یک قطره بوی زُلف تَرت را چکاندهاند
در عِطردانِ ذوق و بهار آفریدهاند...
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥
به می فروش بگو سی شب است منتظرم؛
بيا كه گوشه ی ابروی ماه را ديدم
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥
ای ماه! یک نظر که حلال است رو مگیر؛
عید است، یک هلال خودت را نشان بده
| #سعيد_بيابانكى |
@deli_ism ♥
دست تنها، ادعای کوه کندن کرده است
من که میدانم کمی فرهاد، شیرین میزند!
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥
بمان که فلسفهی این شب دراز این است
که یک دقیقه تو را بیشتر نگاه کنم
| #سعید_بیابانكى |
@deli_ism ♥
مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش
نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش
آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش
آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش
یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش
ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش
آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است
لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش
بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش
گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر
ابرهای آسمان ها پرده های توری اش...
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
ز همدلان سفر کرده ام سراغ بگیرم
به کوچه کوچه زلف تو نامه ها بنویسم
دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر
«کدام را ننویسم کدام را بنویسم»
هر آنچه را که نوشتم مچاله کردم و گفتم:
قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم
دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه ام افتاد
که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم
صدای پای قلم را شنید کاغذ و گفتم:
قلم به لیقه گذارم که بی صدا بنویسم
تو بی نشانی و کاغذ در انتظار رسیدن
که من نشانی کوی تو را کجا بنویسم
تو خود نشانی محضی تو خود دعای مجسم
برای چون تو عزیزی چرا چرا بنویسم...
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥
چقدر پنجره را بی بهار بگذاری
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن میِ ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
در این مسیر و بیابان بی سوار، خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه ی سر رسیدهامان را
مدام چشم به راهِ بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
| #سعید_بیابانکی |
@deli_ism ♥