eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21.2هزار دنبال‌کننده
210 عکس
128 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خاله ام گفت: پس دختر منو به خاطر یه بچه پرورشگاهی سنگ رو یخ کردی؟ خلایق هرچه لایق خاله ام که رفت شوهرخاله و پسراش هم دنبالش رفتن، داییم اومد و گفت: جواب مردم و چی بدیم سروش؟ این رسمش نبود دایی، تو باید زودتر میگفتی بازم به بابابزرگ نگاه کردم، این بار بلند شد اومد طرفم، به من نگاه میکرد اما خطاب به دایی گفت: زنگ بزن به فامیل بگو مراسم امشب فعلا کنسله از این فعلا گفتنش متوجه شدم که هنوز امید داره به این وصلت. بعد به من گفت: برو پسر، برو با این خانوم زندگی کن، دور از این خونه، دور از آدمای این خونه، برو بسلامت مامانم اعتراض کرد: بابا، سروش بچه ی منه، کجا بره جز اینجا؟ -دخالت نکن دختر، سروش باید بدونه بیرون از اینجا چه خبره، هرچی داری بذار و با این خانوم برو، سروش هرچی که داری، ماشین، کلید خونه، حتی کارت بانکی، همه رو بذار روی میز -ولی اینا همشون سندش به اسم منه، هم خونه هم ماشین هم... -من دارم بهت میگم، تو اینا رو با کمک من و پدرت خریدی، وقتشه رو پای خودت وایسی، یعنی نمیتونی؟ جلوی نسترن نباید کم میاوردم، کلید خونه و سوییچ ماشینمو روی میز گذاشتم، دوتا کارت بانکی رو هم گذاشتم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 فقط عاشق بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم، بابابزرگم گفت: برو، با این خانوم برو، اما هروقت دیدی سرت به سنگ خورده تنها برگرد دلم گرفت، چقدر آدما میتونن بی رحم باشن، نسترن که گناهی نداشت، به نسترن نگاه کردم و گفتم: پس مطمئن باشید هیچ وقت برنمیگردم دست نسترن و گرفتم و گفتم بریم مامانم گریه اش گرفت، دایی و زندایی سرشون رو پایین انداختن، بابا و ساسان به طرف پنجره ی قدی رو به حیاط رفتن، سوسن و میترا هم کنار هم روی مبل نشستن، گفتم: خداحافظ... از در خونه ی بابابزرگ که بیرون اومدیم دلم خون بود، هیچی نداشتم دیگه، فقط نسترن رو داشتم، موقع رد شدن از باغ یه نفر صدام کرد، برگشتم دیدم بابامه، خودشو بهم رسوند و گفت -پسرم، من باباتم، نمیتونم بذارم بچه ام اینطوری بره، پول هست هروقت خواستی... -بابابزرگ بفهمه کسی بهم کمک کرده باهاش چپ میفته، میدونم پول هست ولی همش زیر سایه ی بابابزرگه، چرا هیچ وقت نخواستی از زیر سایه اش بیای بیرون بابا؟ چرا نخواستی رو پای خودت وایسی که الان برامون اینهمه تعیین تکلیف نکنه؟ برای من، برای ساسان، لابد دوروز دیگه هم برای سوسن -من همین الانم رو پای خودمم -ولی اون گالری هنوز به اسم بابابزرگه، شما بعد از سی سال و اندی تجارت خودت هیچ اسمی نداری، الان اگه تنهایی گالری بزنی یا هر کار دیگه ای اعتبار و نفوذ بابابزرگ زمینت میزنه @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ساسان هم اومد کنار بابا وایساد، من شده بودم نقطه ی تاریک فامیل، ادامه دادم -به هرحال میخوام یه مدت رو پای خودم وایسم، میخوام به بابابزرگ نشون بدم همه چیز زیر سایه ی اون و پولش نیست، اگه تونستم که چه عالی، نشد چشم ازتون کمک میگیرم ساسان اومد بغلم کرد، همون موقع یه کارت بانکی گذاشت تو جیبمو رمزشو کنار گوشم گفت، بعد هم آروم لب زد: ده میلیون توش پوله، فعلا برو هتل تا ببینیم چی میشه، برادر کوچیک تخس من نتونستم رد کنم، نسترن امیدش به من بود، تازه عمو و مادرش رو هم باید راضی میکردم برای عقد، واقعا درمونده شده بودم، منم آروم گفتم: مرسی داداش بزرگه دست نسترن و محکمتر گرفتم و از باغ زدیم بیرون، انگار با خودم لج کرده بودم، فکر فهیمه یه لحظه رهام نمیکرد، چشماش که بهم زل زده بودن و پلکهایی که تکون نمیخوردن داشتم روانیم میکردن، بابابزرگ به اون بیشتر بد کرد تا من، نباید اصرار به این ازدواج میکرد، من کششی به فهیمه نداشتم دست خودم نبود.. داشتیم با نسترن به طرف خیابون میرفتیم که گفت -چرا اینطوری شد سروش؟ اون از خانواده ی من، اینم که از... -بهش فکر نکن گل من، درست میشه، همه چیز -چطوری درست میشه؟ عموی بی همه چیزم نشسته منتظر براش پول مفت ببری، خانواده ی توام که کلا بیرونت کردن، وای -عموت غلط کرده، الان دیگه چه پولی بدم بهش، با گواهی فوت بابات میشه عقد کرد @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نسترن وایساد و گفت: من که ندارم گواهی فوت بابامو، تازه اسم این تو شناسناممه -وکیل ازش میگیره نگران نباش، برای دادگاه معلوم بشه اون بابات نیست حله... رفتیم یه هتل خوب، دلم نمیخواست به نسترن سخت بگذره، بهمون بدون شناسنامه اتاق نمیدادن، مجبور شدم دوتا اتاق بگیرم، اونم با کلی اصرار و پول، قبل از اومدن رفته بودم خونه مدارکمو برداشته بودم ولی نسترن همچنان شناسنامه نداشت، وقتی نسترن رفت تو اتاقش منم به طرف اتاقم رفتم، یهو نسترن درو باز کرد و صدام زد: سروش برگشتم نگاش کردم، گفت: من.. -نترس نسترن، اینجا دیگه هتله، کلی هم اتاق و مهمون داره، منم چندتا اتاق اونورترم، برو راحت استراحت کن تا فردا یه فکری بکنم، برو عزیزدلم -باشه عشقم، دوستت دارم به روش لبخند زدم که رفت داخل، پا تو اتاق که گذاشتم دیوارهاش دارن انگار منو میخوردن، اصلا به رضایت عقد و بی پولی و بیکاری و غضب بابابزرگ فکر نمیکردم، فقط چشمهای فهیمه جلوی چشمم بود، من نباید با نزدیکترین فامیلم این کارو میکردم.. روی تخت نشستم، گوشیمو تو دستم گرفتم و شماره شو گرفتم، جواب نمیداد، پیام دادم -دارم میمیرم فهیمه جواب بده یه دقیقه نشده تلفنم زنگ خورد، خودش بود، جواب دادم -سلام فهیمه جان @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -فهیمه جان؟ چی شده سروش؟ چرا داری میمیری؟ -از عذاب وجدان، فهیمه من نباید، نباید... -نباید چی؟ نباید اون روز دستت روی تنم کشیده میشد؟ آره نباید، ولی تو بیشتر قلبمو مچاله کردی تا تنم، من تورو شوهر خودم دیدم که اومدم تو بغلت، تو اون روز محرمم بودی -شرمندتم فهیمه، روم سیاهه پیشت دخترخاله، خر شدم، انقدر مغرور حرف میزدی که فقط میخواستم غرورتو بشکنم، میخواستم عاشقم بشی -عاشقت بشم؟ من میمردم برات سروش، تو فقط غرورمو نشکستی قلبمم شکستی، قلبی که حالا تیکه هاشو جمع میکنم بهم میچسبونم ولی بدون یاد تو، اسم تو، اصلا هرچیز مربوط به تو نامرده میریزم ازش بیرون داشت گریه میکرد، خودمم گریه ام گرفته بود، آروم گفتم -کار خوبی میکنی، نجاتم بده از این برزخ فهیمه، نجاتم بده، فقط بگو ازم میگذری که تنتو لمس کردم، فقط بگو همه چیز مثل قبله، خواهش میکنم -آره همه چیز مثل قبله به جز من، به جز من که از این به بعد تو سینه سنگ دارم به جای قلب تلفن قطع شد و من تازه فهمیدم چه زخمی به قلبش زدم.. روی تخت ولو شدم، به سقف زل زده بودم که بازم تلفنم زنگ خورد، از خونه مون بود، جواب دادم: بله؟ -قربون صدات برم مامان، این چه کاری بود سروش؟ چیکار کردی؟ -عاشق شدم مامان، همین -خب زودتر بهم میگفتی، من که ازت پرسیدم، بیا بریم خونه ی بابای نسترن، باهم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 پوزخندی زدم و گفتم: نداره مامان، نسترن هیچ کس و نداره، گفتم که پرورشگاه بزرگ شده.. مامانم دیگه اصرار نکرد و فقط گفت: پسرم من پس انداز دارم، انقدری که بتونی یه جایی رهن کنی، به من نه نگو، تو برای شروع زندگی سرپناه لازم داری، این قضیه هم فقط بین من و تو میمونه، باشه سروش جان؟ -مرسی مامان، تو یه فرشته ای، چشم به شما نه نمیگم وقتی تلفن و قطع کردم خیالم از بابت جا و مکان راحت شد، باید با پول ساسان فعلا یه ماشین برای خودم میخریدم، بدون وسیله خیلی سختم بود، تازه دستمزد وکیل هم بود برای شکایت از اون عموی لامروت نسترن، ولی یه شغل مناسب که بتونه تامینم کنه و منو به آرزوهای بزرگم برسونه بیشتر از همه فکرمو مشغول کرده بود.. همینطور داشتم فکر میکردم که یهو در اتاقم زده شد، بلند شدم بازش کردم دیدم نسترن پشت دره، گفتم: اینجا چیکار میکنی؟ -نمیتونم تنها بمونم سروش عصبی گفتم: یعنی چی نمیتونم تنها بمونم؟ برو بخواب، الان مسئول هتل یا یه نفر دیگه ببینه چه فکری میکنه آخه؟ -بذار بیام پیشت، کسی نمیفهمه -نسترن عصبیم نکن، برگرد اتاقت درو محکم به روش بستم، سنگدل شده بودم، حرفهای فهیمه بدجوری منو بهم ریخته بود.. پنج دقیقه بعد مثل سگ از کاری که با نسترن کرده بودم پشیمون شدم، بلند شدم رفتم از اتاق بیرون، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 استرس داشتم ولی پشت در اتاقش وایسادم و در زدم، مدام هم اینطرف و اونطرف رو نگاه میکردم، درو که باز کرد فوری رفتم داخل و درو بستم، با تعجب پرسید: چی شده؟ به جای جواب سرش و به سینه ام چسبوندم و گفتم -غلط کردم نسترن، حالم خراب بود تورو هم ناراحت کردم -لابد برات ارزش نداشتم دیگه فهمیدم چقدر ناراحت شده، موهاشو نوازش کردم و گفتم -من به خاطر تو جلوی کل خانواده ام وایسادم، جلوی مظفرخان بزرگ، لازم باشه جلوی دنیا هم وامیستم، خودمم نفهمیدم کی انقدر پیشم عزیز شدی ولی الان همه ی جونم تویی -راست میگی سروش؟ درو که بستی فکر کردم دیگه دوسم نداری -دیوونه، یه خورده ناراحت بودم که اصلا ربطی به تو نداشت ولی سر تو خالی کردم، ببخشید سرش و آورد بالا و گفت: از چی ناراحت بودی؟ دوری خانواده ات؟ -اون که هست، ولی نسترن، من، من یه غلطی کردم که تا آخر عمر بابتش عذاب میکشم ازش جدا شدم و رفتم روی مبل اتاقش نشستم، اومد کنارم نشست و پرسید: چیکار کردی؟ لبخند تلخی زدم و جواب دادم -فهیمه، دخترخاله ام خیلی مغروره، اونقدر مغرور که تمام این دوسال نامزدیمون یه بار بهم نگفت دوسم داره، اصلا فکرشم نمیکردم بهم احساسی داشته باشه، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ فکر میکردم اونم به خاطر بابابزرگ قبول کرده باهام نامزد کنه نسترن همینطور زل زده بود بهم و نگاه میکرد، ادامه دادم -من احمق برای اینکه غرورشو بشکنم وانمود کردم عاشقشم، آوردمش تو خونه ام، بعد.. بغض نذاشت ادامه بدم، نسترن نگران پرسید: دیگه دختر نیست؟ -به اونجا نرسید، نمیخواستم اونطوری اسیرش کنم، فقط میخواستم بهم وابسته بشه، شد، اشتباه کردم، اون دخترخاله ام بود، از بچگی باهم بزرگ شدیم، فرق میکرد با بقیه ی دخترهایی که تو زندگیم اومدن و رفتن، فکر میکرد عاشقشم و میخوام باهاش زندگی کنم که اومد -نمیدونم چی بگم، واقعا چرا سروش؟ منم تو زندگیت بودم؟ صورتشو نواژش کردم و گفتم -آره گل نازم، اصلا همون جدایی موقت از تو باعث شد من این غلط و بکنم، حالا نمیدونم چطوری میتونم براش جبران کنم، من قلبشو شکستم نسترن دست انداخت گردنم و صورتشو به صورتم چسبوند، بعد گفت: زمان فراموشی میاره، دعا کن بتونه تورو ببخشه عزیزم صورتمو برگردوندم و خیره ی چشماش شدم، گفتم: تو چی؟ منو میبخشی؟ -من؟ برای چی باید ببخشمت؟ @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -چون نه عروسی میتونم برات بگیرم نه اون زندگی که همیشه بهت قول میدادم، فعلا باید با پس انداز مامانم یه جا رو رهن کنیم و با پول داداشم یه ماشین دسته چندم بخرم فقط زیر پامون باشه، نه طلایی نه چیزی -سروش، دیوونه شدی؟ خب منم جهیزیه ندارم، خانواده مم که.. هنوز جمله ی نسترن تموم نشده بود در اتاق و زدن، بلند شدم رفتم بازش کردم، یکی از پرسنل هتل پشت در بود و به محض دیدنم گفت: مدیریت هتل میخوان شما رو ببینن، سرمو چرخوندم سمت دوربینهای راهروی هتل و زل زدم بهش، لبخند کمرنگی زدم و گفتم -به مدیریت هتل بفرمایید من کار واجبی داشتم که اومدم وگرنه این خانوم نامزدمه، همین الان هم تسویه میکنیم و میریم درو محکم کوبیدم و به طرف نسترن برگشتم، نگامو که دید گفت: چی میگن سروش؟ -میگن باید بریم، پاشو لباساتو بپوش -کجا بریم آخه؟ چرا؟ -میریم یه جای بهتر، من رفتم وسایلمو از اتاقم بردارم از هتل که اومدیم بیرون به یکی از بهترین رفیقام زنگ زدم، فوری جواب داد: مشکل پیدا نکنی که یاد حامد نمیفتی، چی شده؟ -حامدخان یدونه باشی، این حرفا چیه رفیق؟ کجایی؟ -زیر سایه ات سروش خان، شما فقط به آسمون نگاه میکنی @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خنده ام گرفت، نسترن هم با خنده ی من لبخند زد، گفتم -حامد یه جا برای امشب میخوام، خودم و نامزدم -به به، پس دم به تله دادی، مظفرخان ورشکست شده مگه؟ -داستانش مفصله حامد، اینطوری نمیتونم بگم، کجا بیام داداش؟ حامد گفت خودش میاد دنبالمون، همونجایی که باهاش قرار گذاشته بودم وایسادیم تا بیاد، چند دقیقه بعد نسترن نشست، بهش نگاه کردم و گفتم -پاشو دختر زشته، الان حامد میرسه -خسته شد پام، مگه چی میشه؟ -پاشو نسترن، دربست میگیرم میریم یه کافه ای جایی -دیوونه، مگه به دوستت اینجا آدرس ندادی؟ میری کافه؟ -بهش زنگ میزنم بیاد اونجا، فقط پاشو نسترن مردم نگاه میکنن بلند شد و گفت: چقدر مبادی آداب تشریف داری، مردم چکار به ما دارن آخه؟ -بیا بریم کنار خیابون یه دربست بگیرم، دیگه هم از این کارا نمیکنی خب؟ -خب، شوهر بداخلاق خنده ام گرفت، چه اسیری شده بودیم جفتمون، هیچ وقت فکر نمیکردم به همچین روزی بیفتم، یه دربست گرفتم و رفتیم نزدیکترین کافی شاپی که دیدیم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 همونجا به حامد زنگ زدم و آدرس کافه رو دادم که بیاد اونجا دنبالمون.. حامد که رسید با دیدن نسترن خیلی تعجب کرد و گفت -فکر میکردم با فهیمه ببینمت -آخه آدم عاقل، اگه فهیمه کنارم بود که من مشکلی نداشتم صورت نسترن سرخ شد، خودم فهمیدم چه گندی زدم، یهو گفت -باشه سروش خان، من میرم که شما مشکلی نداشته باشی بلند شد و رفت طرف بیرون کافی شاپ، حامد گفت -جریان چیه سروش؟ این کیه؟ -جریان مفصله، بشین برم دنبالش بلند شدم دوییدم دنبال نسترن، وقتی بهش رسیدم داشت از در میرفت بیرون، دستمو جلوی در گذاشتمو گفتم: اینطوری نمیشه با هر حرفی سرتو بندازی پایین بری -این هر حرفی نبود سروش، تو انگار پشیمونی با من اومدی فقط روت نمیشه بهم بگی -نسترن خل نشو، من که بچه نیستم، خودم با میل و اراده ی خودم باهات اومدم، حرفی هم که زدم فقط توضیح شرایط به دوستم بود، حامد خیلی گله، اصلا فرق میکنه با مهران و بقیه، خیلی به خونه و خونواده اهمیت میده، در کل آقاست -دیگه از این حرفا نزنی، اصلا اسم فهیمه رو پیشم نیار -چشم عزیزدلم، چشم تاج سر دوتایی برگشتیم پیش حامد، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 وقتی جریان و براش تعریف کردم گفت: نمیدونم چی بگم، تو میخوای بدون بابابزرگت و گالری بابات چیکار کنی؟ خونه رهن کردی ماشین خریدی از کجا میخوای بیاری بخوری؟ -حامد من همیشه بهت حسودیم میشه، هم خرج خانواده تو میدی هم به بقیه کمک میکنی، همون کاری رو میکنم که تو میکنی -پسر خوب من همین الان از شرکت اومدم، مرخصی ساعتی گرفتم، تو میدونی من اصلا چیکار میکنم؟ بیخیال گفتم: هرچی، کاره دیگه -بله، دوییدن تو سالن تولید و روزی هشت نه ساعت سرپا بودن کاره، تو شرکت ما خبری از عزت و احترام گالریتون نیست سروش خان نمیخواستم جلوی نسترن کم بیارم، گفتم: یه جوری حرف میزنی انگار آپولو هوا میکنی، اگه تو میتونی منم میتونم، فعلا یه جا امشب ردیف کن تا فردا بگردم دنبال آپارتمان -ازدواجتون چی؟ کی ثبت میشه؟ به نسترن نگاه کردم، نمیدونستم چی بگم، حامد گفت: اگه بخواین صیغه ی محرمیت هم بخونید باید پدر ایشون رضایت بده نسترن گفت: اون پدرم نیست حامد با تعجب نگاهم کرد، گفتم -بعد از مرگ پدرش، مادرش با عموش ازدواج کرده، بعد هم شناسنامه شو عوض کردن و اسم عموشو گذاشتن داخلش، نسترن خودشم چند سال پیش اینو فهمیده @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥