نسخه #امام_رضا(ع) برای #فرزندآوری
#روزه_اول_محرم
ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) رسیدم. حضرت فرمودند :
ای پسر شبیب آیا امروز را روزه گرفته ای؟
عرض کردم نه یابن رسول الله !
فرمودند : امروز روزی است که #زکریا پروردگارش را خواند و گفت:
پروردگارا فرزندی پاک به من مرحمت بفرما، همانا تو دعای بندگان را می شنوی.
حق تعالی دعای او را مستجاب فرمود و در حالی که حضرت زکریا در محراب بود به ملائکه امر فرمود تا او را ندا کردند و گفتند:
خدا بشارت می دهد تو را به #یحیی.
سپس امام رضا(ع) فرمود: هر که امروز را #روزه بدارد و سپس برای #فرزنددار_شدن دعا کند دعای او مستجاب می گردد، چنانچه دعای زکریا (ع) مستجاب گردید.
عیون أخبارالرضا(ع)، ج۱ ، ص ۲۹۹ .
#انتشار این پست با شما خوبان چون بسیار مجرب است🙏
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
لطفا فوروارد بفرستید ✅
#السلامعلیڪیااباعبدلله
صد شکر کہ قسمت شده هر صبح بگیریم
ما اذنِ نَفَس از پسرِ شاه نجفـــ را…
#صباحڪمحسینی
🌤#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
⏰حداقل برای☝️نفر ارسال کنید📲
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
💞﷽ 💞
#قرآن_صبح
✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
🌤#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲❤️
⏰حداقل برای☝️نفر ارسال کنید📲
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
پرهیزگار 251_۲۰۲۳_۰۶_۰۵_۰۹_۱۹_۰۴_۴۸۹.mp3
995K
💞﷽ 💞
قرائت و ترجمه صفحه 251
🌤#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲❤️
⏰حداقل برای☝️نفر ارسال کنید📲
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
هدایت شده از 🔥ارزانسرای جور واجور(قنواتی🥳 )⛱️
✡️تدارک شیطان پرستها برای لباس سوگواری محرم
طراحی لباس عزا با ۳ علامت شیطانپرستی
۱ دست دارای ۲ شصت
۲ رز سفید
۳ یکچشم بالای رز
⛔️اطلاعرسانی کنید کسی نخرد!
http://eitaa.com/joinchat/1782055167Ce2c04afb47
❤️ غم و غصه های امام زمان
همیشه آسمانِ دلم ابرى مى شد; وقتى مى دیدم عدّه اى از شیعیان دچار غفلت شده اند، غفلتى که شیطان را خوشحال مى کند و دل امام زمان(علیه السلام) را به درد مى آورد، غفلتى که بر سپاه سیاهى ها مى افزاید و اردوگاه حقّ و حقیقت را خلوت مى کند، براى همین قلم در دست گرفتم تا این کتاب را بنویسم.
ما باید بیشتر به یاد امام خود باشیم، به راستى چرا ما یک شب، از خواب برنمى خیزیم تا براى مولاى خود دعا کنیم؟
چرا غم هاى دل او را از یاد برده ایم؟ چرا براى چشم اشک بار او، اشک نمى ریزیم؟ چرا از سویداى دل از خدا نمى خواهیم او را از زندان گرفتارى ها نجات بدهد؟
خواهیم او را از زندان گرفتارى ها نجات بدهد؟ چرا آقاى خود را چنین غریب رها کرده ایم و او را فراموش کرده ایم؟ چرا در روز دقایقى با او نجوا نمى کنیم؟
ما باید به این باور برسیم که در این روزگار، امام ما در سختى ها گرفتار شده است، اگر شیعه اى این نکته را بداند اشک از چشمش جارى مى شود و با همه وجود براى ظهور دعا مى کند.
امیدوارم که توانسته باشم در این کتاب، اهمیّت توجّه به امام زمان(علیه السلام) را به خوبى بازگو کرده باشم، به امید روزى که چشم هاى شیعیان از گوهر اشک بر آن یار سفر کرده بهره مند شود و دل ها طراوت دیگرى یابد زیرا این اشک است که غبار غفلت از دل مى زداید.
مشهد مقدّس - مهدى خدّامیان
اسفند سال 1399 هجرى شمسى
❌ادامه در پست های بعدی...
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
دیگر سرد و گرم روزگار را چشیده ام، به من نگاه کن! موى سر و صورت من سفید شده است، پیرى هم براى خود زیبایى هایى دارد!
آن پختگى که در گذر روزگار به دست مى آید خیلى ارزش دارد! پختگى چیزى نیست که بتوان آن را از جایى خرید، یک جوان هر چقدر هم زرنگ باشد نمى تواند پختگى را به دست آورد، پختگى را فقط با چشیدن سرد و گرم روزگار مى توان به دست آورد.
وقتى پیر مى شوى احساس مى کنى که حرف هاى مهمى براى گفتن دارى، به راهى که پشت سر گذاشته اى نگاه مى کنى، شاید افسوس بخورى که در گذشته، چقدر راه را براى خودت دور کرده اى، ولى اکنون مى فهمى که باید چگونه رفت، هر لحظه آرزو مى کنى کاش زودتر مى دانستم.
نمى کشد، زیرا مى دانى که داستانِ انسان همین است، یا باید تجربه کنى یا این که از تجربه دیگران بهره بگیرى.
این حرف ها را براى این مى زنم تا برایت بگویم چرا بار دیگر قلم در دست گرفته ام، مى خواهم مهم ترین درس زندگى ام را برایت بازگو کنم، درسى که تو را در مسیر کمال به اوج مى رساند و تو را نزد خدا عزیز مى کند.
ده ها سال است در علوم اسلامى کار کرده ام، زحمت کشیده ام، خون دل ها خورده ام و هزاران صفحه مطلب نوشته ام، امّا در این کتاب مى خوکنم حرفِ آخر خود را بازگو کنم و تو را با عصاره همه خوبى ها آشنا مى کنم
هر کس این کتاب را مى خواند باید بداند که این کتاب براى کسى نوشته شده است که به باورهاى مکتب آسمانى تشیّع ایمان دارد، این یک قانون است: هر کس بر اساس پیش فرض هاى خود، سخن مى گوید، پیش فرض من این است: «اعتقاد به مهدویّت»؛
❌ ادامه در پست های بعدی....
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
بسم الله الرحمن الرحیم
🛑#حکایت_شب_اول_قبر🛑
آیت ا…مرعشی نجفی(ره) می فرمایند که شب اول قبر آیتالله شیخ مرتضی حائری(قدس سرّه)"، برایش نماز “لیلة الدّفن"خواندم، بعد نماز هم سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم.
چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم.
حواسم بود که از دنیا رفته است.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف چه خبر است؟
پرسیدم:
آقای حائری! اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن…
-وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری.
کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم؛
این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید.
صداهایی رعبآور و وحشتافزا!
صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست میکرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم.
از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود.
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم.
انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن؛
خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی و غربت کردم.
با همه وجود از درون ناله سر دادم:
خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده! در اینجا جز تو کسی را ندارم….!
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.
نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور.
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم؛
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم گفتم :
بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی!
هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم
و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم:
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید؟
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(ع) هستم.
آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد،
این اولین مرتبهاش بود.
37 بار دیگر هم خواهم آمد…!!
#محرم
#امام_زمان
(السلام علیک ایها الامام الرئوف)
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960