eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20هزار دنبال‌کننده
220 عکس
91 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم از درد به خودم میپیچیدم. زمان زایمانم رسیده بود و همه ی پرستارا میگفتن باید شوهرت اجازه بده تا ببریمت اتاق عمل داشتم درد میکشیدم هرچه به موبایلش زنگ میزدم جواب نمیداد شب قبلش گفته بود میخواد معشوقه شو ببره پیست اسکی و اصلا براش مهم نیست منو بچه م میخوایم چیکار کنیم... اون زن شوهرمو جادو کرده بود. داشتم روی صندلی سالن زایمان ریز ریز اشک میریختم بحال خودم که صدای بم مردونه ای اونم تو بخش زنان باردار تو گوشم پیچید متعجب سرمو بالا گرفتم. از دیدن اون مرد بعد از سالها...جا خورده بودم. باورم نمیشد که اونجا روبروم ایستاده و منو بدبختیمو تماشا میکنه. خیره تو چشمام خونسرد و آروم گفت: همین حالا که تو داری بچه شو با درد بدنیا میاری اون تو خونه تو داره با یه نفر دیگه خیا‌نت میکنه... زبونم بند اومده بود با غصه بهش نگاه کرده و هیچ نگفتم دستشو به سمتم دراز کرد: پاشو باهام بیا...من برگشتم که دهن اونو صاف کنم...بچه تو گردن میگیرم.. اشکم چکید دست رو شکمم کشیدم و درد وحشتناکی رو تحمل کرده و جیغ زدم پرستارها بلندم کردن تا به زایشگاه ببرن نگاهم تو نگاه نگران او خیره موند نمیدونست و خبر نداشت بچه ای که به شکم دارم از خون خودشه... میخواستم بهش بگم... اما قادر نبودم همونجا دولا شدم و.. https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03