در تنم رقصید و آتش وار طوفان آفرید
او كه طوفان را چنین گیسو پریشان آفرید!
هیزمی انبوه در جان و تنم انباشت و
آتشش زد تا اجاقی در زمستان آفرید
می رسانَد ما دو تا را در خم یك شب به هم
او كه ابروهای پیوسته فراوان آفرید!
او كه بعد از رنج كابوس زمستان، بی دریغ
اتفاقی تازه در آغوش گلدان آفرید
وسعت دنیا برای عشقمان كافی نبود
پس نشست و فال ما را توی فنجان آفرید
قهوه اش را هم زد و ما را به رقصی ناگهان
قهوه اش را هم زد و رقصی دو چندان آفرید!
مكث كرد و دكمه های ذهن خود را باز كرد
ما دو تا را در دوبیتی های " عریان " آفرید!
عشق، سردش شد سپس با آخرین كبریت خود
كاج جشن كوچك ما را چراغان آفرید!
| #عالیه_مهرابی |
@deli_ism ♥