شبِ خرداد
به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیه ها می گذرد
وَ نسیمی خنک
از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد
بوی هجرت می آید:
بالش من پُرِ آواز پَرِ چلچله هاست
صبح خواهد شد...
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
گوش کن،
دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است، و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخهٔ فصل،
ماه را می شنوند
گوش کن،
جاده صدا می زند از دور
قدم های تو را...
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
چه هوایی، چه طلوعی...
جانم...
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا... 🌱♥️
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
هر کجا هستم،
باشم،
آسمان مال من است!
پنجره، فکر،
هوا، عشق،
زمین مال من است!
چه اهمیت دارد؛
گاه اگر می رویند،
قارچهای غربت؟
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
اي سبدهاتان پرخواب!
سيب آوردم، سيب
سيبِ سرخ خورشيد...
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥️
هدایت شده از جـانان🤍 ִֶָ
و ناگاه؛ از آتش لب هایش جرقهی لبخندی پرید
در ته چشمانش، تپهی شب فرو ریخت
و من، در شکوه تماشا،
فراموشی صدا بودم .💙✨
#سهراب_سپهرے
『 @Janan_10 』
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم،
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا،
به خدایی که خودم میدانم،
نه خدایی که برایم از خشم،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند.
به خدایی که خودم میدانم،
به خدایی که دلش پروانه است،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند،
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد،
به خدایی که خودم میدانم
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
زنگ باران به صدا می آید!
آدم اینجا تنهاست؛
و در این تنهایی،
سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است!
به سراغ من اگر می آیید؟
نرم و آهسته بیایید،
مبادا که ترک بردارد؛
چینی نازک تنهایی من...!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید...
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم؛
و نگوییم که شب چیزِ بدیست...
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
چشم ها را باید شست،
جور دیگر باید دید!
واژه ها را باید شست؛
واژه باید خود باد،
واژه باید خود باران باشد!
چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت!
فکر را؛
خاطره را؛
زیر باران باید برد!
با همه مردم شهر ،
زیر باران باید رفت!
دوست را؛
زیر باران باید دید!
عشق را؛
زیر باران باید جست!
زیر باران باید با زن خوابید!
زیر باران باید بازی کرد؛
زیر باید باید چیز نوشت،
حرف زد، نیلوفر کاشت!
زندگی،
تر شدن پی در پی
زندگی،
آب تنی کردن
در حوضچهٔ «اکنون» است!
رخت ها را بکَنیم:
آب در یک قدمی است...!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
از صدای گذرِ آب چنان فهمیدم:
تندتر از آبِ روان، عمرِ گران میگذرد!
زندگی را نفسی، ارزش غم خوردن نيست! آرزویم این است آنقدر سير بخندی؛
كه ندانی غم چيست...!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
به سراغ من اگر می آیید؛
پشت هیچستانم!
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است !
که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح؛
به سرتپه معراج شقایق رفتند؛
پشت هیچستان چتر خواهش باز است؛
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست!!
و در این" تنهایی"
سایه نارونی تا ابدیت جاری است!
به سراغ من اگرمی آیید؛
نرم و آهسته بیایید:
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
گلی از شاخه اگر میچینیم،
برگ برگش نکنیم...!
و به بادش ندهیم...!
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم...!
و شبی چند از آن،
هی بخوانیم...
و ببوسیم...
و مُعَطر بشویم...
شاید از،
باغچهی کوچکِ اندشهمان گل روید!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد...!!
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی میبینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد...؛
من در این تاریکی
ریشهها را دیدم
و برای بته نورس مرگ،
آب را معنی کردم...!!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
صبح شد؛
آفتاب آمد!
چای را خوردیم
روی سبزه زارِ میز
ساعت 9
ابر آمد!
نرده ها تر شد؛
لحظه های کوچک من
زیر لادن ها؛
نهان بودند،
یک عروسک!
پشت باران بود
ابر ها رفتند!
یک هوای صاف
یک گنجشک
یک پرواز؛
در گشودم!
قسمتی از آسمان
افتاد در ليوان آب من،
آب را با آسمان خوردم
لحظه های كوچک من؛
خواب های نقره می ديدند!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
دوست را
زیر باران باید دید..
عشق را
زیر باران باید جست...!
#سهراب_سپهری
@deli_ism ♥️
به شکل خلوت خود بود!
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد...♥️
#سهراب_سپهری
@deli_ism ♥