●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوهفده
نگاهش را به من دوخت و با نیشخندی عمیق و تلخ گفت:
- تا حالا ندیده بودم کسی نگرانم بشه.
احساس میکردم زندگی او هم به من شباهت دارد، در میان جملات او هم احساس بدبختی میبارید چیزی که برای من اصلا غریبه نبود.
- خیلی ناراحت به نظر میای، به خاطر وجود منه؟
سرش را بالا آورد و به صورتم نگاهی انداخت نفسی عمیق کشید و گفت:
- نه، به خاطر سیاوشِ.
یعنی او هم چون من مجبور به ماندن بود و از وجود سیاوش رنج میکشید؟ از حرفهای که بین او و سیاوش رد و بدل شد فکرکردم نسبت یا علاقهی بهم دارند...!
- مجبور شدی تو این خونه بمونی نه؟
لبخندی تلخ به لب آورد و غمگین گفت:
- آره مجبور شدم، مجبورم تا ابد توی این خونه بمونم حتی با وجود کنایهها و بیتوجهیهای سیاوش.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.