لبش مثل عقیق سرخ چون لعل بدخشان بود
نگاهش خانه ی ارواحِ شاعرهای کاشان بود
تنش چون خاکِ باران خورده بوی آشنایی داشت
که لبریزِ شمیمِ کوچه های صبحگاهان بود
و لبخند ملیحش سوی خود من را فرا می خواند
دقیقا خوب یادم هست بعد از ظهرِ آبان بود
سلامش کردم و با لهجه ی یزدی سخن گفتم
سلامی گفت و یک شیراز در چشمش غزل خوان بود
مدام این سو و آن سو را نظر می کرد انگاری
شبیه بچه آهویی لب چشمه هراسان بود
به زیر شال آبی رنگِ گلدارش یقین دارم
که باغی سبز از نعنا و آویشن پریشان بود
مرا از ریشه کند و وقت رفتن مست می رقصید
و نام کوچکِ این دختر مغرور طوفان بود
| #حمیدرضا_علی_حمزه |
@deli_ism ♥