هنرمندانه دل بردی و دل دادم به آسانی
به دل آشفتگی دادی و شاید خود نمیدانی
هنرجویانه قلبم را به تسخیرت درآوردم
وَتو از ضربه های عاشقش چیزی نمیخوانی
درون بند چشمانت دلی بیچاره جا مانده
نگردانی به جز من را درون چشم، زندانی
حصار و میلههای بند، قلبم را به یغما برد
وَ زیبایی شبیه خاک، در احوال بارانی
خوشم با درد دربندی درون بند زندانبان
که زندانبان! خودت عشقی و هم سلطان رندانی
وَ شاید شاعر دربار من باشم، وَ شاهی تو
وَ تمثیلش یکی باشد وَ آن دربار سامانی
من آن تک مصرعی در گوشه ی انباری شعرم
وَ تو شیرینی طعم غزل در بطن دیوانی
وصالت قصهای ناممکن و سخت است انگاری_
که دارم احتمالا پیش رو راهی دو صد خانی
"بماند تا ابد هر چشم بد دور از جهان تو
بماند بین ما این سِر: که هم جانی و جانانی"
| #زهرا_آرامی |
@deli_ism ♥