پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی ست
دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست
شعر آنی ست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست...
| #حسین_جنت_مکان |
@deli_ism ♥️
آن کس که آفریده نگاهت خمار بود
در خلق و آفرینش دل بی قرار بود
لب را که می سرشت خجالت کشیده بود
سرخی صورتش همه جا آشکار بود
ابرو که می کشید مدادش شکسته بود
گیسو که می برید هوا تار تار بود
گرمای هر دو دست تو را جاودانه ساخت
آرامشی که تا به ابد ماندگار بود
روزی که در میان تنت روح می دمید
آبی تر آسمان و زمین بی غبار بود
تا کهکشان به یمن وجود تو چرخ خورد
بازار ماه و مشتری ات برقرار بود
یادم نمی رود که بهار از تو آمده
وقتی که آمدی تو به دنیا بهار بود
| #حسین_جنت_مکان |
@deli_ism ♥