فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 تمسخر گنبد آهنین رژیم صهیونیستی توسط کاربران شبکههای اجتماعی😂
#آبکش_آهنین
#طنز
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاربران مجازی با اصابت موشک به یکی از اهداف اینجوری شوخی کردند:
😄😆
#طنز
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری121 #ملاقات ستیا را در بغلش فشار داد. قدش ده سانتی بلندتر و گوشت تنش آب شده
#داستان
#فیروزه_خاکستری122
#آشنای_دور
با فیروزه چشم در چشم شد. چمدان به دست، سر جایش ماند. سرش را پایین انداخت. زمان برای او و فیروزه متوقف شد. کت و شلوار دیپلمات تنش را با وسواس انتخاب کرده بود. دستی به بغل موهایش کشید. متوجه امیر نبود.
امیر با عجله به طرف او رفت. فرار چشمهایش را دید. به عقب برگشت. متوجه نگاه فیروزه شد. فیروزه آرام به جلو قدم برداشت. به امیر رسید:
_چرا نگفتی آ... آقا مهرزادن؟!
امیر شانههایش را بالا برد:
_نمیدونستم میشناسیش...
فیروزه چشمهایش را از امیر قایم کرد. مهرزاد نزدیک شد. فیروزه به نشانه سلام سرش را تکان داد. برجستگی گلوی مهرزاد پایین و بالا رفت و صدا به زور از گلویش بیرون آمد. امیر بی پروا پرسید:
_شما همدیگه رو میشناسید؟!
مهرزاد لبخند زد.
فیروزه سریع جواب داد:
_خب... آ آره... پسرعموی آقا مصطفی هستن.
امیر چشم و ابرویی بالا انداخت و دسته گل را به طرف مهرزاد گرفت. نگاه مهرزاد روی دسته گل قفل شد.
_از طرف فیروزه خانمه.
مهرزاد متوجه شد هنوز دسته گل را نگرفته:
_آهان... بله ممنونم. راضی به زحمت نبودم.
فیروزه سرش را زیر انداخت و لب پایینش را گاز گرفت.
_من میگم یه جا بشینیم مراسم قدردانی رو برگزار کنیم.
فیروزه از شیرین زبانیهای امیر لجش گرفت.
_بفرمایید اون طرف یه کافی شاپ هست.
به پیشنهاد مهرزاد دور یک میز چهارنفره چوبی نشستند. صندلیهای دونفره با چرم مشکی روبروی هم قرار داشت. امیر به فیروزه و مهرزاد نگاه کرد:
_تا شما حرفهاتون رو شروع کنید من میرم یه چیزی سفارش میدم.
منتظر نظر آنها نماند. فیروزه با نگاه امیر را دنبال کرد.
_دسته گل قشنگیه زحمت کشیدین.
آب دهانش را قورت داد و به گلهای رز دسته گل نگاه کرد:
_از طرف سینا و ستیاس. دوست داشتن خدمتتون برسن اما متأسفانه چون روز اولی بود که پیش من بودن؛ نمیشد از مدرسه غیبت کنن.
_اصلاً نیازی به این کارها نبود.
با روبان روی دسته گل بازی کرد:
_بهترین چیز برای من اینه که الان بچههاتون کنارتونن و همگی خوشحالید.
فیروزه یک لحظه به او نگاه کرد. تک و توک موهای خاکستری بین موهایش پیدا میشد. چادرش را مرتب کرد:
_من نمیدونم با چه زبونی از شما تشکر کنم... فقط خواستم ببینمتون تا بگم که تمام تلاشم رو میکنم تا از زیر دِینتون بیرون بیام...
کمی آهستهتر گفت:
_هرچند میدونم که حتی اگه تمام پولتون رو برگردونم، جبران لطف شما نمیشه.
یک لحظه نگاه هر دو با هم تلاقی پیدا کرد. مهرزاد لبخندی یک طرفه زد:
_به خاطر همین نمیخواستم هیچ وقت منو بشناسید.
امیر با یک سینی کیک و بستنی آمد:
_خیلی خب مذاکرات به کجا انجامید؟
خیلی زود ساعت پرواز مهرزاد رسید. امیر و فیروزه از او جدا شدند. فیروزه در راه برگشت به یاد روزی افتاد که امیر او را در خیابان تنها گذاشت و مهرزاد از دست مرد مزاحم نجاتش داد. یکدفعه پرسید:
_خانمش نبود؟!
امیر از سؤال بیمقدمه او جا خورد. چشمانش را این ور و آن ور کرد. لبهایش را بالا برد:
_لابد نبود دیگه وگرنه...
لبخند زد و بقیه حرفش را خورد. عرق سردی روی پیشانی فیروزه نشست. چادرش را جمع و جور کرد. سرش را به طرف پنجره چرخاند. فکر کرد بیشتر مراقب افکار و حرفهایش باشد.
از فردای آن روز دنبال کار سراغ کارگاههای تولیدی رفت.
_یک ماه اینجا کار میکنید اگر از کارتون راضی بودیم که متناسب با ساعت کاری و تحویل کار بین پونزده تا بیست تومن میگیرید...
فیروزه به سر تاس مرد پشت میز نگاه کرد. فکر کرد با این پول ماهانه چقدر میتواند پس انداز کند.
_اگر هم از کارتون راضی نبودیم که از قرارداد خبری نیست. هر خسارتی هم به کارگاه، ازتون کم میشه.
بعد از چند روز سر زدن به کارگاههای خیاطی مختلف، تصمیم خودش را گرفت:
_ از فردا کارم رو شروع کنم؟
مرد بدون اینکه به صورت فیروزه نگاه کند، جواب داد:
_از همین الان میتونید شروع کنید.
امیر تقریباً هر هفته به خانه فیروزه سر میزد. هر بار دست پر میآمد و حتماً مینا همراهش بود. اکثر اوقات زمانی که فیروزه کارگاه بود، به بهانه دیدن خاله سهیلا، مایحتاج روزانه آنها را تهیه میکرد.
_امیر خودت میای این وسایل رو ببری یا با تاکسی بفرستم؟
_من برا خالهام آوردم. بگو ببینم چه خبر از سینا؟
فیروزه نگاهی به اطراف انداخت. صدایش را پایین آورد. دهنی تلفن را به دهانش چسباند:
_پاشو کرده تو یه کفش که نمیرم مدرسه.
_هر چی بزرگتر میشه، بیشتر شبیه عمو کمال میشه.
چشمان فیروزه گرد شد:
_یعنی تو تأییدش میکنی؟!
صدای خنده امیر از پشت گوشی آمد:
_نه. ولی قدرش رو بدون؛ بچه با غیرتیه.
_حالا درسته نره مدرسه؟!
_من باهاش حرف میزنم. اما تو هم اجازه بده کنار درسش بره سر کار. نذار غیرتش از دست بره.
فیروزه ساکت ماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی دلتون برای هر چیز قشنگی که میتپه خدا همونو بهتون بده♡
سلام 🙋♀️ صبحتون بخیر ☀🍃
❥❥❥@delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل کارشناسان از تفاوت عملکرد موشک های ایران و گنبد آهنین..😂
رژیم صهیونیستی اعلام کرده
خیلی نامردید
ما گنبد آهنین رو درآورده بودیم بشوریم
شما یهو زدید
🤣🤣🤣
❥❥❥@delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ موشکهای ایرانی در امنترین جای اسرائیل
🔹پایگاه هوایی نواتیم که مرکز آموزشی و نگهداری از جنگنده F35 هست امنترین نقطه اسرائیله.
🔹اینکه موشکهای ایرانی به امنترین نقطه اونها میرسه، چه پیامی برای دنیا داره؟
🔹صحبتهای مصطفی خوشچشم شنیدنیه؛ ببینید
#وعده_صادق
❥❥❥@delbarkade
.
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری122 #آشنای_دور با فیروزه چشم در چشم شد. چمدان به دست، سر جایش ماند. سرش را
#ارسالی_مخاطبین
#داستان
بله بله درسته😁
نویسنده پرتلاشمون دیشب داستان رو با همه ی هیجاناتی که در کشور در جریان بود رسوندن☺️👏😅
❥❥❥@delbarkade
#ارسالی_مخاطبین
#داستان
یهودیان (با تفکر صهیونیسم) از همون ابتدا مسبب آزار و اذیت و معصیت بودند👌👏
❇️در آیه ۱۰۲ سوره بقره، خداوند بسیار زیبا اشاره به این مسئله ی سحر و جادو کرده...
در جایی از این آیه می فرماید:
وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ
جز با اذن خدا نمی توانستند به کسی ضرر برسانند❌
چه خوبه که همیشه قدرت خدا را فراتر از این قدرت ها بدونیم و نترسیم✨
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🤭👶🏻 لحظه ی خنثی کردن بمب 💥
جا داره یه خسته نباشید اساسی هم به مامانای پرکار و مهربون بگیم که خونه با نور وجودشون همیشه پر از آرامش هست 🤗❤️
#فرزند_آوری
❥❥❥@delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اعلام شد آقا این هفته میخواد نمازجمعه بخونه به ذهنم اومد
در شرایطی که داره ترور انجام میشه !!
اعلام شد :
رهبر در زمان مشخص
در مکان مشخص
در مکان عمومی
با خبر قبلی
میخوان بیان نماز و خطبه بخونن !!
این یعنی یک رجز عملی و تضعیف دشمنه که اسرائیل هیچ غلطی نمیتونه بکنه
حضور در نمازجمعۀ این هفتۀ تهران، مبارزه با اسرائیل و مقابله با تهدیدهای اوست.
مرحبا به همچین رهبری که داریم
#نماز_جمعه به امامت سید و آقایمان
#برای_عزت_ایران 🇮🇷✌🏻
❥❥❥@delbarkade
.
🔺خیزش بانوان ایرانی
👈 بخشی از طلاهایی که بانوان قمی، دو روز پیش برای لبنانیها و فلسطینیهای جنگزده ارسال کردند.
💥صف خانمهای ایثارگر، همچنان در بیت رهبری امتداد دارد | واقع در خیابان صفائیه قم، عکس: غروب سه شنبه ۱۰ مهر
❥❥❥@delbarkade
.
هدایت شده از طبیبِ جان
.
💥 #اطلاعیه
برای سلامتی و عافیت رهبر عزیزمان قصد
داریم یک قربانی بدهیم. همگی مشارکت کنید
و صدقه کنار بگذارید لطفاً . تو حساس ترین
برهه تاریخی هستیم، فردا مثل روز مباهله
شده.مباهله بر سر جان و انقلاب.با تمام وجودم
ایمان کامل دارم به تصمیم رهبرم که فردا قرار
هست نماز جمعه برگزار کنند. اما جهت آرام
شدن و تسکین دل و توصیه دینی جهت صدقه
و قربانی این کار رو انجام میدیم.
این قربانی رو هدیه میکنیم محضر مبارک
مولا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه
الشریف که این سید عزیز آقاجانمان رهبر
عزیزمان در پناهشان محفوظ و سرافراز
باشند🌷
شماره کارت جهت واریز:
6274121209830462
6037998112786404سید روح الله حسینی IR
610550137170107301943001🍃 کانال رسمی طبیب جان 👇 https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا بقیة اللّه فی ارضه🌹
السلام علیک حین تقرا و تبیّن🌹
السلام علیک حین تصلّی و تقنت🌹
السلام علیک حین ترکع و تسجد🌹
السلام علیک حین تهلّل و تکبّر🌹
السلام علیک حین تحمد و تستغفر🌹
💐 نثار حضرت بقیة الله الاعظم #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، حداقل ۱۰ گُل صلوات هدیه کنیم 💐
❥❥❥@delbarkade
.
حضور بامدادی مردم پشت دربهای مصلای تهران برای اقامه نماز جمعه به امامت ولی امر مسلمین جهان❤️🔥
❥❥❥@delbarkade