eitaa logo
『دِلبَرونِه💍♥️|𝒅𝒍𝒃𝒂𝒓𝒐𝒏𝒆︎』
23.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
17.7هزار ویدیو
46 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمون که میاد فوری بساط برنج و مرغ رو حاضر نکن مثل خانوم تنبلا🤦‍♀ منم قبلا اینجوری بودم تنها هنرم سوپ،کته،سالاد شیرازی بود🙄 ولی از وقتی اینجا رو پیدا کردم دیگه غم ندارم🙃 اینجا یادت میده با مواد دم دستی و آسون چه چیزهایی درست کنی که همه انگشت ب دهن بمونن😋👇🏻👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3458859022C854ced1e01 مادر شوهرت انگشتاشم لیس میزنه🙈👆
سلام بر .... یا حسین... 🏴 🏴فرا رسیدن ماه محرم و ایام عزاداری سیدالشهداء(ع) تسلیت باد .
ماجرای انتقام عجیب داماد در شب عروسی از نو عروس خیانت کار مرد جوان 27 ساله صبح یک روز کاری به واحد مشاوره کلانتری مراجعه کرد. این جوان عنوان می کرد که در سن 25 سالگی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شدم و برای ادامه تحصیل به این شهر بزرگ رفتم. وی ادامه داد ؛ حدود 8 ماه از رفتنم به دانشگاه می گذشت که با ورود به یک گروه مجازی با دختری آشنا شدم.دلارام نام دختری بود که در فضای مجازی با او آشنا شده بودم.دلارام دختر عموی یکی از همکلاسی هایم بود که از طریق او وارد گروه تلگرامی ما شده بود. در ابتدای آشنایی مان، دلارام خود را دانشجو کارشناسی ارشد در رشته تحصیلی که من در آن تحصیل می کردم معرفی کرد، ولی من در تهران بودم و او می گفت که در شیراز تحصیل می کند. مدتی که از زمان آشنایی ما گذشت، احساس کردم که علاقه ام نسبت به او زیاد شده است و این احساس موجب شد که درمورد دلارام با مادرم صحبت کنم و از علاقه ام به این دختر بگویم. بعد از گذشت مدت ها، خانواده ام با اصرار من راضی به خواستگاری از دلارام شدند. وقتی که به خواستگاری رفتیم، خانواده دلارام اصرار بر عقد در نزدیک ترین زمان ممکن داشتند که خانواده ام با این نظر آنها مخالفت کردند و نظرشان براین بود که مدت آشنایی ما به صورت نامزدی ، بیشتر ادامه داشته باشد. حدود چند هفته ای که از نامزدی ما گذشته بود دلارام گفت که همراه مادر و خواهرش برای زیارت به مشهد می روند. پس از بازگشت شان من به خانه آنها رفتم اما متوجه شدم که روی چمدان دلارام بارکد تهران – کیش درج شده است . فکر این که او به من دروغ گفته است و آدم پنهان کاری است، خاطرم را آزرده کرد وموجب عصبانیتم شد و جریان پیش آمده را از او پرس و جو کردم. دلارام به راحتی هرچه تمام تر گفت که تغییر مقصد ما یکدفعه پیش آمد و فرصت نکردم که تورا خبر کنم. چند روزی از دست او خیلی عصبانی بودم که با عذرخواهی های مکرر دلم به رحم آمد و سریع این اشتباه او را فراموش کردم. همه چیز یکنواخت در حال گذر بود که به زمان آغاز امتحانات دانشگاه نزدیک شدیم و دلارام گفت که می خواهد به دانشگاه شیراز باز گردد. عصر همان روز من او را به فرودگاه رساندم ولی تمام مدت در مسیر برگشت ذهنم مشغول این بود که نکند دوباره مقصدش را دروغ گفته باشد. بنابراین دوباره به فرودگاه برگشتم و از طریق دوستی که در فرودگاه داشتم متوجه شدم که دلارام اصلا با هواپیما به شیراز نرفته است. این لحظه بود که دیگر شک من از اینکه او مرا به بازی گرفته است به یقین مبدل شد. وقتی دیدم که او مرا به بازی گرفته است، دنبال ادامه بازی و جبران این سوء استفاده دلارام شدم. او گفت ؛ دوستم علیرضا پسرخاله دلارام، هم اتاقی من بود و رفتم در مورد او با دوستم صحبت کردم. علیرضا گفت: چند سالی است که ما رفت و آمدی با خاله و خانواده اش نداریم.این قطع ارتباط از طرف خود آنها و در زمانی ایجاد شد که شوهرش ورشکست شد و آنها نه تنها با ما، بلکه با دیگران نیز قطع ارتباط کردند و مدت زیادی است که از زندگی آنها اطلاع دقیقی ندارم. به اتفاق علیرضا به منزل یکی از دوستان خانوادگی دلارام رفتیم. او گفت که دلارام مدتی با پسر شریک پدرش به نام مهدی دوست بوده و درطی این رابطه از او باردار شده است. بعد از اینکه کارخانه آنها ورشکسته شد، شراکتشان از هم پاشید و ارتباط دلارام نیز با پسر شریک پدرش کاملا قطع شد. دلارام بعد از این که دست به سقط بچه زد، چندین بار خود کشی کرد و مدتی نیز در بیمارستان روانی بستری بود و در مقطع کارشناسی در همان زمان از دانشگاه انصراف داده است. وقتی بیشتر به سرنخ های این بازی پی بردم، دنیا روی سرم شروع به چرخیدن کرد و از او سوال کردم پس الان دلارام برای چه به کیش می رود. او گفت که مهدی در حال حاضر در کیش ساکن است و فکر می کند دلارام به دیدار او می رود. چند روزی را در خوابگاه ماندم و بیرون نیامدم . فکر انتقام از دلارام لحظه ای دست از سرم برنمی داشت. دلارام ماه ها با احساس و اعتماد من بازی کرده و مرا فریب داده بود. من که تصمیم به انتقام گرفته بودم، بدون اینکه به خانواده ام و دلارام چیزی بگویم از آنها خواستم تاریخ عقد را مشخص کنند. ما به اقوام دلارام کارت دعوت دادیم، اما از اقوام خودم کسی را دعوت نکردم .صبح دلارام را به آرایشگاه بردم، موقع ظهر که باید دنبال او می رفتم به او زنگ زدم و گفتم مشکلی پیش آمده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚💫الهی! بهترین آغازها آن‌ است که، 🕊💫با تکیه بر نام و حضور تو باشد. 💚💫پس با توکل به اسم اعظمت، 🕊💫آغــاز مـیکـنـیـم روزمـان را 💚💫مــهـــربـــانـــا ... 🕊💫هـر جـا کـه تـو بـاشـی، 💚💫نـور هـسـت، شـفـا هـسـت، 🕊💫عشق و آرامش و برکت هست. 💚💫الهی! تو باش تا همه چیز 🕊💫بــه ســامــان بــیــایـــد 💚💫بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🕊💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
نگران نباش.... تااینجاش خدا بوده.... .