وقتی ميبينمت ميخوام بهت نگاه نكنم،
اما يه چيزی ته دلم ميگه
زل بزن بهش ديوونه، زُل بزن توو چشماش،
وقتی حواسش نيست نگاش كن،
وقتی حواسش هست نگاش كن،
همين چن ساعتی كه ميبينيش،
اونقد نگاش كن كه انگار تنها آدم روی كره ی زمينه!!!
@deli_ism ♥
فقط همونجا که ابی میگه : همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمیگیری ولی تا حرف من میشه یه لحظه تو خودت میری :)
@deli_ism ♥
این معجزهی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخهی با برگ گلاویز قشنگ است
هر خشخشِ خوشبختی و هر نمنمِ باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است
کمصبرم و کمحوصله، دور از تو غمی نیست
پیمانهی من پیش تو لبریز قشنگ است
موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است
بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فوارهام، افتادن من نیز قشنگ است
بنشین و ببین،زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همین است؛ غمانگیز قشنگ است
| #مژگان_عباسلو |
@deli_ism ♥
آقای قمیشی همونجا که گفتی هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم، بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم، همونجا پرروش کردی 😒
@deli_ism ♥
در تنم رقصید و آتش وار طوفان آفرید
او كه طوفان را چنین گیسو پریشان آفرید!
هیزمی انبوه در جان و تنم انباشت و
آتشش زد تا اجاقی در زمستان آفرید
می رسانَد ما دو تا را در خم یك شب به هم
او كه ابروهای پیوسته فراوان آفرید!
او كه بعد از رنج كابوس زمستان، بی دریغ
اتفاقی تازه در آغوش گلدان آفرید
وسعت دنیا برای عشقمان كافی نبود
پس نشست و فال ما را توی فنجان آفرید
قهوه اش را هم زد و ما را به رقصی ناگهان
قهوه اش را هم زد و رقصی دو چندان آفرید!
مكث كرد و دكمه های ذهن خود را باز كرد
ما دو تا را در دوبیتی های " عریان " آفرید!
عشق، سردش شد سپس با آخرین كبریت خود
كاج جشن كوچك ما را چراغان آفرید!
| #عالیه_مهرابی |
@deli_ism ♥
سعدی هم تو مصرع
«ما را که تو منظوری،خاطر نرود جایی»
خیال معشوقشو راحت کرده.
خیال معشوقتونو راحت کنین همیشه :)
@deli_ism ♥
هر روز صبح كه از خواب بيدار میشويد
بدانيد،
تلگرامتان پراست از حرفهايی كه زده شده است و نمیبينيد
پر از درد و دلهايی كه ويرايش شدهاند و تنها نقطهای باقی گذاشتند از خود!
پراست از دوستتدارم هايی كه پاک شدهاند
پر از اعترافهایِ تايپ شده و نفرستاده شده
پر از بوسه بر عكسهايتان
پر از مرور بر چتهايتان
و گوش دادنِ مكررِ صدايتان
و شما در اوجِ بیخبری، پر از حسرتِ بيدار نشدن از خوابتان!
@deli_ism ♥
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوییست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
| #بزرگ_علوی |
@deli_ism ♥