خانم ماشاالله انگار به جز فیروزه خانم دختر نداری!
سکوتی محض حاکم شد. فرانک از دم هال با صدای ناجوری گفت:
_هَا؟!
من لبم را گاز گرفتم و در هال را محکم بستم. فهیمه با صورت قرمز، محکم و کشیده گفت:
_چه رویی دارن اینا!
مثل همیشه موفق شدند. ربع ساعت یا بیشتر بین ما بحث بود:
_من اگه خودمو دار زدم یه لحظه جلو این پسره نمیرم.
امیر مثل یک برادر بزرگتر سینه سپر کرد:
_تو اگه خودت هم میخواستی من نمیذاشتم.
از این حرف او، هم افتخار کردم و هم به فرانک غبطه خوردم. فهیمه مردانهتر از امیر جلو آمد:
_مامان بذار یه بار برا همیشه من برم به اینا حالی کنم...
_لازم نکرده. هیچ کدوم نیاین خودم یه شربتی میذارم جلوشون بعد میگم زحمت رو کم کنن.
همه نگاهها به مامان رفت. نگاهی به من کرد و گفت:
_اتفاقا خوب شد اومدن برو اون پارچهها رو بیار بهشون پس بدم.
امیر سرش را پایین انداخت و نفسش را بیرون داد. لبم را گاز گرفتم و به اتاق مامان رفتم. از اینکه با امیر روبرو شوم خجالت کشیدم. سه پارچه کادو پیچ را از کمد بیرون آوردم. پارچهی باز شده را دست گرفتم. مسحور رنگ و نقشش، آن را باز کردم. از ذهنم گذشت نکند امید قسمت من است و دارم با آن میجنگم. از فکری که کردم اخم به چهرهام افتاد. افکار مختلف شروع به چرخیدن در سرم کرد. امید آرام و ساکت بود. از آن مردهایی که میشد بر او سلطه داشت و مثل خمیر در مشت حالت میگرفت. امیر تند و غیرتی بود. مثل بابا صاحب سلطه بود. نمیشد روی حرفش حرف زد. ممکن بود مرا محدود کند. با صدای تق تق در پارچه از دستم افتاد.
_فیروزه اینجایی؟!
ضربان قلبم بالا رفت. به خاطر افکارم احساس گناه کردم. امیر به دیوار کنار در تکیه داده بود. کادوها را دستش دادم. پارچه باز شده را تا زدم و در کاغذ پاره کادویش جا دادم.
_جریان اینا چیه؟!
بدون نگاه به امیر با مِن و مِن جواب دادم:
_آوردن برامون که لباس مشکیهامون رو دربیاریم.
مامان از پذیرایی بیرون آمد. پارچه ها را از دستمان گرفت. به کادوی پاره نگاه کرد. سرش را تکان داد و برگشت.
بعد از چند دقیقه طولانی مهمانهای ناخوانده رفتند. اما مامان با صورت گُر گرفته وارد شد. بیتوجه به حضور امیر، با چشمان از حدقه بیرون زده به طرف من آمد:
_نفهمیدم برا چی این پارچه لعنتی رو باز کردی؟!
همه جا برایم سیاه شد. هیچ کس چیزی نگفت. زبانم سنگین شد. دلم خواست یکی بگوید جلوی امیر این حرفها را نزن.
_یه نگاه کرد به کاغذ پاره و گفت
صدایش را تغییر داد:
_اینو بذار هدیه عروسی فیروزه جون.
به امیر نگاه نمیکردم اما متوجه شدم که مدام روی موها و ریشش دست میکشد. دلم خواست زمین دهان باز کند. مامان ول کن نبود:
_گفتم ببخشید از دستمون افتاد کاغذش پاره شد.
سرش را تکان داد:
_با یه خنده معنا داری به پسرش نگاه کرد که دلم میخواست...
دندانهایش را به هم فشار داد:
_چت شده بود تو؟! ندید بدید بودی؟!
فکر کردم وسط هال بنشینم و زار بزنم.
فرانک لیوانی آب جلوی دهان مامان گذاشت. قبل از خوردن آب ادامه داد:
_وقتی پیشکشی شون رو باز کرده یعنی جوابش مثبته. حالا قسم ابوالفضلمون رو باور کنن یا دم خروس رو؟
مامان تیر خلاص را به امیر زد.
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونههای قدیمی واقعا ساخته شده بودند تا گوشه دنجی فارغ از قیل و قال بیرون باشند 😍
آن صفا و صميمت خونه و محله قديم كجا و آپارتمان و همسایههای غريبه الان كجا....
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه هزارمین بار میگم!
از بچهها نپرسین مامانو بیشتر دوست دارین یا بابا رو؟
طفلیا ناراحت میشن 😍😂
❥❥❥@delbarkade
.
📢 حدیث نصب شده در محل سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان ۱۴۰۲/۱۰/۶
🔹 امیرالمؤمنین علیهالسلام «إنَّ المَرأةَ رَيحَانَةٌ» نهج البلاغه، نامه ۳۱
🔹زن همچون گلی لطیف است.
🖼 #لوح
❥❥❥@delbarkade
.
✏️ حضرت آیتالله خامنهای صبح دیروز در دیدار جمعی از زنان و دختران:
✏️ در وظایف مربوط به خانواده وظایف یکسان نیست، هر کدام یک نوع وظیفهای دارند.
امکانات، ظرفیتهای جسمی، ظرفیتهای روحی و هرکدام یک وظیفهای را محوّل میکند اینجا جنسیت نقش دارد.
اینی که شعار برابری جنسیتی بهطور مطلق میدهند این غلط است.
برابری جنسیتی در همهجا نه؛ در یک جاهایی بله برابری هست اما در یک جاهایی هم برابری نیست؛ نمیتواند باشد.
آن چه درست است عدالت جنسیتی است عدالت جنسیتی در همهجا معتبر است عدالت یعنی هرچیزی را در جای خود قرار دادن.
ساخت روحی زن، ساخت جسمی زن، ساخت عواطفی زن اقتضای یک مسائلی را میکند.
که فرزندآوری، فرزندداری و دامان پرورش فرزند کار زن است.
اما در حقوق خانوادگی یکسان است:
همانقدر که مرد در خانواده حق دارد زن همان اندازه در خانواده حق دارد پس در حقوق خانوادگی یکسان اما در وظایف خانوادگی نه.۱۴۰۲/۱۰/۰۶
🖼 #بسته_خبری | #دیدار_بانوان۱۴۰۲
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر سقوطی پایان کار نیست
باران را ببین ؛سقوطش
زیبا ترین آغاز است...🌧☔️
❥❥❥@delbarkade
.
🌹 امام علی علیه السلام فرمودند :
جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ
«كانون بدى ها، لجاجت و مجادله
زياد است.»
📚 [ میزان الحکمه ، ج ۱۰ ، ص ۵۰۹ ]
🔘پینوشت:
ارتباط احساسی _ عاطفی ، منطقه جنگی نيست ، او دشمن شما نيست.
هر دو برای يافتن عشق رابطه را شروع كرده ايد.
بنابراين روش های بهتری برای مجادله و مذاكره انتخاب كنيد.
كنترل خشم را بياموزيد.
هر چه جنگ های شما تكراری و فرسایشی شوند، بازگشت به دوست داشتن و عشق دست نیافتنی خواهد شد.🍂
#حدیث_ناب
.
طلاب ولایی بعد از سخنرانی رهبر 😁😎
#طنز
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ خانوم محترم شما عاشق مردی هستی که پدر و مادرش بزرگش کردن و تربیتش کردن ..!!
😌 حتما ببینید و منتشر کنید..
#تقویت_باورها
#خانواده_همسر
#تربیت_فرزند
#پدرشوهر #مادرشوهر
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شکایت باباشومیکنه😍😂
#فرزند_آوری
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لذت مادرشدن ☺️
⭕️ فرزندآوری یک مجاهدت است!
#فرزند_آوری
❥❥❥@delbarkade
#عاشقانه #ایده_متن
وقتی که چند ساعت یاچند روزه که همسرمو ندیدم و حالا میخوام تشنش کنم واسه دیدنم..،
.
.
.
.
.
.
.
.
.(اسم و فامیله کاملشو مینویسم)😉کجایی که من که بی قرارتم و مشتاق دیدارت؟کجایی که دلم له له میزنه واسه دیدنت و گرفتن دستات و اون لبخندای شیرینت؟
کجاست اونی که تو سخت ترین شرایطم اومد سراغم و از زندگیم سردرآورد و منو از نو شروع کرد؟
کجاست اونی که (اسم خودم) احیا کرد و بهش امید زندگی داد؟
کاش کنارم بود تا ببینه چشام از برق دیدنش دنیارو به وجد میاره.
کاش باشه تا ببینه میخوام چطور مثل پروانه دورش بگردم و خودم تنها فداش شم.😌
بعد از این جملات بشینید و نتیجشو ببینید😋
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردست_همایونی 😍😋
✨اگه خواستین برای #روز_مادر یه غذای اعیونی درست کنید، این گزینه عالیه 👌
مواد لازم:
۱ دونه سردست گوسفندی🍖
نمک وفلفل سیاه🌶🧂
۱/۲ ق.چ فلفل قرمز🌶
۲ تا برگ بو🍃
۱ دونه چوب دارچین🪵(اواسط پخت درش بیارین)
۱/۲ ق.چ زردچوبه
زعفران💛
۳ عدد پیاز درشت خلالی🧅
۲ بوته سیر🧄
۱ لیوان روغن🥃
۱ لیوان اب💧
آب نصف نارنج یا آبغوره یا آبلیمو 🍋
تا جایی بپزید که گوشتتون مث پنبه نرم بشه
#آشپزی
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥@delbarkade
🤦♀ این الفاظ به هیچ عنوان در شأن یک بانو نیست 👇
❌ چاکریم
❌ مخلصیم
❌ فداتون برم
❌خاک پاتونیم
جاش از عبارت های لذتبخش زیر استفاده کنیم:
✅ سپاسگزارم
✅ ممنون از لطفتون
✅ محبت شماست
#مهارت_های_کلامی
❥❥❥@delbarkade
🌳 بهشت زیرپای مادران است
💞 رهبرانقلاب:
همه تحت تأثیر مادران هستند. آن که بهشتی میشود، پایهی بهشتی شدنش از مادر است؛ که «الجنة تحت اقدام الأمهات» ٨٤/٥/٥
#روز_مادر
❥❥❥@delbarkade
💎 ارزش خانهداری
🗂 پرونده ویژهی #خانه_داری
🌐 رهبر انقلاب:
امروز نیاز جامعهی ما به این است که بداند مادری، زنِ خانه بودن، کدبانو بودن یعنی چه؟
🌷 فاطمهی زهرا با آن رتبه و مقام و عظمت، یک #خانم_خانه_دار است؛ این تحقیر او نیست؛ مگر این عظمت را می شود کوچک شمرد⁉️
🏡 یکی از شئون و یکی از مشاغل همین عظمت، عبارت است از #همسر بودن یا #مادر بودن و خانهداری کردن؛ با این چشم به این مفاهیم نگاه کنیم.
۱۳۹۵/۱۲/۲۹
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 بستن پاپیون برای کادو ..🎁
#روز_زن
#روز_مادر
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥@delbarkade