eitaa logo
💕دلبرونگی💕
111.1هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
668 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (مدیر کانال) 🍃🌹 سلام خدمت همراهان کانال دلبرونگی 😇🌹 تمامی سوال ها و پاسخ های کانال، اعضای کانال برای ما میفرستند و یه کانال فعال و دوطرفه داریم😇🌹 تمامی سرگذشت های کانال واقعی و اعضای کانال به صورت وویس برای ما ارسال میکنند کسانی که با سرگذشت دختر پرورشگاهی جذب کانال شده اند مربوط به سرگذشت در کانال سنجاق شده ارتباط با فاطمه بانو 💕@FATEMEBANOOO💕 تشکر از همراهی خوبتون❤️ 💕@Delbarongi 💕
دررابطه با زیادشدن محبت بین زن و شوهر 🍃🌹 سلام واسه خانمی ک گفتن میخام شوهرم طاقت دوریم نداشته باشه شما هم نوشته بودین بیشتر خانم ها من ازدواج نکردم ک انجام بدم نتیجه بگیرم ولی شنیدم غسل اویس قرنی خیلی خوبه واسه محبت زن و شوهر و خواندن فکر کنم سوره ارحمن باید مداوم انجام بدید و چله سوره ها خیلی حاجت میده یک بار خودم واسه فاطمه جان فرستادم خیییییییییلیا جواب گرفتن من داخل یه جای دیگه هستم زیاد پیام میدن ک حاجت گرفتیم یه خانمی بود میگفتم شوهرم چند ماه بیکار بوده کار گیرش اومده و یه خانم دیگه هم اوضاع مالیشون خیلی خوب بوده شرکت داشتن میگفت ب نون شب محتاج شدیم چله سوره هارو ک گرفتم ب طرز عجیبی کارخونمون رو ب راه شد 🌹🍃🌹🍃 عزیزان دررابطه با چله شهدا میتونید با در کانال پیدا کنید💕🍃 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
درخواست راهنمایی اعضا🍃🌹 زن داداشم نماز نمیخونه آبرومون رو برده... 👇🏻
🌹🍃 سلام، پیامم برا خانمیه که میگه زن داداشش نماز نمی خونه، خانم عزیز منم یه خواهر شوهرم مثل شما که یه زن داشش دارم که موقع خواستگاری گفت نماز و روزه اش به جاست و همچنین خانواده ای هستیم که به این مسائل خیلی اهمیت میدیم مخصوصا مادرم، ولی بعد از ازدواج معلوم شد که اصلا نماز نمیخونه، خانوادگی اهمیتی براشون نداره، مامانم خیلی اذیت می شد و بدتر از اون اینه که تو یه خونه کنار هم هستن، داداشم خونه ی جدا نداره، ولی ما به خودمون اجازه ندادیم تو زندگیشون دخالت کنیم، مامانم اونقدری بهش محبت کرد باهاش دوست شد که الان بعد از دوسال که از ازدواجشون میگذره دیگه خودش نمازهاش رو می خونه، در ضمن اگه هم تنبلی کنه دیگه به عهده خودشه، خانمی شما هم به جای اینکه به فکر جدایی اونا باشین بیشتر باهاش دوستی کنین و محبت تا از طریق شما نمازخون بشه، واینکه یه آدم معتقد به دین و خدا هیچوقت به فکر جدایی یه زن وشوهر نیست 💕@Delbarongi 💕
به خاطر حرف مردم زندگیم رو خراب کردم ❌👇🏻
💕دلبرونگی💕
به خاطر حرف مردم زندگیم رو خراب کردم ❌👇🏻
🍃💗🍃💗🍃💗🍃💗🍃💗 با حرف مردم زندگیم را خراب کردم غروری کودکانه و تحت تاثیر حرف های اطرافیانم که اگر از شکایتم صرف نظر کنم همسرم پررو می شود! بدون تفکر بر طلاق اصرار کردم تا این که او نیز نامه طلاق را به دستم داد و زندگی ام را ویران کرد تا جایی که اکنون … ۱۴ ساله بودم که «آریا» به خواستگاری ام آمد. او به تازگی در یکی از نهاد های نظامی استخدام شده بود و در جنوب کشور خدمت می کرد اما پدرم معتقد بود اکنون شرایط من برای ازدواج مناسب نیست به همین دلیل «آریا» چهار سال انتظار کشید تا این که به اصفهان منتقل شد و ما با برگزاری مراسم عروسی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم آن جا بود که فهمیدم همسرم شب نشینی با دوستانش را با هیچ چیزی عوض نمی کند و به اصطلاح «رفیق باز» شده است. به همین دلیل توجه زیادی به من نداشت و من در یک شهر غریب از این موضوع رنج می کشیدم. وقتی ماجرا را برای پدرم بازگو کردم با خنده گفت: اوایل زندگی دل کندن از دوستان سخت است اما با به دنیا آمدن فرزندت همه چیز تغییر می کند و همسرت نیز به عشق فرزندش بیشتر اوقات را در کنار خانواده اش می گذراند ولی با وجود آن که پسرم یک ساله شده بود اما هیچ تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد. از سوی دیگر بسیاری از اطرافیانم مرا ترغیب به شکایت از شوهرم می کردند. من هم با تفکری کودکانه در حالی از «آریا» شکایت کردم که پدرم معتقد بود زن خوب باید هزاران عیب شوهرش را پنهان کند و گوش به حرف های سخن چینان ندهد. در این شرایط همسرم که متوجه خواسته های من شده بود، قول داد رفت و آمد با دوستانش را قطع کند و از زندگی گذشته بیرون بیاید ولی من باز هم با تحریک اطرافیانم بر شکایت خودم پافشاری کردم تا این که آریا نامه طلاق را به دستم داد و دوباره به جنوب کشور بازگشت. با رفتن او متوجه اشتباهم شدم و گریه کنان به پدرم پناه بردم اما قلب مهربان او که طاقت گریه های مرا نداشت از حرکت ایستاد و به خاطر سکته قلبی جان سپرد. مدتی بعد نیز مادرم دچار بیماری سختی شد و من زنی را برای انجام امور منزلش استخدام کردم. «کبری خانم» پسر ۲۲ ساله ای داشت که گاهی برای انجام کارهای سنگین منزل به کمک مادرش می آمد و با پسرم بسیار مهربان بود. در این شرایط کبری خانم مرا برای پسرش خواستگاری کرد من هم که احساس می کردم «عرفان» شاهین خوشبختی زندگی من است، با فروش ارثیه پدرم خانه ای برای خودم و یک دستگاه وانت یخچال دار برای همسرم خریدم که در یک شرکت فروش مواد پروتئینی استخدام شده بود. با وجود این «عرفان» سرپرستی پسرم را قبول نکرد و من به ناچار او را به مادرم سپردم. در همین حال با به دنیا آمدن پسر و دختر دیگرم ابراز محبت های عرفان به من به پایان رسید چرا که از عهده مخارج سنگین زندگی برنمی آمد. به ناچار یک دستگاه پژو خریدم و برای کمک به تامین هزینه های زندگی به مسافرکشی پرداختم. مدتی بعد با مرگ مادرم مجبور شدم پسرم را که دیگر ۱۸ ساله شده بود، نزد خودم بازگردانم ولی این موضوع بهانه ای برای تشدید اختلافات ما شد. عرفان همواره ازدواج با زنی مطلقه را به رخم می کشید و نزد دیگران تحقیرم می کرد در حالی که می دانستم با زن دیگری ارتباط نامتعارف دارد. با آن که همه ارثیه ام را برای کسب رضایت عرفان و خانواده اش هزینه کردم اما آن ها همه زحماتم را بی ارزش می پندارند. کاش از همسر اولم جدا نشده بودم تا این گونه در مخمصه دیگری قرار نمی‌گرفتم..... 💕@Delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (مدیر کانال) 🍃🌹 سلام خدمت همراهان کانال دلبرونگی 😇🌹 تمامی سوال ها و پاسخ های کانال، اعضای کانال برای ما میفرستند و یه کانال فعال و دوطرفه داریم😇🌹 تمامی سرگذشت های کانال واقعی و اعضای کانال به صورت وویس برای ما ارسال میکنند کسانی که با سرگذشت دختر پرورشگاهی جذب کانال شده اند مربوط به سرگذشت در کانال سنجاق شده ارتباط با فاطمه بانو 💕@FATEMEBANOOO💕 تشکر از همراهی خوبتون❤️ 💕@Delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🌹 یه وقتایی باید داد بزنی بگی خدایا شکرت..😍 همیشه که نباید تو روزای سخت یاد خدا بود... گاهی وقتا وقتی همه چیز مرتبه... وقتی همه چیز آرومه.... وقتی اونایی که باید باشن هستن... باید از خدا تشکر کنی😍🌹 💕@Delbarongi 💕
دزدی شوهرم از من👇🏻
💕دلبرونگی💕
دزدی شوهرم از من👇🏻❌
🍃💗💗🍃🍃💗🍃💗🍃 من دختری بودم که در هفت سالگی بعد از طلاق پدر و مادرم به پدرم داده شدم . این معامله ناخوشایند بدترین روزهای عمرم را برای من و برادرم که پنج سال داشت رقم زد ... من برای اینکه آینده خوبی داشته باشم با جدیت تمام درس می خواندم تا عمرم به شانزده سال رسید ، اما پدرم مرا به ازدواج مردی در آورد که ده سال از خودم بزرگتر بود ، پدرم برای این ازدواج از من هیچ نظری نپرسید و من نیز معترض نشدم . زیرا این تنها راه نجات من از آن زندگی بود . شوهرم انسان خوبی بود و تنها عیبی که داشت این بود که مرا از درس خواندن باز داشت . من موافقت کردم .. و خودش به شغل آزاد یعنی رانندگی و حمل و نقل پرداخت و در جده زندگی خود را شروع کردیم ... من برای او دو دختر و یک پسر به دنیا آوردم .. زندگی ما اینچنین می گذشت که پدرم فوت کرد و ثروت زیادی برای من به ارث گذاشت . شوهرم با ارث من کنار دریا یک ویلای زیبا خرید ... بدین ترتیب حرص و طمع او را گرفت و مرا گول زد ، او به من گفت که همه داراییم را به نام او کنم زیرا به خاطر وکالت و کارهای دیگر .. بهتر است که همه چیز به اسم یک مرد باشد . علاوه بر ویلا زمینی نیز خرید و همه چیز خود را به قصر ویلایی که ساخته بودیم انتقال داد ... من خیلی خوشحال بودم واحساس می کردم یک ملکه هستم . تا روزی از روزها اتفاقی رخ داد که مثل صاعقه وجودم را نابود کرد .. شوهرم زن دوم گرفته و او را به خانه مان آورده بود !!! همهٔ خوشحالیم به غم واندوه تبدیل شد ...به گریه افتادم .. او با تمام بی شرمی گفت اینجا خانه من است اگر خوشت نمی آید در باز است می توانی بروی !! من با وجود وکیل و پی گیری های برادرم نتوانستم کاری از پیش ببرم .. و چیزی که مانده بود دعواهای پوچ و اهانتهای او و همسرش برای من بود ... بنابراین بچه هایم را برداشتم و به ریاض و نزد مادرم برگشتم .. مدتی را فقط در یک اتاق تنها گذراندم و با کسی حرف نمی زدم ، مادرم که استادی بزرگ بود با دوستش دکتر نفیسه حرف زد و او به دیدارم آمد کمکهای دکتر نفیسه مرا از آن حالت بد روحی در آورد . وقتی که بهتر شدم به فکر ادامه تحصیل افتادم . به دانشگاه وارد شدم و به درجه خوبی نائل آمدم . سپس برای تکمیل تعلیمات پزشکی ام راهی آمریکا شدم . الحمدلله همه چیز برایم آسان تمام شد و توانستم به اهدافم برسم... نه سال در آنجا تدریس کردم . حتی به فکرم هم نمی رسید که یک روز به وطنم باز گردم و خود را از خاطرات تلخ گذشته ام کاملا دور کرده بودم . تا اینکه روزی مادرم به دیدنم آمد و فرزندانم را نیز با خود آورده بود .. به خاطر مادرم به وطنم بازگشتم در حالیکه گواهینامه جراحی زیبایی داشتم در بزرگترین بیمارستان حکومتی در ریاض مشغول به کار شدم . واین از فضل پروردگارم بود .بعد از یکسال برای یک دوره مهم به بریتانیا رفتم و ماندنم در آنجا نیز یکسال طول کشید... یکی از روزها من و چند دکتر را برای یک مورد فوری فرا خواندند برای عمل دو نفر که اعضایشان در حادثه رانندگی قطع شده بود ، آنها را هشت ساعت عمل کرده و بخیه زدیم . سپس از اتاق عمل بیرون آمدم .... از حال آنها پرس و جو کردم . پرسنل بیمارستان پرونده آن دو نفر را به من دادند وقتی به آن نگاه کردم شوکه شدم و گذشته ام جلوی چشمانم آمد ! آن دو نفر که آنها را جراحی کرده بودیم آنها کسی جز شوهر سابقم و زنش نبودند !! سبحان الخالق ، خداوندی که جزا عقاب آنها را پیش من آورده بود !! بعد از اینکه حالشان بهتر شد شوهرم مرا شناخت و از من عذر خواهی کرد به خاطر همه بلاهایی که سرم آورده بود .. او گفت : مرا ببخش و نفرینم نکن به خدا قسم که مرگ را به چشمان خود دیدم ... گفتم چطور نفرینت کنم درحالیکه رب العالمین تو را اینگونه نزد من آورد ؟! به شرطی که اموالم را به من باز گردانی تو را خواهم بخشید . او رفت و خانه را فروخت و همه چیز را به من بازگرداند حتی بیشتر از حقم را .. حمد وسپاس برای خداوندی که حقم را به من بازگرداند اگر چه بعد از سالها ... 💕@Delbarongi 💕
دختری هستم ۱۷ساله👇🏻🌹
💕دلبرونگی💕
دختری هستم ۱۷ساله👇🏻🌹
🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دختری هستم ۱۷ساله سلام شبتون بخیر، من تازه عضو کانالتون شدم و خواستم ی درد و دلی کنم تا کمک کنید ممنون میشم این رو توی گروه بزارید برعکس اکثر دختر خانم ها من پدرم خیلی اذیتم میکنه.(پدرم تحصیل کرده و نظامی هست) وقتی کلاس سوم بودم برادرم ب دنیا اومد و پدرم دیگه به من اهمیتی نمیداد و روز ب روز کی میگذشت نسبت به من بی مهر تر و پرخاشگر تر شدن. پدرم خیلی بد رفتار میکنه و هی دلم رو میشکنه، مادرم با اینکه اینها رو میبینه ولی جیزی نمیگه. توی کوچیکترین چیزی سرم داد میزنه و خیلی ناراحتم میکنه واسش هم مهم نیست جلوی بقیه این کارو کنه. از بچگی تو درس هام بهم فشار میاوردن با اینکه من همیشه درسخون بودن، انقدر فشار میاوردن که من هی ترس اینو داشتم ک نکنه نمرم کم بشه یا درسی رو بیفتم😔 کلاس دهم تو امتحانات دی ماه فیزیک رو افتادم بعدش انقدر ب من حرف های بدی زدن که من تا چندین ساعت فقط گریه میکردم طوری که چشمام ب زور باز میشد، موقع خرداد هم فیزیک رو ۱٠/۷۵شدم وقتی کارنامم رو دید همونجا تو خیابون جلوی همکلاسی هام سرم داد زد😔بعدش هم کلی سرکوفت و حرفای بد زدن، کلاس یازدهم هم ترم اول از استرس کارنامه من ی هفته معده درد داشتم.کلا تو هر مسئله ای من رو اذیت میکنن مخصوصا درس. با من اصلا حرف نمیزنن ولی تو مهمونی ها با دخترعمه ها و دخترعموم خیلی صمیمی و مهربون رفتار میکنن، خب منم این چیزارو میبینم دلم میشکنه، هزار بار جلوی خودم پیش دیگران هی میگه من پسرم رو بیشتر دوست دارم خب هر چی باشه منم ادمم ناراحت میشم. در کل بگم که خیلی بداخلاقه و خیلی اذیتم میکنن. الان هم من سال بعد کنکور دارم و از الان هی استرس اینو دارم که نکنه قبول نشم بابام چیکار میکنه و هزار فکر دیگ... چندین بار خواستم خودکشی کنم ولی از کناهش ترسیدم، تو رو خدا کمکم کنید حالم خوب شه ارامش پیدا کنم😔دوستام که منو میشناسن میگن قشنگ معلومه افسرده شدی ، ممنون میشم راهنمایی کنید بازم ممنون از وقتی که گذاشتید ‌💕@Delbarongi 💕