توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
دنیای من! تمام جهانم از آن توست
جان مرا بگیر، که این نیز جان توست
اندوه داستان مرا کاش حس کنی
دشمنترین رقیب من از دوستان توست...
تنها نه از ملامت مردم در آتشم
آتشبیار معرکه زخم زبان توست
مشکن دل مرا که به خود ظلم می کنی
این شیشهای که میشکنی آشیان توست
تاثیر اشکهای مرا روی او ببین!
این فرق سنگ با دل نامهربان توست
گفتم به گریه از تو شبی دست میکشم
گفتی به نیشخند اگر در توان توست!
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
آرزویم بود و با خلقی بیانش کردهام
وای بر من! آرزوی دیگرانش کردهام
نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد
شکر میگویم که قدری مهربانش کردهام
دوستان این روزها از هم گریزانند و من
دشمنی دارم که در دل میهمانش کردهام
سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست
بس که با لبخند مصنوعی نهانش کردهام
امتحان عاشقان دوریست، اما قلب من
طاقت دوری ندارد، امتحانش کردهام
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانهای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی
زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی...
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد....!
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
هدایت شده از •⊰موفقیت لیزرۍ⊱•
بگو به رکعت چندم رسیده است نماز؟
که با خیال تو مشغولم و حواسم نیست...
#سجاد_سامانی
@shayad_lily🎀
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوه پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خنده مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمیکرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
این چشمها کنایه به چشمان یوسف است
یا خانقاه مردم اهل تصوّف است؟
توصیف ناپذیری و این را به غیر تو
در وصف هرکسی که بگویم تعارف است!
در جمع دوستان تو همچون غریبه ها
یک لحظه جا ندارم و جای تأسّف است...
آن پادشاه فاتح اگر چشمهای توست
پیروز عاشقی که دلش در تصرّف است
ای صد هزار مصرع پیچیده موی تو!
شعر مرا ببخش اگر بی تکلف است
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
اگر لبخند شیرین تو کمیاب است و مشهور است
چو مروارید، پنهان باش چشم مردمان شور است
تماشا میکنم چشم تو را اما هراسانم
که بیاندازه دلخواه است و بیاندازه مغرور است...
به اسم شاعری، پیغام اهل عشق را بردم
مرا شاعر مخوان این تهمت از پیغمبران دور است!
هنوز از اختیار اینقدر میفهمم که این ماهی
میان انتخاب تنگ یا مرداب، مجبور است...
کهام؟ خاری که از خاک مزاری سر برآورده
من از وقتی به دنیا آمدم پایم لب گور است...
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
آرزویم بود و با خلقی بیانش کردهام
وای بر من! آرزوی دیگرانش کردهام
نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد
شکر می گویم که قدری مهربانش کردهام!
دوستان این روزها از هم گریزانند و من
دشمنی دارم که در دل میهمانش کردهام
سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست
بس که با لبخند مصنوعی نهانش کردهام
امتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من
طاقت دوری ندارد، امتحانش کردهام!
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
از آن گیسو که در دست رقیبان، رایگان میگشت
اگر یک تار مو هم میفروشی من خریدارم...
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد
گفتند عاشق که شدی؟ گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد...
| #سجاد_سامانى |
@deli_ism ♥
گفتم که تو منظور من از این همه شعری
مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟!
| #سجاد_سامانی |
@deli_ism ♥
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم، هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥
نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی
نیم باقی مانده هم هروقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دست یاری چیست؟! سودای غنیمت داشتی!
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستو ها به ترک خانه عادت داشتی
زخم خوردم گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خون ریزی کمر بسته ست! کاش اندکی در مهربانی نیز همت داشتی!
من که خاکستر شدم، اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی...
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥
بی من خوشی، وگرنه از آن تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزۀ دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥
آهن دلی! وگرنه غزل های خویش را
بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد...
#سجاد_سامانی
@deli_ism♥️
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان میگشت
اگر یک تار مو هم میفروشی، من خریدارم
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥️
حتی مرا به نام، صدا هم نمیکند
دردا که فکر حال مرا هم نمیکند
بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا
درمان که بگذریم، دعا هم نمیکند!
منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست
منت گذاشت، گرچه وفا هم نمیکند...
غم مثل کودکی ست که آغوش عشق را
محکم گرفته است و رها هم نمیکند
زاهد خیال طعنه رها کن، که مرد عشق
گر طاعتی نکرده ریا هم نمیکند!
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥️
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
@deli_ism ♥️