از بدر و از خیبر علی را می شناسند
یاران پیغمبر علی را می شناسند
زنجیر آوردند تا بیعت بگیرند
عمری ست این لشگر علی را می شناسند
غربت ببین با او چه کرده، دشمنانش
از دوستان بهتر علی را می شناسند
طوری که حتی چاه های خشک کوفه
از چشم های تر علی را می شناسند
روی علی زرد است، آیا روسیاهان
امروز در بستر علی را می شناسند؟
تشخیص آسان نیست، این ها یا یتیم اند
یا از شکاف سر علی را می شناسند
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
قرار بود قرار مرا به هم بزنی
سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی
مگر توان حماسه رقم زدن داری
که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟
حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم
"هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟
به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟
که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟
شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟
اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی…
لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من
که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
پیچیده ای به پای خودم ای کلاف من
ای شعر، ای بزرگترین اعتراف من
ای مولوی بیدل نیمای منزوی!
قالیچه ی رفو شده ی دستباف من
ای وجه اشتراکم در قهر و آشتی
محصول اتفاق من و اختلاف من
ای که به جنگ خوانده ای و در ازای آن
یک شاخه گل گذاشته ای در غلاف من
ای مورد مباحثه ی فیلسوف ها
ای هیچ هیچ،ای همه ی اکتشاف من
باید برید از تو برای دمی حیات
آه ای حیات بخش من ای بند ناف من!
سِحر اتاق آینه بودی، تو را شکست
یک من از آن هزار منِ در مصاف من!
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
هر صبح با من داخل آئینه ام هستی
آری همان معشوقه ی دیرینه ام هستی
هرصبح، خط چشم هایت تازگی دارد
با این که عکسی گوشه ی آئینه ام هستی
ای کفتر جلدم که هرگز بر نخواهی گشت
هی خواب میبینم به روی چینه ام هستی
ای داغ بر دل مانده، هر شب نیمه شب در خواب
سنگینی سنگی به روی سینه ام هستی
تنها دلیل رغبت آن روزهای من!
این روزها تنها دلیل کینه ام هستی
ای نامه ی آخر که خیلی دوستت دارم
امشب دلیل گرمی شومینه ام هستی
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
پیچیده ای به پای خودم ای کلاف من
ای شعر، ای بزرگترین اعتراف من
ای مولوی بیدل نیمای منزوی!
قالیچه ی رفو شده ی دستباف من
ای وجه اشتراکم در قهر و آشتی
محصول اتفاق من و اختلاف من
ای که به جنگ خوانده ای و در ازای آن
یک شاخه گل گذاشتهای در غلاف من
ای مورد مباحثه ی فیلسوفها
ای هیچ هیچ، ای همه ی اکتشاف من
باید برید از تو برای دمی حیات
آه ای حیات بخش من ای بند ناف من!
سِحر اتاق آینه بودی، تو را شکست
یک من از آن هزار منِ در مصاف من!
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
تا به دست باد می ریزند گیسوها به هم
میخورند از لرزش بسیار، زانوها به هم
نیست در دنیا پلی از این شگفت انگیزتر
می رسد با یک نخ باریک، ابروها به هم
چشم ها دریا و ابروها دو تا قوی سیاه
اخم کن نزدیک تر باشند این قوها به هم
با خیالش در بغل دارد تو را دیوانه ای
هر کجا دیدی گره خورده ست بازوها به هم
میرسد روزی که ما همسنگ یکدیگر شویم
میخورد یک روز قانون ترازوها به هم
عاشقیم اما چرا از هم خجالت میکشیم؟
کاش اصلا دل نمیبستند کمروها به هم!
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
پس خدا دلتنگی اش گُل کرد، آدم آفرید
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید
دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانه اَم روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالی ست، پس غم آفرید
زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست ما سرگرم هم باشیم درهم آفرید
من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا، باز شُکر
لااقل ما را برای هم نه با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد، اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم، آفرید
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
ادخلوها بسلامٍ آمنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یارضا گفتیم، معبر باز شد
اول نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریهی زنها یکی واضحتر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر سالها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفرهی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از بابالرضا رد شد، به من رو کرد و گفت:
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
شاعری آمد برای ترک سیگارش حرم
عادتش را ترک کرد اما کبوترباز شد
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥️
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابلیس سرگرم ریاضت بود، کم خورد
دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قل خواند و سپس انسان رقم خورد
در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد
حوا که سیب... آدم فریب و آسمان مهر
درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد
همزاد من از انگبین اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد
وقتی به دنیا آمدم شاعر نبودم
یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد
نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
عاقلان را با هماین دیوانه دشمن کرده است
از همآن روزی که فکر با تو بودن کرده است
گول این زنجیرهای دور تختش را مخور
مرزهای سرزمینش را معین کرده است
شک نکن وقتی کنار پنجره میایستد
با خودش یک عمر تمرین پریدن کرده است
سرنخ دنیای خود را عاقلان گم کردهاند
سرنخی که بارها دیوانه سوزن کرده است
مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است
از همین رو پیرهن برعکس بر تن کرده است
خانهای که سوخت هرگز کار یک دیوانه نیست
یک نفر اینجا به یادت شمع روشن کرده است
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥
دنیا خلاف خواسته ی ما گذشته است
دیروز پیش روست و فردا گذشته است
تقویم من پر است از "امروز دیدنت"
امروز یا نیامده و یا گذشته است
در جستجوی بخت به هر جا رسیده ام
او چند لحظه قبل، از آن جا گذشته است
در بین راه، عشق همان عابری ست که
با غم به من رسیده و تنها گذشته است
ای گل! همینکه موقع بوئیدنت رسید
دیدم که عمر من به تماشا گذشته است
این غیرت است یوسف من، هی نگو هوس
از گیسوی سفید زلیخا گذشته است
با آن عصای معجزه بشکاف نیل را
نشکافی آب از سر موسی گذشته است
مثل قدیم باز هم از عاشقی بگو
هرچند، فکر می کنم از ما گذشته است...
| #محمد_حسین_ملکیان |
@deli_ism ♥