ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنیست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنیست
باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنیست
جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنیست
چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنیست
با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنیست
ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنیست، بهاری که رفتنیست
| #عبدالجبار_کاکایی |
@deli_ism ♥
خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی
مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن
| #عبدالجبار_کاکایی |
@deli_ism ♥
آمد به خیالم، به کنارم که نیامد!
دیوانه سرِ قول و قرارم که نیامد
بیرون زدم از خانه به آوارگی شهر
خود را به نسیمی بسپارم که نیامد
شهری پُرِ صورت ولی از عاطفه خالی
این چهره و آن چهره، به کارم که نیامد
جز سقف چه آوار بریزم به سری که
بر خاک نیفتاد و به دارم که نیامد
تا صبح من و کوچه و دلشوره ی باران
می گفت، ببارم که ببارم که نیامد...
#عبدالجبار_کاکایی
@deli_ism ♥