وقتی بهشتِ عزّوجَل اختراع شد؛
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات و فعل اختراع شد
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اینگونه بود ها، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی و گسل اختراع شد
| #حامد_عسگری |
@deli_ism ♥
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... يعقوب يادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نيست کوری بهتر است
نامه هايم چشمهايت را اذيت می کند
درد دل کردن براي تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخي نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات؟يا تو سرت بر شانه ام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است؟
| #حامد_عسگری |
@deli_ism ♥️
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود؛
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه...
| #حامد_عسگری |
@deli_ism ♥
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
| #حامد_عسگری |
@deli_ism ♥
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد...
| #حامد_عسگری |
@deli_ism ♥
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد...
#حامد_عسگری
@deli_ism ♥
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد...
#حامد_عسگری
@deli_ism ♥️