1_34371846.mp3
3.28M
🎧 #آغاز_ولایت_امام_زمان
🔹پا به پای دل شیدای خودم
🔹میزارم گل روی دستای خودم🌹
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
🔻نهم ربیع، سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، بر همه شیعیان و منتظران حضرتش فرخنده و مبارک باد.
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
1_34815702.mp3
8.34M
بیعت با امام زمان
💚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللَّهِ فی اَرْضِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذی ضَمِنَهُ
🌺🍁🍀🌷🌸🌼🌷🍀🍁🌺🍀🍁🌺🍀🍁🌺🍀🍁🌺
آغاز امامت حضرت حجت ابن الحسن ، مهدی موعود ( عج) را به عاشقان و منتظران ظهور آن حضرت تبریک و تهنیت عرض میکنیم.
ان شاالله که به زودی چشمان گنهکار ما به جمال نورانیش منور گردد و جهان از ظهور سراسر نورش روشن گردد.
☑ اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر ☑
#آغاز_امامت
#حضرت_مهدی
#تبریک
🌹✨أللَّھُمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج✨🌹
حتما گوش کنید 😔😔
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زنده به کور کردن غواصای ایرانی بدست عراقی ها
اینطور #امنیت ما تامین شده است 😔
روحشان شاد
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد شهدای غواص دست بسته سروده شد..تقدیم به دلیران ایران
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
#حرف_دل
🍃خدای مهربانم دلم را به تو میسپارم
تا از عمق جانم بزدایی هر چه حائل است بین من و خودت هر چه مرا دور میکند ز تو.، همه آنچه از منیت و نواقصم در من است را از من بگیر، و ببخشای بر من از عشق و الطاف بی پایان خودت، چنان همیشه که بخشیده ایی مرا رها ساز از بند هر چه غیر خوبی و نیکی در وجودم هست و پر کن خالی درونم را با عشق ناب الهی خود که جز این نتوانم نیک بمانم و مهر بیفشانم
مهربانا هزاران شکر که در کنارمان هستی و قرار و آرام دلهای بیقرارمان جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم که همه تویی و جز تو همه هیچ، خداوندا… لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرماو ما را در ادامه راهمان تنها مگذار که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست.
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ محبت بدون مودت
💠 درباره محبت به امام زمان (عج)❕
🔴 دوست داشتَنِت، ارزونیِ خودت❗️
⚪️ از مُدّعی بودن
✔️ تا پایِ کار بودن
👤 #استاد_شجاعی
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️رهبر انقلاب در دیدار با مداحان سال ۱۳۷۲:
بعضیها به نام شاد کردن دل حضرت زهرا(س) ، این روزها کاری میکنند که انقلاب را که محصول مجاهدتهای فاطمه زهراست ، در دنیا لَنگ کنند
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
https://sapp.ir/deldadegi
#غرب_بدون_روتوش
حدود ۴۰ میلیون نفر در آمریکا بصورت فقیرانه زندگی می کنند!
زندگی در چادر ، در اطراف شهرها و کنار پیاده روها و پارکها.
اهدای کوپن غذا به فقیران توسط نهادهای مردمی و دولت آمریکا .
🔷 هموطن عزیز ایرانی ، چه بهشتی از غرب در ذهن شما ساخته اند؟!!!
#واقعیتهای_غرب
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
از کنار پارکها و برخی خیابانهای آمریکا که رد میشوی صحنه های زننده ای را میبینی. زنانی که بچه شیرخوار خود را در بغل گرفته اند و روی یک کارتن کوچک با ذغال نوشته اند : l am hungry .
یعنی من گرسنه ام.
اما این واقعیتها را به مردم ایران نشان نمیدهند!!!!!
#غرب_بدون_روتوش
#گدایان_آمریکا
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
🔴🔴🔴🔴داستان# شیعه شدن #پرفسور برلون توسط #دعای ابوحمزه ثمالی
🔸 مرحوم #آیت الله سید محمد هادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.
👈مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم.
⁉️ وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان #شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران #نقش بازی کند، نشان می دهد، در #حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش# محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است .
🔹 بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد.
https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بصیرت
#ولایت فقیه
#تضمین دنیا و آخرت
لطفا تصویر با ذکر ۳صلوات باز شود
دلدادگی💙
https://sapp.ir/deldadegi
دلداده انقلاب
#بصیرت #ولایت فقیه #تضمین دنیا و آخرت لطفا تصویر با ذکر ۳صلوات باز شود دلدادگی💙 https://sapp.ir/d
همراهان گرامی اگر اطلاعات کاملی از شهید محمود رادمهر دارید خواهشا برای ما ارسال کنید تا در کانال قرار دهیم
دلداده انقلاب
#بصیرت #ولایت فقیه #تضمین دنیا و آخرت لطفا تصویر با ذکر ۳صلوات باز شود دلدادگی💙 https://sapp.ir/d
🔴🔴🔴🔴#شهید محمود رادمهر به روایت# مادر
سالهاست که از روزهای مبارزه و دفاع و شهادت در سرزمینمان میگذرد؛ آن روزها که عرصه مبارزه برای طالبان این راه گشوده بود و هر روز حکایت تازه ای را از ایثار و دلاوری مبارزان راه حق میشنیدیم اینک اما تاریخ برگ تازهای را گشوده است تا در معرکه تازه دفاع از اسلام و مسلمین در سرزمینی دیگر، غبار از چهره مردان این راه زدوده شود و چشم جهان بار دیگر نظارهگر حماسه آفرینیشان باشد.
آدمی در برابر قطع تعلق چنین جوانانی از زندگی و آسایش دنیایی و ایمان به وعده صدق الهی سر تعظیم فرود میآورد اما صبر و ایمان مادران و همسران این جوانان ستودنی است.
مقام معظم رهبری نیز در تجلیل از چنین بانوانی میفرمایند: «مادران و همسران شهیدان، بازماندگان برجستهى کسانى که رفتند و جانشان را در راه خدا دادند و اینها با ارادهى محکم، عزم راسخ و با صبر، هر انسانى را در مقابل خودشان خاشع و خاضع می کنند. بنده که حقیقتاً هر وقت با این زنان برجسته مواجه می شوم، در مقابل آنها احساس خضوع می کنم.انسان واقعاً در مقابل این همه عظمت احساس خشوع می کند. اینها واقعیّت هاى زنانهى جامعه ماست که بسیار افتخارآمیز و مهم است»
این مرقومه در ادامه پرونده ویژه روی خط مقاومت داستان زندگی شهید محمود رادمهر به روایت مادر بزرگوارش است.
شهید رادمهر به همراه 12 نفر دیگر از رزمندگان مازندران در منطقه خانطومان به شهادت رسید و پیکر او هنوز به میهن بازنگشته است
خانم عقیله ملازاده سورکی مادر شهید محمود رادمهر یکی از شهدای مدافع حرم در خان طومان است، محمود فرزند اولش بود و به غیر از او، 3 پسر دیگر به نامهای مجتبی، مرتضی و محمدرضا دارد.
محمود در سپاه ناحیه ساری و لشکر 25 کربلا مشغول به کار بود، محمدرضا و مجتبی هم مانند برادر در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور دارند؛ مجتبی در مرکز نیروی دریایی علوم و فنون سپاه پاسداران در چالوس مشغول است و محمدرضا هم در سپاه ناحیه ساری خدمت میکند.
محمود در 3 آذر 1359 وقتی مادرش تنها 18 سال داشت، در شهرستان ساری به دنیا آمد.
مادرش پس از بازگشایی مدارس (بعد از انقلاب فرهنگی) در حالیکه محمود را باردار بود مجددا مشغول به تحصیل شد و چون جزو شاگردان فعال مدرسه بود، او را در شیفت روزانه قبول کردند.
با تولد محمود در پاییز، بار دیگر درس را رها میکند و مجددا در سال 1363 به صورت متفرقه تحصیل را از سر گرفته و دیپلمش را کسب کرد و باقی دروس مخصوصاً تفسیر آیات و روایات را خدمت پدر فرا گرفت.
پدرش یکی از روحانیون بِنام شهر بود که در زمان آیتالله بروجردی، با کمک شهید مفتح و شهید مطهری وارد دانشگاه تهران شده و از حوزه علمیه قم نیز در رشته معمول و معقول فارغالتحصیل شد و از همان جا هم به مناطق اهل سنت رفت.
مادر در مورد فعالیتهای پدرش تاکید میکند که: رفتن به مناطق سنی نشین دستور علمای دین بود و به همین دلیل پدرم به گنبدکاووس رفت. خودم در گنبدکاووس متولد و در آنجا بزرگ شدم و بعدها به خاطر موقعیتهای شغلی پدر به ساری نقل مکان کردیم.
از مادر شهید محمود رادمهر در خصوص نحوه آغاز فعالیتهای انقلابی و زمینه رشد آن پرسیدیم: «پدر من یکی از مبارزان قبل از انقلاب بود که با شهید نواب صفوی ارتباط داشت؛ عمویم (محمدباقر ملازاده) هم در عملیات کربلای 4 در منطقه اُمالرصاص در نهر خین به شهادت رسید.
پدرم و برادرانش نسل در نسل از یک خانواده روحانی بودند و از علمای طراز اول منطقه به حساب میآمدند و در مبارزه با ظلم و فساد آن دوران فعالیتهای بسیاری داشتند و به تبع آنان این مسائل به ما نیز منتقل میشد.
من فعالیتهای فرهنگی و سیاسیام را در حد امکان در سال 54 تحت تعالیم پدرم در سطح روستاها آغاز کردم و بعد آرام آرام تا سال 56 در دبیرستان این فعالیتها را ادامه داده و در ایام انقلاب به صورت علنی حضور پیدا کردم و تا آنجایی که از دستم برمیآمد کوتاهی نمیکردم.»
17 تیر سال 1358 با همسرش که 10 سال از او بزرگتر و کارمندی از یک خانواده نسبتاً مذهبی، فرهنگی و کشاورز بود ازدواج کرد و علی رغم اختلاف سلیقههای معمول بین هر خانوادهای خیلی راحت با هم کنار آمدند.
پدرم همیشه در ایام بارداری سفارش میکرد و میگفت وقتی چنین امانتی را حمل میکنی نباید حرام و حلال را با هم بخوری، قرآن هم میفرماید وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَّمًّا وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا و این به این دلیل است که نسل آینده خراب نشود.
من در طول بارداری هر 4 پسرم شبها سوره انبیاء و صبحها سوره صافات میخواندم؛ در این سوره نام بسیاری از پیامبران آمده و همیشه به خودم میگفتم اینها نام پیامبران است و شما گوش کنید.
مادر در مورد ایام کودکی محمود و شیطنتهای معمول کودکان در آن سن چنین روایت میکند:محمود بچه بزرگ من بود و من از او توقع بیشتری
🔴ادامه دارد
دلدادگی💙
دلداده انقلاب
🔴🔴🔴🔴#شهید محمود رادمهر به روایت# مادر سالهاست که از روزهای مبارزه و دفاع و شهادت در سرزمینمان می
داشتم، بچههایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا 4 سال از او کوچکتر بود. زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به محمود میسپردم؛ دیگر نمیگفتم او بچه است و باید بازی کند. به ورزش خیلی علاقه داشت اما من مانع شرکت او در تیمهای مسابقاتی میشدم.»
چرای این موضوع را مادر اینگونه توضیح میدهد: «اصلا نمیخواستم بچههایم دنبال ورزش بروند چون عقیدهام این است که عمر هر ورزشی به صورت قهرمانی تا 35 سالگی است، اگر فرزندم علاقهاش را روی ورزش معطوف کند باقی عمرش را میخواهد به چه مسائلی بپردازد؟»
مادر میگوید: «محمود بیشتر به فوتبال علاقه داشت و حتی تا قبل از شهادتش بچههای خانواده از دامادها، پسرها و نوهها را در باشگاه اداره مخابرات جمع میکرد و شبهای جمعه آنجا فوتبال بازی میکردند. تمام بازی زیر نظر خودشان بود و مسائل اخلاقی را متذکر میشد و هر کسی کمترین حرکتی را که نشانه اسائه ادب بود انجام میداد از تیم اخراج میکرد و دیگر نمیگذاشت به هیچوجه بازی کند.»
مادر از کودکی محمود میگوید، از همان زمان که میخواست سرباز امام زمان(عج) شود:«محمود در دوران بچگی و تا پایان راهنمایی در منزل پدرم بود چون ما با هم همسایه بودیم و مادرم کسالت شدیدی داشت و من رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم؛ «محمود» نام برادر من را داشت و پدرم بسیار به او علاقمند بود، عبای پدرم را روی دوشش میانداخت و سجادهاش را پهن میکرد و دست به قنوت بلند میکرد؛ پدرم به مازندرانی از او میپرسید: «شما سرباز امام زمان میشوید؟ سرش را تکان میداد و میگفت بله من سرباز امام زمان میشوم»
مادر از کودکی فرزندانش احادیث خیلی کوچک و دو کلمهای از نهج البلاغه را به آنان یاد میداد و در قبالش توضیحات میخواست.
«احکام شرعی، حد و حدود مسائل مانند واجبات و مبطلات نماز، واجبات و مبطلات روزه ،مطهرات، اقسام غسلها را تا جایی که از دستم برمیآمد به آنها آموزش میدادم. حتی زمانی که محمود خواست در سپاه شرکت کند، یک دوره احکام فقه را که مخصوص پسرها بود به او یاد دادم، محمود به احکام شرعی اشراف کامل داشت و بسیار رعایت میکرد.
بعد از پایان دبیرستان در دانشگاه شرکت کرد و از ابتدا دوست داشت در نظام (ارتش یا سپاه) قبول شود؛ حتی از سوم دبیرستان میخواست وارد نظام شود اما من مانع شدم. او را وادار کردم که به دانشگاه برود ولی او دوست داشت حتما نظامی باشد.
در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد و اتفاقا رتبه خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد. در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورتش فلج شد.
دانشگاه افسری از او تضمین یکماهه خواست تا به کلاسها برسد اما او گفت نمیتواند چنین تضمینی بدهد و نهایتاً نتوانست به دانشگاه شهید ستاری برود.
محمود سال بعد بورسیه دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغالتحصیل شد. دانشگاه اصفهان خیلی سعی کرد او را در همان دانشگاه مشغول به کار کند چون رتبه اول رشته توپخانه به دست آورده بود. با من صحبت کرد و من گفتم: «شما بورسیه سپاه شدید، هزینه شما را چه کسی پرداخت کرد؟» گفت: «لشکر25 کربلا». گفتم:« برگرد لشکر 25 کربلا. به شوخی هم گفتم خرج تو را لشکر 25 کربلا میدهد و شما میخواهی برای جای دیگری بازدهی داشته باشی؟ اصفهانیها زرنگ هستند و نیروهای خبره را میگیرند.»
محمود برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت میکرد.
همیچگاه از کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمیگفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت:«بنّا»!
حتی موقع ثبتنام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.
اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاسهای آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمیداد.
سپاه تهران خیلی سعی کرد محمود را در مقام استادی به تهران منتقل کند و امکانات زیادی هم به او پیشنهاد کردند ولی او نپذیرفت، با من مشورت کرد و من به او گفتم: «هر جا میخواهی برو ولی پُست تو را غَره میکند و یک منیّتی درآدم ایجاد میشود، به همین که هستی راضی باش». چندین بار هم پیشنهاد دوره دافوس به او کردند حتی مسئول آن به ساری آمد و با او ملاقات کرد اما محمود نپذیرفت.
من بعد از شهادت پسرم متوجه شدم که او درجه سرگردی و معاونت عملیات سپاه ناحیه را به
🔴ادامه دارد
دلدادگی💙