صبح هایم را بخیر کن!
بی هوا زنگ بزن بگو دلتنگی!
بگو میخواهی ببینی مرا...
بگذار یکبار هم که شده
جمله ی دل به دل راه دارد را
با تمام وجود احساس کنم!
| #المیرا_دهنوی |
@deli_ism ♥
بی خودی شلوغش کرده اند،
یلدا که این همه قیل و قال ندارد
یک دقیقه که چیزی نیست!
باید میبودن و شب های بی تو را می دیدند!
| #المیرا_دهنوی |
@deli_ism ♥
مهندسی نیاز به رشته های جدید دارد!
مثلا مهندسیِ ساختن حالِ خوب و تعمیرِ آدم های افسرده،
ساختنِ یک قلبِ بی خط و خش،
یا مهندسی ساختنِ یکـ منحنی روی لب...
و حتی ساختن ذهنی بی عیب و نقص برای بیمارانِ ناتوانی ذهنی!
مهندسِ تعمیرِ نفس تنگی های مادربزرگ،
تعمیرِ آدم های ریا کار،
یا حتی تعمیرِ حالِ این روزهای خوزستان!
یا از نو ساختنِ آتش نشان های سوخته در آتشِ پلاسکو!
و مهندسیِ تعمیرِ هزاران عیب و ایرادی که آدم ها دارند...
اگر چنین رشته ای را میشد اضافه کرد،
دنیا گلستان بود!
| #المیرا_دهنوی |
@deli_ism ♥
آشتی های بعدِ قهرمون خیلی برام شیرین بود
آخه روزی نبود که ما پیشِ هم نباشیم
تقریبا کوچه به کوچه ی شهرمون خاطره ساخته بودیم
حداقل برای من تحملِ دوریش حتی واسه یکروز هم خیلی سخت بود
چه برسه به وقتایی که قهر میکردیم و انقدر مغرور بودیم که نه من میرفتم جلو نه اون میومد...
و آخر یه شب دلتنگی تا بیخِ گلومون میومد و
تله پاتیمون میکشوندمون سمت هم و آشتی میکردیم
و بلافاصله قرار میزاشتیم که همو ببینیم...
بعد هم که همیدیگرو میدیدیم حدود ده دقیقه فقط همو بغل میگرفتیم و
بهم دری وری میگفتیم که چرا این کاراتو میکنی آخه،
حیف نیست روزامون بدون هم بگذره و تلف بشه....!
تا اینکه آخرین قهرمون هرچقدر منتظرش موندم نیومد
حتی دیگه هیچ تله پاتی باهم نداشتیم،
باتموم وجودم بی تفاوتیشو حس میکردم...
گفتم بزار اینبار من پا پیش بزارم
دیگه نمیتونستم بیشتر ازین دوریشو طاقت بیارم...
درست حدس زده بودم!
انگار یه آدمِ دیگه تو دلش خونه کرده بود...
ده روز گذشته بود اما دلتنگم نشده بود
انگار توی همین ده روز جنسِ دلش عوض شده بود!
من و از خودش روند و تنهام گذاشت...
روزهای روز بود که تو یخبندون دلم لرزیدم اما خیالش هم نبود...
اما میدونستم یکروز برمیگرده و میفهمه کسی مثل من قدرِشو نمیدونه و دوستش نداره...
میدونستم آدم های این دوره زمونه دلشون یخی شده و یکی دو ماه بیشتر پای کسی نمیمونن...
آخرش هم همین شد
بعدِ این همه مدت به قولِ خودش دلش برام تنگ شده بود...
اما دیگه نتونستم بهش بگم منم مثل همون روزا دلتنگی تا بیخِ گلوم اومده و هر روز اشک میشه رو گونه هام!
نتونستم بگم از وقتی تو نیستی دنیام شب شده و خنده هام پیشه تو جا مونده...
نتونستم بگم هنوزم آرزوم تویی و هر لحظه توی رویاهام مثلِ اون روزا دمِ گوشم زمزمه میکنی...
" تو حصارِ بغلت
زندگی به کاممِ
همه چیت مالِ منه،
سندش به ناممِ ... "
نتونستم بگم هرشب جای تو بالشتمُ بغل میکنم و برای پیچیدن بوی عطرت توی بینیم دلم پر میزنه...
نتونستم بهش بگم چطور دلت اومد من رو که جرعه جرعه عشقت تو چشمام دیده میشد و برنجونی...
نتونستم حرفی بزنم و در برابر حرفاش سکوت کردم
دلم سوخت واسه اون همه دوستداشتنی که باید توی دلم دفنشون میکردم!
دلم سوخت واسه روزای خوبی که باهم داشتیم و میتونستیم بهترشو داشته باشیم...
یه چیزیم ته دلم میگفت همه چیزو فراموش کن و برگرد...ارزششو داره
ولی...
آدمی که بتونه بعدِ اون همه خاطره چند ماه نبینتت و دلش بی قرارت نشه
مطمئنا بازهم بهت پشت میکنه و میره...!
| #المیرا_دهنوی |
@deli_ism ♥