eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110.4هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
671 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃 همیشه نباید گله کرد یکبار از ته دل بگو خدایا شکرت... ❤️ 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 یه قدم مونده بود که بگم : با اجازه ی بزرگترا بله مشغول خرید و شوق و ذوقای دونفره بودیم منم مثل خیلی از دخترهای دیگه ، سرخوش بودم چون به کسی که دوسش دارم، رسیدم و حس پیروزی داشتم ، که تلاشا و صبوریام نتیجه داد و... .
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 یه قدم مونده بود که بگم : با اجازه ی بزرگترا بله مشغول خرید و شوق و ذوقای دونفره بودیم م
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 وسط حال خوبمون ، یه وقتایی که چی بگم ؛ مدام جر و بحثمون میشد و آخرش طبق معمول با کوتاه اومدن من ختم بخیر میشد البته من به این وضعیت عادت داشتم ، چون از همون روز اول آشناییمون اوضاع همین بود ولی خب همو دوس داشتیم و این تنها دلیل ادامه دادنمون بود یهو تو همین شلوغیای این روزامون به خودم اومدم ، انگار تازه چشام باز شده بود نه تنها حق انتخابی نداشتم تازه بابت تمام رفتارامم تذکر میخوردم ، آروم بخند ، کمتر بخند ، تو جمع فامیلات که پسرن نشین، صفحه مجازیتو پاک کن ... بیرون نرودیگه دلیلی نداره سرکار بری ، انگار اون خواب شیرینی که مدتا خودمو باهاش گول زدم تموم شد و جاش یه کابوس تلخ اومد به خودم اومدم دیدم زندگی کردنمو یادم رفته ، علاقه هامو یادم رفته ، هیچ استقلالی از خودم نداشتم. یادمه چندوقت قبل اینکه مراسم خواستگاری پیش بیاد دوستم از روی دلسوزی بهم پیشنهاد مشاوره رفتن داد منم مطرح کردم ولی طرف مقابلم راضی نمیشد که بریم ، اما اینبار برگشتم سر همون پله ی اولی که جاش گذاشتم ولی باید میرفتم یواشکی و دور از چشم شریک عاطفیم نوبت مشاوره گرفتم چون میدونستم مخالفه و به منم اجازه ی رفتن نمیده نشستم و چندسال زندگیمو، ارتباطمو ، دوران آشنایی و تمام رفتارارو برای مشاور گفتم ، انگار خودم جوابو میدونستم ، فقط دوس داشتم یه نفر دیگه بهم بگه چون میترسیدم با واقعیت روبرو شم حرفام که تموم شد بهم گفت خانم شریک عاطفی شما آدم به شدت شکاک و بدبینیه که تو علم ما بهش میگن باید ازش دوری کنید ، اصلا مورد مناسبی برای ازدواجتون نیست و.... برگشتم خونه ... اما بدون قلبم تمام اون مدتی که باهم بودیم یادم اومد رفتاراش ، کاراش چجوری تونستم تحمل کنم همه چی از روز اول روشن بود وقتی روز اول چشماتو رو حقایق میبندی، وسطای زندگی کم میاری و آخراشم فراری میشی... 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹 هرگلی تو زمان خودش شکوفه میشه صبر داشته باش...🌸🍃 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#ارسالی_اعضا در پاسخ به دختر 15ساله🍃🍃🍃🍃🌹 در رابطه با این پیام بد نیست این ویس رو همه خانمها حداق
به صدای آقا🍃🍃🍃🍃🌹 سلام به همه دوستان در مورد ویس اون آقا پسر که از ساختار مغزی پسران و مردان گفتن من از این آقا ممنونم ، ویس رو گوش کردم و اشکم جاری شد ، من ی خانم 53 ساله هستم محجبه چادری پوست سفید و صاف ، قد بلند و خوش قد و هیکل (از زیبائیهام گفتم که فکر نکنین محجبه ها زشت و بد هیکل هستن)شوهرم 56 ساله هستن مذهبی و بسیار خانواده دوست 3 پسر دارم که به لطف خدا پسر اولم در 24 سالگی ازدواج کرد و پسر دومم در 22 سالگی پسر سومم 13 ساله هست به شدت معتقد هستم که جوانان باید زود ازدواج کنند و به لطف خدا بچه هام مشتاق ازدواج بودند و خدا کمک کرد روی سخنم با اون خانمهای شل حجاب هست اگر به دنیای پس از مرگ ایمان دارین ، حتماً مستند شنود رو گوش کنین سرگذشت سمیرا ، خانم بیحجابی که در خیابان راه میرفته و یک مرد با دیدن زیبایی او چه بر سرش آمد و در آخر چه شد یادمون باشه حجاب فرمان خداست 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🌹 سلام فاطمه جان خیلی ازدوستان درموردختم سوره برای خونه دارشدن گفتن،امکانش هست بگین چه سوره ای چندروزیاشب خوندید،ممنون میشم راهنماییم کنید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 عزیزان چله های زیادی در کانال مطرح شده و عزیزان نتیجه گرفتن که یکی از اون چله ها چله ی شهداست شما میتونید با در کانال پیدا کنید🍃🍃🍃🙏🏻 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#دخترم ساده است زود گولشونو میخوره.... 🍃🍃🍃❌👇🏻 درخواست راهنمایی اعضا 🍃🌹 .
به دختر ساده 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام فاطمه جان. اون خانمی که می‌گفت دخترم سادست و حرف منو گوش نمیکنه، میخواستم بگم درسته ازدواج آسان سنت حسنه ای است ولی من خودم با همسرم رفتیم خرید عروسی، از قضا عمه های داماد جاری خواهر شوهر مادر شوهر، خلاصه اینکه یک گردان مارو همراهی میکردن. منم خجالت کشیدم این گروه پیر و ناتوان رو دنبال خودم بکشونم، به همین دلیل هر چی دم دست تو مغازه ها میدیدم میگفتم خوبه و سر و ته قضیه رو جمع میکردم. به این امید که بعدآ بهترشو تو زندگی میخرم. ولی اشتباه کردم، شوهرم در اولین فرصت بهم گفت تو که عین ندید بدیدا هر مغازه ای رفتی خریداتو کردی یه روزه سر و تهش رو هم آوردی. عروس عموی من اینقدر همه رو تو بازارا چرخوند که یکی از عمه هام غش کرد. خیلی بهم برخورد، چون من تو قضیه هزینه خرید هم خیلی مراعات کردم که به خانوادشون خیلی فشار نیاد. چون نداشتن بیشتر از این خرج کنن. پس نه تنها تشکر از من نشد بلکه عین یه کلفت پنج سال تو خونشون همه جور توهين و فحش و توسری رو تحمل کردم. و دائما به شوهرم میگفتم تو نمیتونی خونه بخری چرا توهين شو من باید بشنوم. ولی دیگه از دست اون هم کاری برنمی‌آمد. منم همینطور بهم میگفتن این کارو نکن ولی گوش نمیدادم و فکر میکردم اینطوری عزیز میشم. وه آرایشگاه درس حسابی منو بردن، نه فیلم عروسی، فقط عکسهایی که خواهر شوهر با نهایت بی تجربگی گرفته. کارت عروسی خودم انتخاب نکردم. لباس عروسی رو از دوستم قرض گرفتم. ارزونترین طلا رو انتخاب کردم. توی همه چیز کوتاه اومدم. با اینکه مثل یه کلفت تو خونشون بشور و بساب میکردم هیچکس ازم تشکر نمیکرد. هفته ای یک روز هم بیشتر حق نداشتم برم خونه مامانم خدا بیامرزم. و این در حالی بود که همسر من جزو معمولی ترین خواستگارای من بود و من خودم از خانواده ای با وجهه اجتماعی بالا بودم و خواستگاران زیادی داشتم. 😒خلاصه اینکه داستان زندگی من بعد از اون پنج سالی که تو خونه مادر شوهر زندگی کردم فراز و فرودهای بسیاری داشت که شاید در آینده براتون تعریف کنم. اینکه قدیمیا میگفتن زنی که خرج داره، ارج داره یه حرف مفت نبوده. هنوز هم همسرم با اول ازدواجش خیلی فرق نکرده و هر چیزی خانوادش بگن در درجه اول از اهمیت قرار داره. تصمیم گیرنده خودشه و بس. تمام دردهایی که تو سینه ریختم قلبم رو مریض کرد و در پنجاه سالگی عمل جراحی قلب باز انجام دادم. و مادر شوهرم فرمودن حتما از از قبل از ازدواج این ناراحتی رو داشتی و نمیدونستی😡😡😡القصه خانمم اگه دختر شما هم علیرغم تمام هشدارهایی که بهش میدی و گوش نمیکنه، داستان منو بهش نشون بده و ازش قول بگیر بعد از ازدواج هر چی به سرش آمد تقصیر خودشه. در ضمن اگر شما میتونید هر جا که برای خرید و یا پسند چیزی میرن باهاشون همراه شو. چون دخترتونو تنها گیر میارن، دورش میکنن و از اون بچه هم هیچ کاری جز رضایت ساخته نیست 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 مهران مدیری: عاشق شدی؟ حسین وفایی: خب بله هر کسی عاشق میشه! مهران مدیری: چی شد؟ حسین وفایی: رفت مهران مدیری: چقدر عجیبن،رفت!چی شد؟ چی گفتی آخه؟ حسین وفایی: والا چیز خاصی نگفتم! مهران مدیری: همون! شایدبایدیه چیزی می‌گفتی که نگفتی!♥️ 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🌹 درجواب خواهری که به خواهرشوهرشون مشکل دارن.خواهرشوهرتون روی خوانواده ی پدرش نفوذدارن.وشمازورتون بهش نمیرسه.من خودم بامادرشوهرم مشکل داشتم واگذارش کردم به خدا.چیزی طول نکشیداینقدربراش مشکل پیش اومد.یه روزتلفن زدبهم گفت انگارنفرین شدمه.من فقط گفتم خدایا به خودت واگذارش میکنم.چوب خداصدانداره خواهرمن .شمااگه ادامه بدی باخواهرشوهرت خودتو بی ارزش میکنی مادرت درست میگه واگذارش کن به خدا. 💕@Delbarongi 💕
اولین شبی بود که صغری گل مجلس شدن رو تجربه می‌کرد... 🍃🍃🍃🍃🌹 عاشقانه ای زیبا از صغری و فرهاد بخونید قشنگه 🍃🍃🍃🍃😇 .
💕دلبرونگی💕
اولین شبی بود که صغری گل مجلس شدن رو تجربه می‌کرد... 🍃🍃🍃🍃🌹 عاشقانه ای زیبا از صغری و فرهاد بخونید ق
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 شب اولی بود که صغری گُل یک مجلس شدن را تجربه میکرد. دخترکی ساده و بی آلایش که از نه سالگی و همراه با اولین تجربه های بلوغش مادرش را به خاکهای تپه ی آقا سیدعلی امام زاده محله سپرده بود و به همراه پدر و نامادری اش کمی دورتر از شهر زندگی میکرد. دختری که حالا دیگر قدکشیده بود و انگار دیگر جای نامادری و دو پسر شش و چهارساله اش را در این دنیای بی رحم و به خصوص خانه ی محمود تنگ کرده بود. هفده سالش شده بود و پنج کلاس بیشتر سواد نداشت. نه که نخواهد.. نتوانست. عفت نامادری اش نگذاشته بود بیشتر درس بخواند. به بهانه ی اینکه حامله و دست تنهاست و دخترک باید بماند خانه و کارها را رفع و رجوع کند تا نکند یک وقت بارشیشه اش ترک بردارد. عفت میگفت دختر همینکه بتواند اسمش را بنویسد کافیست و بیشتر از آن سرتقش میکند.. با همین حرفها رای محمود را بابت ادامه تحصیل دخترش زده بود. محمود کارگر ساده ی یک کارخانه ی برنج کوبی بود. ابروان همیشه درهم رفته و دست های زبر و ترک خورده اش نشان از سختی کارش میداد. عفت ده سالی از محمود کوچکتر بود و رسم دلبری را بدجور بلد بود. جوری قلب محمود را تسخیر کرده بود که میگفت بمیر محمود برایش میمرد. با این دو شکم پسری که برایش زاییده بود هم دیگر شده بود نورچشمی محمود.. میرزا غلام مصطفوی صاحب کارخانه ای بود که محمود در آن کار میکرد. ظاهرا یک روز که صغری عصرانه پدر را به برنجکوبی آورده بود چشم پسر میرزا غلام را گرفت و عاشقش شد. از پسر اصرار و از پدر انکار. پدر میخواست پسرش وصلتی با بزرگان داشته باشد و پسر تهدید کرده بود اگر این دختر را برایم نگیری دگر من را نمیبینی. سرآخر میرزا غلام به یک شرط راضی شد.. شرط چه بود؟ عقد موقت تا زمان ازدواج با یک دختر سرشناس.... پسر هم راضی شد.. محمود هم راضی شد.. قرار بود از فردای عقد سر کارگر بشود. عفت که از همه راضی تر بود. اما صغری..... قرار شد صغری بدون تشریفات به عقد موقت پسر میرزا غلام دربیاید تا زمان ازدواج اصلی با دختری سرشناس و آن زمان همه چیز به نظر دختر سرشناس بستگی داشت... قرار شد تا ازدواج اصلی بچه ای نیاورند... امشب خواستگاری صغری بود..... ادامه دارد.... 💕@Delbarongi 💕