eitaa logo
دلداده‌ انقلاب
3.7هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
21.3هزار ویدیو
196 فایل
✅به کانال #دلداده_انقلاب [دلدادگی سابق] خوش آمدید شعار کانال:عشق و دلدادگی را در نوکری اهلبیت و اربابمون سیدالشهدا (علیهم السلام) بیاموزیم که عشق، همان ایثار جان است در راه معشوق 👈دلداده‌ اربابمون حسینیم ودیانت ما عین سیاست ماست 🧲پل ارتباطۍ: @admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💓 در ایامی که شبانه‌ روز برای تدوین و مونتاژ فیلم‌ها در صداوسیما بودیم، وقت نماز که می شد، همین که شروع می شد، قلم را زمین می ‌گذاشت؛ 💓 لباس پوشیده و نپوشیده که گهگاه هم در طول مسیر می ‌پوشید، بچه ها را صدا می کرد که است و با جیپی که دم دست بود، به ‌طرف بلال حرکت می کرد. 💓 کاری هم نداشت که کسی می رسد یا نمی ‌رسد. مدتی صبر می کرد و بعد راه می ‌افتاد. بچه ها اشتیاق او را که می ‌دیدند، انگیزه بیشتری پیدا می کردند. 💓 اتفاق می افتاد که بچه ها در طول مسیر سوار ماشین می شدند. ماشین پر از بچه ها می شد، به ‌طرف مسجد بلال. همیشه از نخستین کسانی بود که وارد مسجد می شد. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 25. @deldadegi دلدادگی💙
🌸 🌸 🌳 من نمي‌دانستم هر وقت مي‌خواهد به مدرسه برود، با مي‌رود؛ تا اين که چند بار توي حياط وقتي داشت وضو مي‌گرفت، ديدمش. 🌳 بهش گفتم: مگر الآن وقت نمازه که داري وضو می‌گيري؟! مي‌گفت: «مي‌دوني مادر! مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت مي‌خواد مدرسه بره، وضو داشته باشه». 📚 سفر بیست و پنجم ، ص 26. @deldadegi دلدادگی💙
💠 کار تعطیل! 💠 💛 کار کردن در ذوب آهن کفاف خرج و برج نُه فرزند را نمی ‌داد. همین هم باعث شده بود که نور محمد اداره حمام عمومی روستا را به عنوان شغل دوم قبول کند. 💛 اما آن شب انگار از دنده‌ چپ بلند شده بود. حرفش یک کلام بود: «من دیگه نمی‌تونم حموم عمومی رو اداره کنم». اصرارهای "آقا اسماعیل" هم فایده نداشت. 💛 نور محمد حاضر شده بود شغل دوم را از دست بدهد، جریمه ی لغو قرارداد را هم گردن بگیرد ولی یک دقیقه هم به کارش ادامه ندهد. 💛 مدتی بعد که آقا اسماعیل با کلی اصرار دلیلش پرسید، به شرط اینکه تا زنده است به کسی چیزی نگوید، گفت: «از وقتی حمومی رو قبول کردم، نماز شبم قضا می ‌شد. به همین خاطر قید شغل دوم رو زدم». 📚 خاطره ی اسماعیل شیخ، آرشیو هیئت محبین اهل‌بیت (علیهم السلام) روستای طزره @deldadegi دلدادگی💙
💓 تجارت شبانه! 💓 🥀 همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، امّا مصطفی دوست داشت تنها بخواند. می گفت: نمازتان خراب می شود. 🥀 نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدّی می گوید. ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم. می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. 🥀 چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟ 🥀 و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم. 📒 کتاب یادگاران، خاطره همسر شهید چمران @deldadegi دلدادگی💙
🌹 دوست‌ هم ‌خوابگاهی ایشان، می گفت: وقتی 18 سالش بود نماز شبش ترک نمی ‌شد. 📒 شهید علم، ج 1، ص65، دکتر ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯ @deldadegi دلدادگی💙
💓 از روی کاغذ 💓 🦋 نصفه شب بیدار می شد، یک تکه کاغذ از زیر پتو بر می داشت می گذاشت جلویش، از رویش نماز می خواند. 🦋 نوشته بود چند رکعت است و چه طور باید خواند. 📚 یادگاران، جلد 20 ، ص 18. ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯
💟 خط شکن نماز 💟 چمران 🔹 یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه. 🔹 ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. 🔹 همه از کمونیست ها می ترسیدند. 📚 یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 9. @deldadegi ‌دلدادگی💙