eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 لبخند زد. –پس شب می‌بینمتون. از حرفش غصه دار شدم. سرم را تکان دادم و از اتاق بیرون آمدم. "آخه چه دیدنی اینجور دیدنها نباشه خیلی بهتره. خواستگاری که برای فرو ریختن تمام آرزوهای یه دختره." وارد باشگاه که شدم صدای بلند موسیقی سر‌سام آور بود. سراغ ستاره را گرفتم. خانمی مرا راهنمایی کرد. از داخل راه رو باریکی گذشتیم تا وارد اتاق بزرگی شدیم. اینجا پر از سکوت بود و عطر خاصی فضا را پر کرده بود. خانم همراهم دری را باز کرد و سرش را داخل اتاق کرد و پرسید: –ستاره خانم بیمار داری؟ صدای ستاره شنیده شد که گفت: –الان تموم میشه. اُسوه جون امده؟ خانم سرش را به طرفم چرخاند. –اسمتون اُسوه هست؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. –بله، بیاد داخل؟ –آره بگو بیاد. خانم رو به من کرد و با لبخند دندان نمایی گفت: –می‌تونید برید داخل. من مات چیزهایی بودم که از خودش آویزان کرده بود. حتی به دندانش هم رحم نکرده بود. تقریبا از همه‌ جایش چیزی آویزان کرده بود. دلم برای گوشهایش سوخت، یاد ویترین‌های طلا فروشی افتادم. انواع و اقسام گوشواره‌ها از گوشش آویزان بود. حلقه‌ایی، آبشاری، میخی و... حتی به دماغش را هم جا نینداخته بود. احساس درد در بینی‌ام کردم و ناخداگاه دستی به بینی‌ام کشیدم. ستاره دستکش یک‌بار مصرفش را از دستش خارج کرد و به سطل زباله انداخت و با لبخند به طرفم آمد و خوش‌آمد گویی کرد. تا به حال بی‌حجاب ندیده بودمش. خیلی زیباتر بود. بلوز و شلوار قشنگی تنش بود و روپوش سفیدی رویش پوشیده بود که دگمه‌هایش باز بودند. موهایش را گیس بافت بافته بود. اشاره کرد روی صندلی بنشینم. –دقیقا کجای گردنت درد میکنه؟ من که کلا یادم رفته بود که قبلا گفته بودم برای درد گردنم می‌خواهم ماساژ انجام دهم. پرسیدم: –گردنم؟ مبهوت نگاهم کرد. –خودت دیروز گفتی. –با مِن ومِن گفتم: –حتما باید جاییمون درد داشته باشه تا ماساژ انجام بدیم؟ خندید. –نه، پرسیدم چون قبل از ماساژ باید خانم دکتر معاینه کنه، بعد ببینیم چیکار میشه کرد. اصلا شاید با ماساژ دردت بیشتر بشه. همینجوری که نمیشه. با چشم‌های گرد شده پرسیدم: –دکتر؟ اینجا مگه باشگاه نیست؟ –چرا، مگه باشگاهها دکتر ندارن؟ اینجا یه مجتمع هستش که همه‌ چی داره. –چه جالب. خانمی که پشت پرده روی تخت بود لباس پوشیده بیرون آمد و خداحافظی کرد. روی دیوار تابلوی بزرگی توجهم را جلب کرد. یک حدیث از امام رضا (ع) در مورد ماساژ نوشته شده بود. نگاهم را از تابلو به ستاره دوختم. وقتی دیدم منتظر نگاهم می‌کند کمی دستپاچه شدم. –راستش ستاره جون من می‌خواستم یه موضوعی رو بهت بگم، اصلا نمی‌دونم چرا سر از اینجا در‌آوردم. کنارم روی صندلی نشست. –چه موضوعی؟ دستهایم را در هم قلاب کردم. کمی صدایم لرزش پیدا کرد. –بابت اون روز که شما من رو با اون پسره دیدید. ترسیدم فکر بد کنید، اون پسره خواستگارمه فقط یه مشکلی... حرفم را برید. –اینقدر خودت رو اذیت نکن عزیزم. نیازی به توضیح نیست. اینقدر استرس برای چیه؟ خیالت از بابت من راحت باشه، بعد دستم را گرفت و به طرف تخت برد. –کفشهات رو دربیار تا یه ماساژ کف پا برات انجام بدم، تمام استرست از بین بره. ابروهایم را بالا دادم و فقط نگاهش کردم. روی تخت نشاندم و گفت: –چرا فکر کردی من هر چی می‌بینم میرم به این و اون میگم؟ این چند روز با این فکرها چقدر به خودت استرس وارد کردی. به فکر خودت نیستی به این پوست بدبختت فکر کن. زدی خرابش کردی که...بعد خندید و همانطور که اسپری روغن را برمی‌داشت به کفشم اشاره کرد. –زود باش دیگه، میخوام حق همسایه گری رو در حقت تموم کنم. با خجالت گفتم: –ببخشید مزاحم شدم، نه دیگه زحمت نکشید من... اخم تصنعی کرد. –اتفاقا الان وقتم خالیه بیمار ندارم. آخر وقته، مزاحم نیستی. –بیمار؟ –آره دیگه، ما به مراجعه کننده‌ها می‌گیم بیمار، البته درست نیستا... بالاخره کفشها و جورابهایم را درآوردم و دراز کشیدم. ستاره زیر لب دعایی خواند و شروع به ماساژ دادن کف پایم کرد. شنیده بودم ماساژ معجزه می‌کند ولی نه در این حد. –تا حالا ماساژ انجام ندادی؟ –نه، واقعا عالیه. –حالا یه بار برای کل بدنت بیا تا اثرش رو ببینی. –واقعا درست میگید خیلی آرام بخشه. –اصلا ماساژ معجزس، اون تابلو رو ببین چی نوشته، همین امام رضا(ع) فرمودند: "اگر مرده ای در اثر ماساژ دادن زنده شده ، من انکار نمی کنم." اصلا می‌دونستی خوندن این حدیث باعث شد من برم ماساژ یاد بگیرم؟ –واقعا؟ ... ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
یا مَـن‌ ‹عِشقُہ› شِفـاء! اۍڪہ‌عشقت تمام‌درمان‌سـت... ♥️✨ @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
• • • 🌙 [ 📿] [ {علیه‌السلام}مۍفرمایَند: ] بھ مردم بگوييد براۍ فرج و تعجيل ظہور امام زمان {عجل‌الله‌تعالےفرجھ‌الشریف} دعا ڪنند اين دعا مانند نماز هاۍ واجب روزانھ بر همھ واجب است ڪھ انجام دهند...! 📚منبع| مڪيال‌المڪارم ، جلد۱ ، صفحھ۷۳۸ ♥️ @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هستم به ياد تو بخدا پنج شنبه ها هستم دخيـل نام شما پنج شنبه ها از صبح پنج شنبه دلم تنگ مغرب است دارم هوای کرببلا پنج شنبه ها @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
من عاشقے را، از خدا ياد گرفتـم🌱 همان لحظه كه گفٺ: صدبار اگر توبه شكستي بازآ... :)😍 🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🤔تا حالا شده به نعمتهایی که خدا بهتون داده ،بشینید چند دقیقه فکر کنید؟؟ 🤑توجه کردید اکثریت ما آدمها دنبال نداشته هامونیم که هیچ وقتم تمومی نداره... 🍃کلی خدا نعمت داده ،که میشه واسه یک دونش کل عمرمونو شکر کنیم .... 💫فقط واسه یک عصب چشم که خودکار خودش باز و بسته میشه ملیونها بار خدا رو شکر کرد فک کنید این عصب نبود باید دایما با دست چشممون رو باز میکردیم 😵😰😶 یا مثلا عصب دهانمون از بین میرفت دایما در حال تکون بود و ملچ و ملوچ میکردیم و با وجود دندونامون ممکن بود زبونمون قطع بشه آره حتی فکرش آزار دهندس 😨😱 😍بیا از این لحظه دیدمونو به دنیا عوض کنیم بیا غر نزنیم دیگه همش بدیا و کثیفیا و سیاهی ها رو نبینیم 🦋 بیا یک دل سیر بشینیمو خدا رو بابت همه خوبیها و رحمتش شکر کنیم و به این شعر ایمان بیاریم 🌸🌿شکر نعمت ،نعمتت افزون کند🌸🌿 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
| ♥️ | این روزا.. اگر ڪھ دیدید حالمون خوش نیست؛ بے قراریم! همش تو فڪریم.. چیزے نیست! اینا طبیعیه آخھ ما ڪربلامون دیر شدھ دیرھ دیرم نھ هـا ڪم شده... راستش این وسـطا بعضیـامون هستن! تا حالا ڪربلا نرفتن.. اصلا ما هیچ! بھ حالِ ڪربلا نرفتھ ها دعا ڪنین.. 🌿 @delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سرپرستی امور توسط امام رضا(ع) هنگام زندانی بودن پدر هنگامی که امام کاظم(ع) در سال 179 هـ.ق به دستور هارون، دستگیر و زندانی شد، (کمترین قولی که در مدّت زندانی بودن آن حضرت گفته شده، چهار سال بود یعنی از سال 179 تا 183) و سرانجام در زندان بغداد به شهادت رسید، در این مدّت، حضرت رضا علیه السلام در مدینه بود، و به جای پدر به رسیدگی امور می‌پرداخت، گرچه هنوز مقام امامت نرسیده بود، ولی کارهای امام را به نمایندگی از پدر انجام می‌داد، و نقش بسیار مهم، در نگهبانی فرهنگ و فقه تشیّع، و حفظ شاگردان پدر، و تشکّل شیعه داشت، آن حضرت طبق وصیّت پدر، در این مدت، شب‌ها در خانه‌ی پدر می‌خوابید و نگهبان و نگهدار خانه‌ی پدر از نظرات مختلف بود. شاگردان، شیعیان، بینوایان، مستمندان و نیازمندان، به محضرش می‌آمدند، گویی در محضر پدرش امام کاظم(ع) هستند، و حضرت رضا(ع) به امور فرهنگی، اجتماعی و مذهبی آنها رسیدگی می‌کرد، و به سوالات آنها پاسخ می‌داد، و خلاء غیبت پدر را پر می‌کرد، مایه‌ی دلگرمی و تسلّی خاطر برای مراجعین بود، و در عین حال اهداف پدر را دنبال نموده و در پشت سپر تقیّه به افشاگری بر ضدّ طاغوتیان می‌پرداخت. در این راستا، نظر شما را به ماجرای زیر جلب می‌کنم: 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
rasooleiii - 4 - 128 - mahanmusic.net.mp3
8.61M
🎶 سُـکّان عالمـو به ڪف داره... 🎤 👌🏻 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌حقیقتاً‌ خوشبحال‌ اون‌ منتظر‌ واقعی‌! که‌ الان‌ داره‌ از‌ بی‌ قراری‌ ناله‌ میزنه‌! دلش‌ امام‌ زمانش‌‌ و میخواد:)♥️ @delneveshte_hadis110