#السلام_علےالحسین
ای که کشتی نجاتی،سلام آقاجان
توقتیل العبراتی،سلام آقاجان
مـن همان بی سروپایم که فقط میخواهم
کربلاقبل وفاتی،سلام آقاجان
#صبحم_بنام_شما
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
💞﷽ 💞
#قرآن_صبح
✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج❣
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
____⪻🍃🌸🍃⪼____
پرهیزگار 204_۲۰۲۳_۰۴_۱۸_۰۸_۳۱_۲۸_۹۶۴.mp3
877.5K
💞﷽ 💞
قرائت و ترجمه صفحه 204
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج❣
____⪻🍃🌸🍃⪼____
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
من در معراج زنهایی را دیدم که آنها را از موهایشان آویخته بودند و با تازیانههای آتشین میزدند. متحیر از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟!
جبرئیل گفت: زنانی از امت تو که مویشان را از نامحرم نمیپوشانند.
آن وقت که بیحجابی نبود ولی پیغمبر [صلی الله علیه و آله] به چشم باطن دید. (اینها از هزار و چهارصد سال پیش در کتابها هست.)
فرمود: زنانی را دیدم که ... .
به من گفتند اینها زنانی از امت تو هستند که بدنشان را به مردم ارائه میدهند.
آخر این چهار روز دنیا چقدر برای انسان ارزش دارد که انسان خود را تا ابد به عذاب الهی گرفتار کند؟! به خدا قسم راست است، به اصطلاح مو لای درزش نمیرود. آخر پرده دری تا کی؟ علیه خدا قیام کردن تا کی؟ ...
پی در پی مُحرّم بیاید، دلمان حداکثر به این خوش باشد که میرویم در جلسهای شرکت میکنیم و قطره اشکی میریزیم. والله اینها کافی نیست. باید یک فکر اساسی به حال خودمان و اسلاممان بکنیم. بچههایمان از دست رفتند، پسرهایمان از دست رفتند، دخترهایمان از دست رفتند، جامعهمان از دست رفت، یک فکری بکنیم، توبه کنیم.
#زنان
#حجاب
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
⏰حداقل برای☝️نفر ارسال کنید📲
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا
حضور داشت
چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند
آقای پیر کراواتی با شنیدن اذان
درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد
و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین
مشغول خواندن نماز شد
برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک
و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید
به نماز اول وقت باشد
بعد از اینکه همه نمازشان را خواندن
من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم
و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ
و رضاشاه را برایم تعریف کرد
در جوانی مدتی از طرف سردار سپه
(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان
در جاده چالوس بودم
از طرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود
و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند
و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچهام بودم
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه
به مشهد برویم و دست به دامن امام رضا
علیه السلام بشویم
آن موقع من این حرفها را قبول نداشتم
اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و
دل شکسته بود قبول کردم
رسیدیم مشهد بچه را بغل کردم و رفتیم
وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی
آه و ناله و گریه میکرد
گفت برویم داخل که من امتناع کردم
گفتم همین جا خوبه، بچه را گرفت
و گریه کنان داخل ضریح آقا رفت
پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد
که رو زمین نشسته بود و سفره کوچکی
که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده
میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده
بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت
و او چند انجیر یا مقداری نبات درون
دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان
تشکر میکرد و میرفت
به خودم گفتم ما عجب مردم احمق
و سادهای داریم
پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده
آن هم با انجیر و تکهای نبات
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود
و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد
نگاهی به من انداخت و پرسید:
حاضری با هم شرطی بگذاریم؟
گفتم: چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت: قول بده در ازای سلامتی
و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را
سر وقت اذان بخوانی
متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا
میدانست!؟ کمی فکر کردم دیدم
اگر راست بگوید ارزشش را دارد
خلاصه گفتم باشه قبوله و با اینکه
تا آن زمان نماز نخوانده بودم
و اصلاً قبول نداشتم گفتم باشه
همین که گفتم قبوله آقا
دیدم سر و صدای مردم بلند شد
و در ازدحام جمعیت یک دفعه دیدم
پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید
و مردم هم به دنبالش چون شفا گرفته
و خوب شده بود
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم
با مرحوم «حسنعلی نخودکی»
نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول
کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید
در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را
گرفت چرا که شوخی نبود
رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم
که اذان ظهر شد مردد بودم بروم نمازم را
بخوانم یا صبر کنم بعد از بازدید شاه
نمازم را بخوانم
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند
بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم
و خیلی ترسیده بودم
اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین
تلقی میکرد کارم تمام بود
نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست
پشت سرم ایستاده لذا عذرخواهی کردم گفتم:
قربان در خدمتگذاری حاضرم
شرمندهام اگر وقت شما تلف شد و ...
رضاشاه هم پرسید:
مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم قربان از وقتی پسرم شفا گرفت
نماز میخوانم چون در حرم امام رضا
علیهالسلام شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد
و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدر سوخته، کسی که بچه مریضشو
امام رضا شفا بده و نماز اول وقت بخوانه
دزد و عوضی نمیشه
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد!
بعدها متوجه شدم آن شخص زیراب منو
زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را
یکسره کند اما نماز خواندن من نظرش را
عوض کرده بود و جانم را خریده بود
از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم
اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم
حسنعلی نخودکی فاتحه و درود میفرستم
✍خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊✨امام رضا💕
🕊✨قربونڪبوتراتــ💕
🕊✨یه نگاهیم بڪنبه زیرپات
🕊صلوات خاصه امام رضا (ع)
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🍃
🍃🌸http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 سـلام صبح زیباتون بخیر
💖 عیدتون مبارکـــــ
🌸در این صبح مبارک و فرخنده
🌿دعا میکنم که همیشه شـاد باشید
🌸و دلتـون از غصه خـالی باشه
🌸ان شاءالله که ضامن آهو
🌿ضامن سلامتی و سعـادت و
🌸عاقبت بخیـری همه ی ما باشـه
💖 میلاد امام رضا (ع ) مبارک باد
💖 چهارشنبه تون پر خیر و برکت
http://eitaa.com/joinchat/1782055167Ce2c04afb47
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون رضوی 🕌
السلام علیک یا امام رئوف 🙏
http://eitaa.com/joinchat/1782055167Ce2c04afb47
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارت پانزدهم! ›
ــــ شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون ... کارنامه به دست و امضا شده ... رفتم جلوی دفتر ... در زدم و رفتم تو ... تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ..
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ..
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ..
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارت چهاردهم! ›
ــــ - با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
ترسیدم جواب بدم ... دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه ... اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد... یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن ...
- آقا ما اونقدر از شما ... چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم ... حقی از ما وسط نیست ... نمره علوم رو ثلث آخرهم میشه جبران کرد ... اما ...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم ... و سرم رو انداختم پایین... دوباره دفتر ساکت شد...
- برو ... در رو هم پشت سرت ببند ...
کارنامه ها رو که دادن ... علوم 20 شده بودم ... اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم ... کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد ... نماز که تموم شد ... رفتم
جلو ... نشستم کنار امام جماعت ...
- حاج آقا یه سوال داشتم ...
از حالت جدی من خنده اش گرفت ...
- بگو پسرم ...
- حاج آقا ... من سر امتحان علوم تقلب کردم ... بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید ... این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه ... منم رفتم
گفتم ... اما معلم مون بازم بهم 20 داده ... الان من هنوز گناه کارم یا نه؟... پولم حروم میشه یا نه؟ ...
خنده اش محو شد ... مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده ... همیشه می گفت ...
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب ... از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید ... برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و ...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه ... همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد ...
- سوال سختیه ... اینکه شما با این کار ... چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده ... و حق الناس گردنت بوده ... توش شکی نیست ... اما علم من در این حد نیست که بدونم ... آینده شما چی میشه ... آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه ...
یا نه ... اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده ... چون شما گفتی که این کار رو کردی ... و درصدد جبران براومدی ...
ناخودآگاه ... در حالی که سرم رو تکان می دادم ... انداختمش پایین ...
- ممنون حاج آقا ... ولی نامه عمل رو ... با فکر کنم و حدس میزنم و ... اما و اگر و شاید ... نمی نویسن ..
و بلند شدم و رفتم ..
تا شنبه دل توی دلم نبود ... سر نماز از خدا خجالت می کشیدم ... چنان حس عذابی بهم دست داده بود ... که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه ... سبک تر از حال و روز منه ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960