💕دلبرونگی💕
دزدی شوهرم از من👇🏻❌
🍃💗💗🍃🍃💗🍃💗🍃
من دختری بودم که در هفت سالگی بعد از طلاق پدر و مادرم به پدرم داده شدم .
این معامله ناخوشایند بدترین روزهای عمرم را برای من و برادرم که پنج سال داشت رقم زد ...
من برای اینکه آینده خوبی داشته باشم با جدیت تمام درس می خواندم تا عمرم به شانزده سال رسید ، اما پدرم مرا به ازدواج مردی در آورد که ده سال از خودم بزرگتر بود ، پدرم برای این ازدواج از من هیچ نظری نپرسید و من نیز معترض نشدم . زیرا این تنها راه نجات من از آن زندگی بود .
شوهرم انسان خوبی بود و تنها عیبی که داشت این بود که مرا از درس خواندن باز داشت .
من موافقت کردم .. و خودش به شغل آزاد یعنی رانندگی و حمل و نقل پرداخت و در جده زندگی خود را شروع کردیم ...
من برای او دو دختر و یک پسر به دنیا آوردم ..
زندگی ما اینچنین می گذشت که پدرم فوت کرد و ثروت زیادی برای من به ارث گذاشت .
شوهرم با ارث من کنار دریا یک ویلای زیبا خرید ... بدین ترتیب حرص و طمع او را گرفت و مرا گول زد ، او به من گفت که همه داراییم را به نام او کنم زیرا به خاطر وکالت و کارهای دیگر .. بهتر است که همه چیز به اسم یک مرد باشد .
علاوه بر ویلا زمینی نیز خرید و همه چیز خود را به قصر ویلایی که ساخته بودیم انتقال داد ...
من خیلی خوشحال بودم واحساس می کردم یک ملکه هستم .
تا روزی از روزها اتفاقی رخ داد که مثل صاعقه وجودم را نابود کرد ..
شوهرم زن دوم گرفته و او را به خانه مان آورده بود !!!
همهٔ خوشحالیم به غم واندوه تبدیل شد ...به گریه افتادم .. او با تمام بی شرمی گفت اینجا خانه من است اگر خوشت نمی آید در باز است می توانی بروی !!
من با وجود وکیل و پی گیری های برادرم نتوانستم کاری از پیش ببرم .. و چیزی که مانده بود دعواهای پوچ و اهانتهای او و همسرش برای من بود ...
بنابراین بچه هایم را برداشتم و به ریاض و نزد مادرم برگشتم .. مدتی را فقط در یک اتاق تنها گذراندم و با کسی حرف نمی زدم ، مادرم که استادی بزرگ بود با دوستش دکتر نفیسه حرف زد و او به دیدارم آمد
کمکهای دکتر نفیسه مرا از آن حالت بد روحی در آورد .
وقتی که بهتر شدم به فکر ادامه تحصیل افتادم . به دانشگاه وارد شدم و به درجه خوبی نائل آمدم . سپس برای تکمیل تعلیمات پزشکی ام راهی آمریکا شدم . الحمدلله همه چیز برایم آسان تمام شد و توانستم به اهدافم برسم...
نه سال در آنجا تدریس کردم . حتی به فکرم هم نمی رسید که یک روز به وطنم باز گردم و خود را از خاطرات تلخ گذشته ام کاملا دور کرده بودم . تا اینکه روزی مادرم به دیدنم آمد و فرزندانم را نیز با خود آورده بود ..
به خاطر مادرم به وطنم بازگشتم در حالیکه گواهینامه جراحی زیبایی داشتم در بزرگترین بیمارستان حکومتی در ریاض مشغول به کار شدم . واین از فضل پروردگارم بود .بعد از یکسال برای یک دوره مهم به بریتانیا رفتم و ماندنم در آنجا نیز یکسال طول کشید...
یکی از روزها من و چند دکتر را برای یک مورد فوری فرا خواندند برای عمل دو نفر که اعضایشان در حادثه رانندگی قطع شده بود ، آنها را هشت ساعت عمل کرده و بخیه زدیم .
سپس از اتاق عمل بیرون آمدم .... از حال آنها پرس و جو کردم . پرسنل بیمارستان پرونده آن دو نفر را به من دادند وقتی به آن نگاه کردم شوکه شدم و گذشته ام جلوی چشمانم آمد !
آن دو نفر که آنها را جراحی کرده بودیم آنها کسی جز شوهر سابقم و زنش نبودند !!
سبحان الخالق ، خداوندی که جزا عقاب آنها را پیش من آورده بود !!
بعد از اینکه حالشان بهتر شد شوهرم مرا شناخت و از من عذر خواهی کرد به خاطر همه بلاهایی که سرم آورده بود ..
او گفت : مرا ببخش و نفرینم نکن به خدا قسم که مرگ را به چشمان خود دیدم ...
گفتم چطور نفرینت کنم درحالیکه رب العالمین تو را اینگونه نزد من آورد ؟!
به شرطی که اموالم را به من باز گردانی تو را خواهم بخشید .
او رفت و خانه را فروخت و همه چیز را به من بازگرداند حتی بیشتر از حقم را ..
حمد وسپاس برای خداوندی که حقم را به من بازگرداند اگر چه بعد از سالها ...
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
دختری هستم ۱۷ساله👇🏻🌹
🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دختری هستم ۱۷ساله
سلام شبتون بخیر، من تازه عضو
کانالتون شدم و خواستم ی درد و دلی کنم تا کمک کنید ممنون میشم این رو توی گروه بزارید
برعکس اکثر دختر خانم ها من پدرم خیلی اذیتم میکنه.(پدرم تحصیل کرده و نظامی هست) وقتی کلاس سوم بودم برادرم ب دنیا اومد و پدرم دیگه به من اهمیتی نمیداد و روز ب روز کی میگذشت نسبت به من بی مهر تر و پرخاشگر تر شدن. پدرم خیلی بد رفتار میکنه و هی دلم رو میشکنه، مادرم با اینکه اینها رو میبینه ولی جیزی نمیگه. توی کوچیکترین چیزی سرم داد میزنه و خیلی ناراحتم میکنه واسش هم مهم نیست جلوی بقیه این کارو کنه. از بچگی تو درس هام بهم فشار میاوردن با اینکه من همیشه درسخون بودن، انقدر فشار میاوردن که من هی ترس اینو داشتم ک نکنه نمرم کم بشه یا درسی رو بیفتم😔
کلاس دهم تو امتحانات دی ماه فیزیک رو افتادم بعدش انقدر ب من حرف های بدی زدن که من تا چندین ساعت فقط گریه میکردم طوری که چشمام ب زور باز میشد، موقع خرداد هم فیزیک رو ۱٠/۷۵شدم وقتی کارنامم رو دید همونجا تو خیابون جلوی همکلاسی هام سرم داد زد😔بعدش هم کلی سرکوفت و حرفای بد زدن، کلاس یازدهم هم ترم اول از استرس کارنامه من ی هفته معده درد داشتم.کلا تو هر مسئله ای من رو اذیت میکنن مخصوصا درس. با من اصلا حرف نمیزنن ولی تو مهمونی ها با دخترعمه ها و دخترعموم خیلی صمیمی و مهربون رفتار میکنن، خب منم این چیزارو میبینم دلم میشکنه، هزار بار جلوی خودم پیش دیگران هی میگه من پسرم رو بیشتر دوست دارم خب هر چی باشه منم ادمم ناراحت میشم. در کل بگم که خیلی بداخلاقه و خیلی اذیتم میکنن. الان هم من سال بعد کنکور دارم و از الان هی استرس اینو دارم که نکنه قبول نشم بابام چیکار میکنه و هزار فکر دیگ... چندین بار خواستم خودکشی کنم ولی از کناهش ترسیدم، تو رو خدا کمکم کنید حالم خوب شه ارامش پیدا کنم😔دوستام که منو میشناسن میگن قشنگ معلومه افسرده شدی ، ممنون میشم راهنمایی کنید
بازم ممنون از وقتی که گذاشتید
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#ارسالی_اعضا 🌹🍃 بشنویم از دختری افغان... من تارا هستم دختری از تبار افغان ولی ساکن ایران از وقتی ک
نظر شما خوبان درمورد دختر افغان🍃🌹
در مورد دختر افغان .خواستم بگم واقعا دنیای عجیبی است .خدایا مارا ببخش اگر انقدر سرمان شلوغ بود تا ندانیم همسایه مان چه مشکلاتی دارد .دردود خدا برای زینت خانم .و اقا ندیم .خدا حفظشان کند.که توانستند چند نفر را نجات دهند .واژه پدر مقدس است .نباید به همچین کسی گفته شود .ای کاش داستان زندگی شما به گوش مسولین برسد تا برای اعتیاد و خانواده افراد معتاد کاری کنند..کاش غیرت همه اندازه زینت خانم .ندیم بود .و هزاران ای کاش دیگر تارا جان دلمان را به درد اورد داستان زندگیت.اما بدان در این زمانه مرد هایی مثل ندیم .کم است.قدرش را بدان و خدارا شکر کن .پدر واقعی شبیه ندیم است.من پدری داشتم که موقع برگشت از کار مسافت زیادی پیاده میامد تا به جای کرایه برایمان دفتر یا کتاب بخرد. خودش از همه خوشی ها میزد تا ما بزرگ شویم .اما افسوس به رحمت خدا رفته.باور ندارم پدر همچین کاری با فرزندش بکند.مگر این که مریض باشد.خدایا همه پدرها را رحمت کن.وبرای بعضی ها رحم کن. .
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
سلام فاطمه بانو
مینویسم برای تارا جانم🌱
خیلی برات خوشحالم که الان خوشبختی خواهری✨
ولی ازت خواهش میکنم برای آرامش روح مادرت هم که شده ، از طریق پلیس پیگیر قضیه ی خواهرت باش و پیداش کن🙏🏻
خدا میدونه الان اون توی چه اوضاعیه!!!
فکر کن الان اون از بچه های کار باشه یا مثل گذشته ی خودت داره زجر میکشه از طریق پلیس حتما میتونی پیداش کنی ولی تروخدا اگر پیدا شد حتما خبر بده که ما هم از نگرانی دربیایم🌹
انشاءالله خبر بچه دار شدنت رو بشنویم عزیزم✨
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
زورگویی و طعنه های مادرم نظرم رد نسبت به دین عوض کرده👇🏻🌹❌
سلام به همتون 🍃
امیدوارم تو شاد ترین حالت ممکن زندگی کنید
الان که دارم این پیام رو میفرستم اشک تو چشمام حلقه زده
فقط بخاطر رفتار های مادرم
زیاد توضیح نمیدم چون چیزایی که بخام بگم رو با خیلیا همدردم ...
ولی چیزی که اذیتم میکنه زورگویی ها و طعنه های مادرمه که باعث شده من نظرم درباره دین عوض بشه
من ۱۴ سالمه و دختری چادری ام
که از ۸ سالگی چادر سرم کردن و این شد بدترین اشتباهم😞
من نتونستم بچگی کنم من نتونستم از زندگیم لذت ببرم من نتونستم مثل همسن هام اونجوری که میخوام باشم😭
من از چادر بدم میاد 😭
همین دیشب رفته بودیم عروسی وقتی داشتیم بر میگشتیم من یه مانتوی گشاد و بلند همچنین روسریم هم با کلیپس گره زدم و حجابم کامل کامل بود
دیگه گفتم چون همه وسایلا دست منع دیگه چادرمو سرم نکنم که دست و پامو بگیره
مامانم دو برداشت که چرا چادرتو گذاشتی زمین و....
من که میدونم این کاراش فقط بخاطر حرف مردمه وگرنه کجای کتاب خدا نوشته حتما باید چادر باشه تا شما باحجاب باشید ؟ در حالی که حجابتون هیچ نقصی نداره؟؟
اونوقت ازین میسوزم که یکی از دخترای فامیل که همسن منع کلا اصلا روسری هم سرش نمیکنه و با تیشرت و سر باز میگرده ، اون دیشب تو حیاط تالار داشت میرفت و..من گفتم ببین مامان فلانی چطور میگرده و.... اینا
اونوقت مامانم میگه اون که دختر نیس ماشالله مثل پری ها میمونه 😭
چرا بمن اینطور میگه عوض اینکه منو بخاطر حجابم تشویق کنه ، اصلا تشویق نخواستم من که از بچگی لعنتی چادر سر کردم باید باهام بهتر رفتار میشد نه اینکه اینطور دلمو بشکونه
من تصمیم دارم وقتی در آینده اختیارم دست خودم افتاد چادر سر نکنم و با حجاب کامل بگردم چون متنفر شدم
گی گفته چادر یادگار حضرت زهراست مگه ایشون گفتن که با چادر بچه هاتون از دین متنفر کنین؟
منی که با چادر احساس حقارت میکنم 😭😭😭
بگین چیکار کنم که اینقدر از خودم بدم نیاد؟؟
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
زهرا هستم از رشت... عاشق یه پسر شدم ۱۵سال از خودم بزرگ تر.... 🍃🌹👇🏻
🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام من زهرا هستم از رشت،عاشق یه پسر شدم ۱۵ سال از خودم بزرگتره
خودش و خانوادش پولدارن خانوادهی من هم همینطورن
راستش نزدیک سه سال میشه که میشناسمش اوایل هیچ ریاکشنی موقع دیدن من نشون نمیداد ولی حالا که سه سال از اون ماجرا میگذره همیشه منو میبینه بهم زل میزنه چند بار متوجه شدم رنگ لباساش با لباسام سته یا کفش شبیه کفشای من میپوشه چند باری هم متوجه شدم تو خیایون دنبالمه
ولی خب هنوز هیچ اقدامی از سمتش نشده
خواهش میکنم کمکم کنید راهنماییم کنید چند درصد احتمال داره دوستم داشته باشه؟اگر بهم پیشنهاد ازدواج بده،ازدواج با ۱۵ سال اختلاف سن درسته؟(من خودم معتقدم سن فقد یه عدده پدر و مادرمم با اختلاف سن زیاد ازدواج کردن ولی خب خداروشکر مشکلی ندارن باهم،،اما خب بعضی وقتا حس میکنم که شاید چون خیلی دوسش دارم این حرفو میزنم،،بنظرتون اگه ازدواج کنیم به مشکل برمیخوریم؟)میتونم درکنارش خوشبخت بشم؟
توروخدا هرچی به ذهنتون میرسه بنویسید برام خواهش میکنم من تو این سه سال خیلی نابود شدم
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
زورگویی و طعنه های مادرم نظرم رد نسبت به دین عوض کرده👇🏻🌹❌
#پاسخ_اعضا 🌹🍃
سلام وقتتون بخیر
در جواب این دختر خانم میخواستم بگم منم یه دختر محجبه هستم و بدون اجبار پدرو مادرم چادر سر کردم ...
شما میتونید با آرامش و با ذکر دلیل برای مادرتون روشن کنید که دوست ندارید چادر سر کنید...
چادر به شما عزت میده نه حقارت.
نمیدونم تا چه حدی مذهبی هستید ولی
اگر الان چادری هستید مطمئن باشید نگاه خدا و اهل بیت روی شما هست ..
این کافی نیست که صاحب الزمان شمارو میبینه و خوشحال میشه
شما یه دختر کاملا خوبی هستید که تا الان دست به کارهای دیگه ای نزدید.
به نظر من با مادرتون منطقی صحبت کنید و حتما دلیل براشون بیارید اگر جواب نداد به یکی از نزدیکانتون که مادرتون حرف ایشونو قبول داره بگید باهاشون صحبت کنه .
ان شاءاللّه مشکلتون حل بشه 🙏🏻
💕@Delbarongi 💕
هدایت شده از 💕دلبرونگی💕
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕
دعا کن
یه جوری که انگار
نور اجابتت رو
میبینی.... 💕🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#ارسالی_اعضا 🌹🍃 بشنویم از دختری افغان... من تارا هستم دختری از تبار افغان ولی ساکن ایران از وقتی ک
نظرشما درمورد دختر افغان🍃🌹
سلام خدمت اعضای محترم🌹
در مورد داستان تارا جان میخواستم بگم که: واقعا خیلی ناراحت شدم تنها کاری که از دست بر میومد این بود که با بند،بند داستان زندگیت اشک بریزم😭
واقعا پدرتون اصلا به فکر شما نبوده،خیلی برای مادرتون ناراحت شدم که با این که اعتقاداتش اجازه هرکاری رو نمیداده پدرتون مجبور به انجام کارهایی که قبول نداشتند کرد.
برای خود شما هم خیلی ناراحت شدم که در دنیای کودکی برای سه تا طفل معصوم مادری کردی و چیزهایی رو تجربه کردی که خیلی زود بود.
برای صبا خیلی ناراحت شدم که ازش خبری نیست ولی انشالله جاش خوبه🤲
خدا خیر بده زینت خانم و اقا ندیم رو که همه جوره پشت شما ایستادند و نزاشتن که زیر دست پدرتون بمونید.
همیشه برای شما ارزوی موفقیت و برای زینت خانم و اقا ندیم آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم❤️🌹
💕@Delbarongi 💕