eitaa logo
♥️دلدار ♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
900 عکس
279 ویدیو
0 فایل
کنار هم❤️ با کمک هم🥰 خوشبخت ترین شویم @Ysh_79
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار اتوبان بودیم ، خورشید سرخ ، چراغ ماشین‌ها کم‌کم روشن می‌شدند ..، تیشرتم چسبیده بود به بدنم اگر می‌چلانیدمش یك تشت را پُر از آب می‌کرد ؛ دست‌هایش را سفت گرفتم گفتم : اگر ماشین داشتیم الان زیر کولرش به ریش پاییزی که ادای تابستان را در می‌آورد ، می‌خندیدیم ! او خندید! ولی شاید من فکر می‌کردم خندید چون لب‌هایش چسبید به بیخ گوشش اما صدایی نیامد فقط نمایش و رژه دندان‌های سفیدش بود ... گفت : ماشین خریدی باید بریم شمال! گفتم : شمال ، اصلاً میریم زندگی کنیم..! باز نگاه و نمایش دندان‌ها ... بالای اتوبان رجایی روی پلِ ماشین‌ها نشسته بودیم ، پشت سرمان فضای سبز بود ، باد گرمی که می‌ریخت روی بدنمان و ماشین‌ها هم قیژژژ می‌رفتند ؛ روبه‌رویمان بیلبوردِ کلبه‌ای در وسط جنگل بود ، دستم دور کمرش پیچ خورد ، سفت بغلش کردم ؛ گفتم : فکر کن ازدواج کردیم ، خونمون شماله کلبه‌ای چوبی داریم .. آب شره کرده روی فرش‌هایمان ، ناودان پُر از آب ، تمام چوب‌های کلبه تَر شده ، کل فضا را بوی چوب پُر کرده است ، از شومینه صدای ترق و تروق میاد ، آتش می‌رقصد اما باز خونه سرده ؛ من پتوی نباتی رنگی که با پشم گوسفند تو ریسندگی کردی را می‌پیچیم دورت ، آرام آرام سرت را از بازوهایم جدا می‌کنم و می‌گذارم روی بالشی که از پَر غازها درست کرده‌ای و بوسه‌ای میزنم به صورتت ... جوراب پنبه‌ایم را پا می‌کنم می‌روم سمت اصطبل .. اسبم را که یك دست قهوه‌ای سوخته است را سوار می‌شوم و صدای چالاپ چالاپ‌اش را وقتی از علفزار پُر از آب رد می‌شود در دالان گوشم تکرار می‌شود بوی طراوت گل‌ها و سبزه‌ها و نمِ باران سینه‌ام را پُر می‌کند ؛ کنار درختِ پیری که تیکه‌ای از آن را رعد دیشب جدا کرده را با تبرم جدا می‌کنم و برایت می‌آورم تا گرم شوی ؛ می‌بینم تو بلند شده‌ای ، از زیر مرغ‌ها تخم‌مرغ را برداشته‌ای چند نوك هم به دست‌هایت زدند و من غری می‌زنم تهدید به غذای شب آن‌ها را می‌کنم ؛ تو مثل همیشه با مهربانی سقلمه‌ای به من می‌زنی .. دست‌هایت را می‌بویم و می‌بوسم و تو را می‌بینم با دست دیگری مشغول سرخ کردن تخم مرغ ها ... دیدم یكباره گفت : بسه عزیزم چقدر نقشه داری ..! پاشو شب شده ماشین بگیرم و برم .. نگاهی به جیبم می‌کنم می‌بینم ته جیبم را برایش آبنبات خریده‌ام از آن گران‌ها که دوست داشت .. بغضی می‌کنم و برمی‌گردم که به او بگویم من پول ندارم ، اما می‌بینم کسی نیست ! او رفته است همان سالی رفت که فهمید آینده‌ای با من ندارد ... و من الآن سال‌هاست هر شب گز می‌کنم ، می‌آیم روی پل رجایی تا یاد اویم باشم ، و قلبی که مثل کلبه همیشه تَر است با اشك‌های دلتنگی :') ...